فراموشی 17

سارا!عزیزم چی شده ?!
روشو برگردوند دید منم از جاش بلند شدو خودشو انداخت تو بغلم مث بچه ها داشت گریه میکرد.
-سارا من طاقت ندارما جون علی گریه نکن;بگو چی شده
همینجور با گریه داشت حرف میزد
-دلم برا مامان و بابا تنگ شده الان داشتم با آناهیتا حرف میزدم هر دو تا آخرش زدیم زیر گریه دلم تنگ شده.
-الهی من فدای چشمای خیست بشم ترسوندی که منو تو
-علی تو نبودی من می مردم از اولش اینجا بخاطر تو اومدم.
-حالا که هستم گریه نکن برو صورتتو آب بزن برو پیش مامان شک میکنه اینقد تو اتاقتی و بیرون نمیام.
یه چشم خوشگل گفتو رفت دستشویی.
منم رفتم پای سیستم تا یکم توی سایتا چرخ بزنم همینجور تو حال خودم بودم و داشتم آهنگ دانلود میکردم که یهو در اتاقم بسته شد برگشتم دیدم سارا اومد تو اتاق درم پشتش بسته.
-به به علی آقا چیکار داره میکنه?!
-دارم آهنگ دانلود میکنم
-عجب تا آهنگ قشنگ بذار حوصلمون سر رفت
چندتا از آهنگای بابک جهانبخش رو پلی کردم سارا هم رو تختم دراز کشیده بود.
-علی بیا پیش من
خودشو کشید زیر پتو.
-باشه الان میام
صدای آهنگو بیشتر کردم و رفتم کنار تخت
-خب خانوم ما رو کنار خودش جا میدن?!
-بله که میدم.
-حالا کی گفت بدی?!
-بیشعورررر (اینو با حرص گفت)بیا اینجا بینم
-باشه عزیزم اومدم
منم رفتم زیر پتو;بهم چسبید بودیم روشو کرد طرفمو منو بغل کرد;سرشو آورد نزدیک گوشم گوشمو با دهنش داشت مالش میداد واقعا لذت بخش بود.
-علی قول میدی تنهام نذاری?!
-آره عزیزم کجا رو دارم برم آخه
-در کل گفتم;بدون تو یه روزم نمیتونم
-منم همین
اینو گفتمو بغلش کردم آوردمش روی خودم.
-دیوونه ی لباتم سارا
لباشو چشبوند به لبم پاهامون بهم قفل شده بود با دستش کمرمو میمالید ;آب دهنشو میریختو من میخوردم مثه عسل بود پاهامو لای پاش فشار میدادم هرازگاهی یه آه میگفت منم حالم بهتر از اون نبود رفتم سراغ گردنش ;گردنشو میک میزدم دیگه صداش درومده بود خدا رو شکر صدای آهنگ زیاد بود.
با دستم تی شرتشو زدم بالا شکمش چقد نرمو لطیف بود با نافش بازی میکردمو از گردنش داشتم میومدم پایینتر که رسیدم به سینه هاش خودش تی شرتشو در آوردو انداخت یه کنار
-علی من مال خودتم میخوام تا آخر عمر همینجا باشم
سوتین نبسته بود لبمو گذاشتم رو نوک سینش با دستمم اون یکی سینشو گردم صداش بدجور درومده بود چشماشو بسته بود و داشت لذت میبرد.
انگار یکی داشت در میزد آره صدای در می اومد وای حالا چیکار کنم
-علی مامان
سارا سریع پریدو تی شرتشو تنش کرد
-بله مامان بله?!
-درو وا کن کارت دارم
-سریع همه چیو مرتب کردمو درو وا کردم سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم
-جانم
-علی برو سر کوچه یه ماست و یه نوشابه بگیر برا ناهار(شانس مارو ریدن)
-باشه مامان الان میرم
مامان رفت و درو بستم دیدم سارا رو صندلی نشسته و نفس نفس میزنه
-سارا شانس آوردیما
همینجور که سعی میکرد نفسشو منظم کنه -آره وای علی نزدیک بود سکته بزنم
رفتم جلو لبمو گذاشتم رو لبش یه لب طولانی گرفتم
دیدم داره میخنده
-میخندی?!
-دیوونه دوست دارم
-ما بیشتر
-حالا زن عمو چیکارت داشت!
-هیچی گفت برم ماست بگیرم
-عجب شانسی داریما
هردوتا زدیم زیر خنده منم آماده شدم زدم بیرون که فرمایشات مامانو انجام بدم.
گوشیمو یه نگاهی انداختم دیدم به به دوست صمیمیو یار دیرینه و تنهاییم اس داده (ایرانسل)
-سلام آقا مهدی
-سلام مهندس آینده چه عجب جانم?!
-قربونت یه ماست پرچرب میخواستم با یه نوشابه خانواده زرد
وسیله ها رو گرفتمو رفتم خونه…

نویسنده : (aliagh (azever…. نقل از : سایت انجمن سکسی کیر تو کس

دکمه بازگشت به بالا