فراموشی 5
–
کس خل پاشو لنگ ظهره
-علی بیخیال بذار بخوابیم
-بابا همه بیدار شدن فقط تو خوابی
-باشه بابا برو منم الان میام
رفتم پایین توی حال یهو یکی پرید تو بغلم
عاطی-سلام عزیزم خوبی;
من همینجور با بهت بش نگاه میکردم
-این چه وضعشه دیگه پاش پاشو پام له شد..
-بداخلاق
-فرناز کو;
-رفته دوش بگیره
-پس تا در نیومده منم برم
-تو بیجا میکنی
خندم گرفته بود ازین کاراش میدونستم چی تو دلشه منم تصمیمو گرفتم که تو این چند روز بش حال بدمو ضد حال نزنم اما بعد این سفر همه چی تموم
-چشم
-افرین پسر خوب
پریدو یه ماچ از لپم گرفت .
-به به اینجارو نگاه من برمیگردم تو اتاق شما عملیاتو ادامه بدین
من-پدرام خفه شو کاری نمیکردیم
عاطی-علی راس میگه
-بله دیدم
همین موقع فرنازم اومد بین ما
فرناز-سلامممم بچه ها میگم زود تر آماده شین بریم یکم دور بزنیم
پدرام-آره راس میگه شما تا هم عملیاتو بذارین برا بعد سفر
کوسن مبلو طرفش پرت کردمو پاشدم رفتم تو اتاق که آماده شم
-علی این دختره انگار خاطرخوات شده ها
-خودم میدونم
-میخوای چیکارش کنی
-هرکاری هست تو همین سفر میکنم بعد سفر همه چی تمومه
-اره داداش همین کار خوبه
اماده شدیم که بریم تو شهر بچرخیم ..هممون با ماشین پدرام گفتیم که بریم…
راه افتادیم سمت شهر..شهر کوچیکی بود دخترا میرفتن تو پاساژا واسه خرید منو پدرامم علاف اونا بودیم
من-خب خریدتون تموم شد به سلامتی;
فرناز-نه علی بریم یجا دیگه لباس زیر باید بخرم
من-نمیخواد بابا من همرام دست شرت آوردم یکیشو میدم به تو
پدرامو عاطی زدن زیر خنده
فرناز-خیلی بی شعوری..ایشش
پدرام-بابا حق داره علی زیر پای ما علف درومد
عاطی-واقعا که همه آرزوشونو تا خانوم باشخصیت مث ما همراشون باشه
اینو که گفت رفتم سر جاده یه ماشین که توش پسرو دختر جوون بودنو دیدم آروم داره میاد
-داداش یه لحظه
-بله داداش
-اقا اون تا خانوم که اوجانو میبینی
فرنازو عاطی با پدرامم اومدن نزدیک من
-اره داداش چطور مگه
-داداش این تا چسبیدن به ما ولمونم نمیکنن اگه این تا رو ببری همراه خودت اون پسره که کنارشونه هم به عنوان اشانتیون بت میدم
پسرو دختره حسابی خندشون گرفته بود سرمو برگردوندم حالت بچه ها رو ببینم..اوخ اوخ عجب غلطی کردم عاطی دس به کمر داشت با حرص نگام میکرد فرناز که خون از چشاش میبارید پدرامم که از بس کس خله اصن فک نکنم فهمیده باشه موضوع چیه
اون تا پسر دختره هم رفتن من موندمو با این تا که الان تو ذهنشون دارن پاره پارم میکنن
فرناز اروم به عاطیو پدرام یه چی گفتو رفتن تو ماشین
من-ایس کنین منم اومدم
تا نزدیک ماشین شدم پدرام گازو گرفتو رفت..ای نامردا چقد بیجنبن حالا این همه راهو کی میخواد بره عجب کاری کردیما
وای گل بود به سبزه نیز آراسته شد هوا شروع به بارون آمدن کرده بود رفتم سر خیابون
-اقا دربست
-بفرما
سوار تاکسی شدمو برگشتم خونه اونا تا منو دیدن زدن زیر خنده آخه اون مدت که منتظر ماشین بودم حسابی خیس شده بودم
-واقعا که نامردین
عاطی-حقت بودددد اقای بی ادب
فرناز-همینقدر نکشتیمت برو خدا رو شکر کن
پدرام-حق با فرناز جونمه
-تو حرف نزن که میام جورابامو میکنم تو حلقت
پدرام-روانی
رفتم اتاقو یه دس لباس برداشتمو رفتم حموم
-از حموم اومدم شام آماده نباشه من میدونمو شما تا
منتظر جواب نشدمو در حمومو بستم..دوش اب گرمو وا کردمو رفتم زیرش..چه آرامشی داشت..یاد کارای امروز افتادمو خندم گرفت..تا اینجا که همه چی خوب بود خدا بقیشم بخیر کنه
ادامه دارد … نقل از سایت انجمن سکسی کیر تو کس ..نویسنده : دوست گرامی agh