فقط یک مرد 43
–
نمیدونم منو می خواستند کجا ببرن . تو اون جبهه ;/; سر مرز ;/; هر لحظه امکان حمله از طرف مجاهدان فلسطینی وجود داشت و اون وقت من کوس نکرده همه چی مو بر باد می دادم . روی اون ساختمونی که منو برده بودن داخلش علاوه بر پرچم اسرائیل کلی پرچم سفید نصب شده بود . اون پنج تا زنی که منو بردن تو یکیشون ظاهرا ایرانی بود و اسمش بود ناتاشا . .-ناتاشا بچه کجایی .-من خودم زاییده و گاییده اسرائیلم ولی بابا مامانم بچه یزدن . خیلی دلم میخواد ایرانو ببینم . شنیدم که تو همشهری نتان یاهویی بچه بابلی . -ببینم تو یزدی اینو از کجا می دونی . نتان می گفت که چند نفری بیشتر این موضوع رو نمی دونن -خب فرمانده پارتیزانیش باید بدونه دیگه . حالا این فرمانده زیر دست توست . سینه های درشتش از همون پشت لباس ارتش اسرائیل داشت می زد بیرون . چند تا اسرائیلی مرد به عنوان کوس کش اون بیرون نگهبانی می دادن . سینه های ناتاشا طوری بود که من از همون پشت لباس دهنمو گذاشتم روش و اون پارچه ارتشی رو که خیلی هم خوشبوبود درش آورده می لیسیدم . همین حرکت من باعث شده بود که بقیه به هوس بیفتن و دستشونو بذارن تو شورتشون و اونو بمالن . یهو دیدم چهار تا دیگه اومدن جلو .. ظاهرا با هم کنار اومده بودن که اینجوری باهام سکس کنن تا به همه برسم . منو عین یه تابوت رو دستشون بلند کرده بودند و همون هوا لختم کردن . ناتاشا رئیس و فرمانده بود . کیف می کردم و به خودم می بالیدم از این که ایرانیان اسرائیل رو قبضه کرده به پست های مهم رسیده اند . داشتم خفه می شدم . یکی از زنا که دید کیرم بیش از اندازه قطور و دراز شده و افتش زیاد مشخص نمیشه یه اسپری بی حسی آورد و زد به کیرم . از اونایی بود که به جای یک ربع پنج دقیقه ای اثر کرد و کیرمم شل نکرد و وقتی هم که می رفت تو کوس با این که از سکس لذت می بردم ولی آبم نمیومد . جااااااان چه کیفی می داد . این از اون اسپری های با حال بود و بی نظیر . دوستام اکثرا از این بی حس کننده ها گله داشتند از ناتاشا خواستم که یه گونی از اینا برام ردیف کنه که بعدا خیلی به کارم میاد . یکی یکی به نوبت میومدن رو کیرم می نشستند و یه تبرکی می گرفتند . کوس و کون یکی رو سرم بود . کیرم تو کوس یکی از اونا بود و بقیه شون هم داشتند یه نقطه از بدن منو لیس می زدند . عجب معجونی به من زده بودند که با هوسی شدید یهو از جام بلند شده و هر پنج تا رو به خط کرده و فرمان دادم که قمبل کنند . -یگان رزمی اسرائیل گوش به فرمان من . از عقب نظام . .. همه شون حرفمو گوش کردند . البته ناتاشا شده بود مترجم اونا . اون قدر از تماشای کونشون لذت می بردم که دوست داشتم فقط به همین سبک اونا رو بگام . هر دوسه دقیقه کوس عوض می کردم . همه شون جیغ می کشیدند . -کوروش کوروش اصلا دلم نمیاد از این لحظه های خوش دل بکنم . ما فرماندهان ارشد یکساعت وقت گرفتیم . بعد از ما هر نیمساعت پنج تا پنج تا میان -آی نتان یاهو خوار مادرتو گاییدن . تو داری مارو پنجر می کنی . این کیر که دیگه واسه ما کیر نمیشه . حتما هر یکساعت در میون هم باید اسپری بزنم . این دیسک کمر رو بگو . بااین حال چون تازه نفس بودم و اینا گروه اول بودند با هوس اونا رو می کردم . دو تاشون ار گاسم شده افتادن رو زمین و بقیه هم یکی یکی بیحال شده بودند . ازشون خواستم که همه شون طاقباز و چسبیده به هم رو زمین دراز بکشن . در مصرف آب باید صرفه جویی می شد . اسپری تقریبا داشت کم اثر می شد و منم باید یه خورده با جلوگیری قطره قطره تو کوسشون آب می ریختم . همین کارو هم کردم . کار خیلی سختی بود و فشار عجیبی بهم اومد . ولی چند قطره آب که میومد خودمو کنار می کشیدم . سر پنجمین نفر کلی بد بختی کشیدم . دیگه از حال رفته بودم . هر چند یه وعده آبو به پنج نفر داده بودم و معلوم نبود از این یهودیا چند نفرشون بار دار شن . -ناتاشا من هلاک شدم دیگه جون ندارم پنج تا دیگه رو بگام . تازه این جور آب تقسیم کردن یه هنر جلوگیری میخواد مخ آدمو داغون می کنه .. هنوز این حرفم تموم نشده بود که صدای تیراندازی و موشک و گلوله و آرپی چی و خمپاره شنیده شد . دلم هری ریخت پایین . من صدای گلوله و رگبار تیر شنیده بودم . ولی این صداهای وحشتناک رو برای اولین بار بود که از نزدیک می شنیدم .-حزب الله لعنتی از قرار معلوم متوجه شدن که تو اینجایی . آشغالا ! ما که پرچم سفید رو روی ساختمونمون بردیم و چند جا دیگه آویزون کردیم . غافلگیرمون کردن . -ناتاشا بهتره بگین غافلکیر شدین . به زبون اسرائیلی به بقیه گفت که برن اسلحه هاشونو بگیرن . و منم از ترس لباسامو شندرمندری پوشیده و رفتم بیرون . دیگه زیر پیر هن سفیدمو نپوشیدم گفتم شاید بعدا به دردم بخوره .. -آهای کوروش از اون طرف نرو اون طرف مرز لبنانه . من جواب نتان یاهو رو چی بدم . قوم یهود به تو نیاز داره . -بسه من خیرشو خوردم . همین چند تا رو هم که کاشتم زیادیه . بچه هام میان دوباره این جا بهتون سر می زنن . حتی این اجازه و جراتو نداشتن که بهم شلیک کنن . نفعی به حالشون نداشت ..-کوروش نرو ارتش اسلامو زیاد نکن ..واقعا بیچاره شده بودم . ارتش اسلام کجا بود من می خواستم جون خودمو نجات بدم …ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی