لذتهایی که بردم و غم هایی که خریدم
کاش میشد یه پویش راه بندازیم که زنها خاطرات سکسی شون رو بیان اینجا تعریف کنن اینجوری لذت خاطرات خوب چند برابر میشه و تلخی خاطرات بد با بیان کردنشون کمتر میشه و کمتر ناراحت کننده هستن منم هم خاطرات خوب داشتم هم بد اسمم میناست و در یکی از استان های مرکزی ایران زندگی میکنم بعد از فوت پدرم مادرم با عموم عقد کرد که یه پسر داشت و زنش طلاق گرفته بود و رفته بود پسرش کمال 3 سال از من بزرگتر بود و 23 سالش بود و منم 20 سالم بود میخواستم برم دانشگاه که عموم نذاشت و مامانم هم با اینکه پرستار بود با کلی بحث و جدل اجازه داد سرکار بره میگفت تو خونه به اندازه کافی کار هست کاری نبود مامانم رو مجبور میکرد لباس های لختی بپوشه و خودشم باهاش عشق و حال میکرد میگفت جابر(بابام)
قدرتو نمی دونست جلوی منم مراعات نمی کرد و یا سرش وسط پای مامانم بود و کوسشو می خورد یا می نشوندش روی پاشو سینه هاشو می خورد می گفت جابر چطور با دیدن تو شهوتش رو کنترل میکرد؟ و گاهی هم تا می رفتم حمام صدای سکس شون میومد مامانمم بدش نمیومد چون عموم وضعش خوب بود و هر وقت مامانم اعتراض می کرد با طلا دهنشو می بست یه جورایی طلا میداد و هر کار دلش می خواست می کرد حتی جلوی پسرشم مراعات نمی کرد و میگفت مامانم با همون لباس لختی بشینه بدبخت کمال خودش خجالت می کشید نمیومد خونه ما خونه ما طبقه پایین خونه عموم بود با اصرار عموم منو کمال ازدواج کردیم البته ما هم همدیگه رو دوست داشتیم کمال اوایل خیلی خوب بود اما بعد دو سال کم کم سرد شد و فقط هفته ای یه بار با هم سکس می کردیم به مامانم گفتم گفت واسش لباس زیر توری بپوش با حرفات تحریکش کن زن باید برای شوهرش یه جنده هرزه تمام عیار باشه هر چقدر هرزه تر و لوند تر مردا بیشتر خوششون میاد اون شب یه شورت و سوتین توری صورتی پوشیدم و به کمال گفتم دو کوسمو دوست نداری؟ کوس سفیدم توی اون شورت توری صورتی هوش از سر کمال برده بود و گفت من برای این کوس خوشگل جون میدم گفتم من جون نمی خوام کیرتو میخوام که تا ته بکنی گفت جووووونم مینا کوسمو از روی شورت بوسید و خواست شورتمو درش بیاره گفتم درش نیار اینجوری حال نمیده پارش کن دوست دارم نشونم بدی شهوتت برای کوسم زده بالا و پارش کرد و شروع کرد خوردن کوسم گفتم شنیدی مرد از دامن زن به معراج میره؟ پس کوس بکن تا بری بهشت کمال بد جور شهوتش بالا زده بود منم کوسمو با ژل شستشو شسته بودم و بوی خیلی خوبی میداد و کل صورتش توی کوسم بود خیلی حس خوبی بود دوست داشتم از خوشی و لذت جیغ بزنم که چند باری هم زدم
پاهامو باز کرد و کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلنبه زدن میگفت راست میگی مینا بهشت یعنی کردن کوس تو چه حالی میده گفتم این کوسو باید هر روز بکنی نه هفته ای یه بار گفت از الان هر روز می کنمش تو بده من می کنمت گفتم من میدم تو بکن نیستی گفت از الان می کنم هر روز می کنمت انقدر حال داد که همون بار اول با هم ارضا شدیم چند هفته بعد کمال برای یه سفر کاری رفت ترکیه گفت 15 روزه است شایدم زودتر اومدم کمال خوشش نمیومد که جلوی عمو رضا همون باباش لباس لختی بپوشم اینم بارها و بارها بهم گفته بود منم میدونستم دلیل این حرفش چیه و رعایت می کردم یه هفته گذشته بود و کمال هم تا روز سوم زنگ زده بود و چند روزی بود گوشیش در دسترس نبود و هر چی زنگ میزدم کسی جوابگو نبود تا اینکه روز 8 ام بود که عمو رضا گفت کمال بهش زنگ زده و گفته امشب ساعت 10 شب میاد اما می خواد سورپرایزم کنه و چون دیده من خیلی نگرانم بهم گفته منم گفتم باشه منم سورپرایزش می کنم یه شورت و سوتین توری زرد پوشیدم گفتم یه هفته نبوده الانم مثله من تشنه است و امشب رو با هم میترکونیم مامانم بیمارستان شیفت بود و رفت ساعت ده و نیم بود که زنگ در رو زدن رفتم دم در فکر کردم کماله که دیدم عمو رضاست گفت کمال رو توی فرودگاه استانبول بازداشت کردن عمو رضا اومد داخل و نشست و منم با این خبر حواسم نبود و همینجوری با همون تیپ جلوش نشسته بودم اولش هر دومون ناراحت بودیم حواسمون نبود تا اینکه طرفای ساعت 11 و نیم دوازده بود که کمال زنگ زد و گفت مشکل حل شده و با پرواز 6 صبح میاد و خیال هر دومون راحت شد تازه متوجه نگاه های عمو رضا به خودم و اون خنده های شیطانیش شدم میگفت معلومه امشب عروسی بوده گفتم عروسی من و کمال خیلی وقته گذشته اینا تثبیته و رفتم توی اتاق که لباسامو عوض کنم اومد دنبالم و گفت میدونم می خوای و تشنه ای هر چی می خوای من بهت میدم و جلوی پام زانو زد و کوسمو بوسید زدم توی گوشش گفتم من زن پسرتم من به کمال میگم مامانم بست نیست؟ چرا تو انقدر شهوت طلبی؟
بغلم کرد و انداختم روی تخت شورتمو پاره کرد و لخت شد و کیرشو به کوسم میمالید تا شق شد و کردش توی کوسم و تلنبه میزد میگفت از کوس مامانت بیشتر حال میده چه سفیده نوش جون خودم و پسرم مادرتم میدم کمال بکنه خودم و پسرم شما دوتا رو میگایم.
چون سکس های زیادی از عمو رضا و مامانم دیده بودم و اینکه اکثرا جلوی من برای مامانم می خورد نسبت بهش حس شهوت داشتم و نتونستم مقاومت کنم راست میگفت من تشنه بودم و سکس نیاز داشتم اما به جای کمال پدرش داشت توی کوسم تلنبه میزد خیلی هم تندتند و حرفه ای میزد و آبشو زود آورد و ریخت توی کوسم و می خواست بره گفتم عمو رضا نرو نرو نرو گفت هنوز می خوای؟ گفتم اوهوم گفت پس از تخت بیا پایین و 4 دست و پا بیا کیرمو بخور همینکارو کردم اما اون می رفت عقب تر و میگفت بیا بخورش بیا بخورش بدو بیا کل خونه رو 4 دست و پا دنبالش رفتم که خستم شد زدم زیر گریه گفتم بیا دیگه که اومد دراز کشید و گفت بیا بخورش بخورش تا کوستو بگام مادر جنده هرزه مادر کوسده داشتم کیرشو می خوردم و اونم کوس و کونم رو لیس میزد و انگشت می کرد میگفت مادر و دختر خوش کوس و کونن نوش جونم این مادر و دختر رو با هم گایدم بابات مادرتو بد گایده بود حال نمیداد اما کمال نابلده بلد نبوده بگایتت خودم میگایمت کیرش راست شده بود داگیم کرد و کیرشو کرد توی کوسم و نگه داشته بود میگفت بگایمت؟ بگایمت؟
میگفتم بگاه بگاه بگاه سفت و محکم بگاه و کیرشو تا ته می کرد توی کوسم و می گفت جووووووون چه لذتی داره این کوس خاک بر سرت کمال بلد نبوده بگایتت هنوز کوست تنگه خودم گشادش میکنم و تلمبه میزد.
فکر کنم من تنها زنی هستم که پدر شوهرش، شوهر مادرش، عموم، یه نفره و اون عمو رضاست که منو هم میکنه از اون روز دیگه به کمال برای سکس اصرار نمی کردم و هر جا کمال نبود عمو رضا جبران میکرد برام انصافا بخوام قضاوت کنم سکس های عمو رضا خیلی بیشتر حال میداد تا اینجاشو کسی نفهمید و حتی خودمم از ادامه دادنش خوشم میومد تا اینکه پسرم کیانوش رو حامله شدم و نمیدونستم بچه کماله یا…
می خواستم سقط کنم که کمال و مامانم نذاشتن کیانوش که به دنیا اومد یواشکی با عمو رضا رفتیم تست ژنتیک دادیم و بچه عمو رضا بود تازه کمال گفت همین یه بچه بسه و رفت عمل کرد که دیگه من باردار نشم! الان من موندم یه پسر از عموم و شوهری که خودشو عقیم کرده و فکر میکنه این بچه خودشه.
یه سال بعد کمال فوت شد چون دیر رسیده بود و سرطانش در مراحل پیشرفته ای بود و به شیمی درمانیم جواب نداد چون دیگه خیلی پخش شده بود.
بعد از فوت کمال پسر خالم ازم خواستگاری کرد که عموم قبول نکرد اما بهش گفتم مخالفت کنه به همه میگم پدر کیانوش کیه با عروسی من و آرش موافقت کرد و کیانوش هم خودشو مامانم بزرگ کردن و من و آرش رفتیم یه شهر دیگه و الان یه دو قلو پسر و دختر دارم سهیل و سارا که الان دو سالشونه.
از زندگیم راضیم اما همچنان کیانوش رو یادم میاد اعصابم بهم میریزه… کاش هیچ وقت این کارو نمیکردم… کاش حتما سقطش می کردم…
واقعا کیانوش رو نمی خواستم اونم زمانی که داشتم با پدر و پسر با هم سکس می کردم نتیجه اون لذت های شیرین سکس با عموم که یه مرد پخته و حرفه ای بود و برای هر زنی جذابیت زیادی داشت شده بود کیانوشی که کابوس زندگیم بود که مبادا کسی بفهمه پدر واقعیش کیه و من چیکار کردم.
واقعا متاسفم و نمیدونم چیکار کنم تا این کابوس دائمی تموم بشه.
کمال که مرد خوبی مرد اما بابای عوضی هرزه اش هنوز زندست.
نوشته: مینا