لذت بابک (۱)
سلام و درود
اومدم بنویسم فقط لذت ببرین یکی از خاطرات سکسی که فقط نمیخوام طولانی بشه سعی میکنم جاهای خوب بنویسم
بابک هستم 43 ساله مجردازتهران
من با فامیلای مادرم خیلی جورم برعکس طایفه پدریم که همشون از دم خشک و مغرورن اما طایفه مادریم اکثرا انرژی زا هستند وتو مجالس عروسی و تولد وانا من هم خوشتیپ میشم هم تو دل برو که باخاله ودخترخاله و دختر دایی و زندایی خلاصه باهاشون شوخی میکنم از لحاظ پوشش هم نه لخت هستن نه چادری و مانتویی اصلامذهبی نیستن واما ماجرا
عروسی پسر داییم بود جالبه که فقط یه پسر دایی دارم از اون همه فامیل اسمش میثم و25ساله س دعوت شدیم از یه هفته قبلش چون یدونه بود همه فامیل تو خونشون ولو بودیم و می خواندیم میرقصیدم به نوعی شادی می کردیم دو تا دایی دارم یکیش یه پسر یه دخترداره اونیکی دوتادخترداره سه تاهم خاله دارم هر سه تاشون هم خوشگل و مامانی البته ننه ماهم خوشگل بود جونیش ولی خب اون الان۶۵سالشه و این ماجرا سه سال پیشه
شب بود تو خونه دایی با میثم نشسته بودیم مشروب میخوردیم که زن دایی کوچیکه اومد که میشه زن عموی میثم… گفت پس چرا به مانمیگین اومدین تنهایی میخورین؟ اومد نشست پیش من یه ماچ از صورتم کردوگفت بابک ایشالا دامادیه تو رو هم ببینیم دیگه کم کم توهم به فکرش باش داری پیر میشیا گفتم زندایی هرموقع شد۵۰ سنم اون موقع زن میگیرم که میثم گفت اهههه اون موقع دیگه باید بیای ننمو بگیری که زدیم به خنده و صدای خنده زندایی بیشتر بود واسه همین خاله کوچک باخواهر میثم یکی از دختر خاله هام برای صدای خنده زن دایی که شنیدن اومدن پیش ما اونا هم به ما پیوستن اسم زن دایی نسرین که ۳۵سالشه اسم خاله کبری که اونم ۴۰سالشه واسم دختر خالم که از همه دخترا بزرگتره و متاهل هست ۴۲سالشه که اسمش نفیسه س
شوهرشم ازاون مذهبی های چپی دار که بدجوری اهل هیئت عزاداری که خوشبختانه اون تشریف نداشت تودورهمی
خلاصه اونا هم اومدن میثم رفت مشروب آورد ریختیم خوردیم گفتیم خندیدیم تا نصف شب که شد ساعت ۳صبح دیگه هرکسی هرجا گیرش میومد دراز میکشید من نشسته بودم جلوی اوپن آشپزخانه تنم یه رکابی بود با شلوارک که چون بالش نبود نفیسه دختر خالم گفت سرمو بزارم رو پات؟ گفتم بزار. سرشودرست گذاشت جایی که باکیرم شایدپنچ سانت فاصله داشت یه پاشم انداخت روی اون یکی پاش که نفیسه یه شلوار نازک چسبون پوشیده بود بایه تیشرت گشاد که ممه هاش هم اینور اونور میرفت فهمیدم که سوتین هم نبسته… یه مقدار که سرشو گذاشته بود رو پاهام گفت بابک سیگار روشن کن نفری یه دونه بکشیم گفتم انگار مشروبه مستت کرده هاا گفت راستش خیلی خوشم الان دوس دارم اصلا صبح نشه تا صبح اینجوری بمونم بسته سیگارم درست زیر شکم نفیسه بوددستم ودرازکردم بسته سیگارم بردارم که کمرشو با پشت دستم حرکت دادم نفیسه خودشو بلند کرد تاسیگارو بردارم که اون لحظه ممه های بزرگش یکیش رفت اونورش یکی اومد اینور بطرف من دستمو کشیدم یه تماس کوچولو با ممه ش کردم که کیرم یه مقدار نیم خیز بعدش هم کم کم داشت درازمیشه نفیسه هم خودشو کشید بالا سر کیرم چسبیده بود به سرش وهی سرشو تکون میداد که مطمئن بودم داشت احساس میکرد بزرگیشو بعدش یه نگاه به اطرافیان انداختیم دیدیم همشون دهنشون باز خوابیدن نفیسه یه نگاه به من کرد و یه پوک سیگار کشید بعدش گفت چقدر آرامش رو دوس دارم وقتی اینجوری همه جاسوت وکوره هست خیلی احساس خوبی دارم… سرشو یه کم فشار دادبه کیرم بازم یه نگاه انداخت بهم وبااشاره به کیرم یواش گفت چه خبرته بابک؟ گفتم چیزی نیست وقتی مست میشم اینطوری میشه هردومون با اشاره یواشکی حرف میزدیم که میثم و نسرین و کبری چیزی متوجه نشن نفیسه یه غلت زد سرشو برگردوند طرف شکمم در واقع کیرم درست دم دهنش بود اگه بیرون میکشیدم قشنگ می افتاد تو دهنش یه دستشو گذاشت لای پاش کونشم به حالت قمبل کرده دستش هم گذاشت زیر صورتش که رو پای من بود با انگشت کوچک سعی میکرد کیرمو بازی بده چون مست بودیم این حرکات انجام می شد وگرنه تا حالا شده اصلانفیسه روی پای من بخوابه و من جلوش با شلوارک باشم دستمو بردم کیرمو به حالت خاراندن مالیدم که نفیسه دهنشو باز کرد چشاش مستقیم به صورت من بود یعنی دربیار بندازم دهنم. من درآوردم و کلاهک کیرمو که کیرم به یه طرف بود گذاشتم دهنش و اولش یواش بوسید بعدش کلاهک کیرمو میک زد منم موهاشو نوازش میکردم نفیسه با اون یکی دستش که لای پاش بودکوصشوبازی میدادازروی شلوار… دستمو رسوندم به ممه هاش و یه کمی فشارش دادم بعدش از یقه لباسش که گشاد بوددستموبردم داخل وممه لخت مالیدم فشار دادم هردومون باهم داشتیم کارمونو میکردیم که بهش یواشکی گفتم بریم پشت بوم
اول نفیسه پاشد رفت پشت سرشم من رفتم تا رسیدیم پشت در پشت بوم برگشت ولباسشو درآورد شلوارشم کشید پایین یه کمی لب گرفتیم تو دهن همدیگه زبون میزدیم و اوووم اوووم میگفتیم از لبش جدا شدم و یکی از ممه هاشو انداختم دهنم نوکشو عین بچه شیرخوار میک زدم نفیسه دیگه داشت موهامو میکشید از بس نمیتونست جیغ بکشه خلاصه برش گردوندم کونشوقمبل کردم دستاشوگذاشت به دیوارکیرموازپشت چندبارمالیدم به کوصش بعدش فروکردم داخل ازپشت دستمو رسوندم هر دو ممه هاشو گرفتم تو مشتم و تلمبه زدم به کوصش… کوصش خیلی داغ وخیس بودنزدیک به ده دقیقه شاید تلمبه زدم شایدم کم نمیدونم اما احساس کردم پاهام داره دردمیکنه کیرموازکوصش درآوردم نشستم زمین بهش گفتم بیابشین روش حالا صورتهامون جلوی هم بود داشتیم لب میگرفتیم نفیسه خودش بالا پایین میکرد دیدم خیلی ناجور داره حرکتشو انجام میده چیزی نمونده بود قلب منو از جاش بکنه نفیسه ارضا شد موندم من که نامردی کردوپاشد زود لباسشو پوشید خودشو مرتب کرد از پله ها رفت پایین جمع خانم های پایین طبقه منم دست از پادرازتر اومدم جای خودم نشستم یه سیگار روشن کردم که یه لحظه جا خوردم دیدم خاله جاشو تغییر داده اومده خوابیده جایی که نفیسه دراز کشیده بودم منتها یه کم با فاصله که با خودم گفتم نکنه خاله چیزی فهمیده دیگه تا صبح خوابم نبرد نزدیکای سحر بودکه خوابم گرفت وقتی پاشدم ساعت ۹صبح بود لباسامو مرتب کردن لباس مناسب پوشیدم اومدم پایین درو باز کردم گفتم سلام صبح همگی بخیر که خداروشکر با خوشرویی همشون مواجه شدم رفتم نشستم کنار خاله کبری صبحانه که آماده بودخوردم منو نفیسه هم جوری برخورد کردیم که انگار هیچ اتفاقی بینمون نیوفتاده خوردن که تموم شد تازه فهمیدم توجمع خانماهستم وتنهاترین مردحاضرفقط منم سراغ میثم روگرفتم گفتن رفته دنبال کارای عروسی
ننم گفت بابک یه کاری بکن بی زحمت این نفیسه رو ببر یه سر بزنه خونش فردا شوهرش نگه خونه ایله بیله گفتم چشم ننه نفیسه خانم پاشو حاضر شو بریم نفیسه بلند شد حاضر بشه که خاله کبری گفت بابک وقت داری منم باهات بیام نفیسه رو بزارم خونش بریم خونه تامن لباس و وسایل بردارم؟ گفتم اره خاله شماامرکنین فقط من درخدمتم… سوار ماشینم شدیم اومدیم نفیسه رو گذاشتم دم خونش که پیاده بشه گفت بابک یه دقیقه بیا پایین یه چیزی بگم برگشت به خاله هم گفت خاله جون ببخش های خصوصیه خاله کبری هم گفت بله من دیگه شدم غریبه زود گفتم نه خاله این چه حرفیه شما درسته سنت از ما کوچیکه ولی مقامت بزرگه… پیاده شدم نفیسه یواشکی گفت خاله رو بپیچون زود بیا خونه منتظرتم گفتم ببینم چی میشه اگه خاله خود کاراشو بکنه میبرم میزارم خونه میثم ایناز میام پیشت… خدافظی کردم اومدم نشستم پشت فرمون خاله هم که جلو نشسته بود دیدم داره میخنده روشن کردم راه افتادم گفتم خاله چیه چی شده بگو منم بخندم گفت نمیدونم ازکی تاحالا تو با نفیسه اینقدر مهربون شدی واسه این خندم اومد گفتم من با همه مهربونم همه رو دوست دارم حتی تورو هم دوس دارم خاله قشنگم.خاله گفت الکی زبون نریز من پشت بوم بیا نیستم اینو که گفت دیگه ساکت شدم و یه لحظه استرس هم گرفتم فهمیدم خاله بو برده از ماجرای دیشب وقتی دیدی ساکتم گفت چی شد بابک خان کپ کردی ساکت شدی خودمو زدم به کوچه علی چپ یعنی منظورتو نفهمیدم گفتم هیچی خاله دیشب کم خوابیدم اخه شماها ماشالله همتون خوابیدین من تنها موندم واسه همین یه کم گیج میزنم گفت نفیسه که بیدار بود گفتم اونم رفت پایین خوابید گفت چه میدونم والله آدم وقتی مست میشه همه رو خواب میبینه شاید منم خواب بودم ولی چرا احساس میکنم بیدار بودم … خاله بازم تیکه انداخت ولی من بازم ادامشو نگرفتم که رسیدیم خونه خاله پارک کردم پیاده شدیم رفتیم خونه کسی خونه نبود زنگ زد شوهرش گفت سر کارم شب شام میام خونه میثم بچه هاش هم که اونجا بودن خاله تلفن رو که قطع کرد گفت بابک من وقتی مشروب میخورم بعدش باید حمام برم دیشب نرفتم تنم هم بو میده هم خارش دارم تو چی توهم اینجوری هستی؟ گفتم آره اگه دیشب خونه خودم بودم بعد مستی یه دوش با آب سرد میگرفتم گفت من میرم حموم معمولا با شوهرم ناصر میرم ولی چون ناصر نیست باید بیای پشتمو کیسه بکشیا چون من عادت دارم به کیسه… گفتم باشه برو هر وقت گفتی میام گفت آخرش میگم بیای که دیگه بیرون نری توهم دوش بگیری گفتم زشته خاله اخه من ازت بزرگترم نمیشه که باهات تو حموم باشم گفت چطور شدوقتی نفیسه رو میکردی زشت نبود گفتم خواب دیدی خیرباشه گفت بابک خرخودتی من که به کسی نمیگم چکارکردین ولی حداقل وانمود نکن که ما خریم نفهمیدیم گفتم باشه حالا برو حموم فقط به روی نفیسه نیار که چیزی میدونی بذار بین خودمون بمونه گفت حالا شد پس وقتی صدات کردم لباساتودربيار بیا گفت و رفت حموم فهمیدم این حق السکوت میخواد اونم اینکه اینم بکنمش ولی عیبش این بود که خاله محارم هست ولی دخترخاله عیب نداشت که نکنمش خلاصه خاله کبرئ رفت ومنم لباسامودرآوردم فقط باشورت بودم که خاله صدام کردورفتم داخل دیدم چیزی تنش نیست بدنش سفیدبودممه های خالم هم بزرگ بودفقط کمی شکم داشت کوصش یه کم موداشت در کل خالم ممه وباسن بزرگی داشت همینجوری که نگاش کردم گفت اگه کارشناسیت تموم شد اون شورتت هم دربیار بیا پشتموکیسه بکش چون میدونستم قراره چی بشه به حرفش گوش میدادم کیسه رودادصابونی کردم خیلی آروم پشتشوکیسه کشیدم کمی خودشوبلندکردیعنی کونشم بکشم که کیسه روگذاشتم زمین دستموصابونی کردم لای کونشودست کشیدم کیرم شدعین سنگ… پاشد زیر دوش منم شق کردم حسابی وقتی چشمش به کیرم افتادگفت کوفتت بشه نفیسه چطورتونستی رفیق نیمه راه باشی اخه. من تازه دوزاریم افتاد که خاله از اولش دیده تا آخرش نفیسه که ارضا شد دیگه نشد من ارضا شم خالم به اون خاطر میگه رفیق نیمه راه… من یه گردن ازخاله بلندبودم وقتی کشیدمش بغلم کیرم چسبیدبه بالای نافش خاله گفت بابک من اصلا امشبونخوابیدم فقط داشتم نقشه میکشیدم که منم بکنی وقتی داشتی نفیسه رومیکردی کوص من اینقدرخیس شده بودکه مجبورشدم دوبارلباس عوض کنم گفتم خب دیشب که اومده بودی نزدیکم چراکاری نکردی گفت ترسیدم اون زنداییت بیداربشه گفتم زنداداشت؟ اره همون زن داداشم گفتم نکنه اونم فهمیده باشه گفت بعیدمیدونم بیداربوده باشه گفتم خدابخیرکنه اگه اونم فهمیده باشه دیگه بیچارشدم رفت خاله گفت به درک بفهمه فوقش اونم میکنی بااین کیرخوشمزت حالابزاربخورم ببینم واقعاخوشمزس که نفیسه انداخته بوددهنش ماچش میکرد؟ خاله نشست پای کیرم سرشواول یه ماچ کردبعدش آروم فرستاددهنش چندبارعقب جلوکردکل کیرموبلعید ازسرخالم گرفتم فشاردادم به کیرم که مجبوربودهمشوتودهنش نگه داره وقتی ساک زدنش تموم شدجلوم یجوری قمبل کردکه سوراخ کوص وکونش اومدبالا بااین حجم ازکون بزرگش واقعاحال کردم گفتم خاله عقب آزاده؟ گفت همه جام مال توئه زودباش بکن توش دارم آتیش میگیرم به زانونشستم پشتش کیرموچندباربالاپایین کردم رو کوصش که آه وناله خالمودرآورده بودم داشت التماس میکردکه لامصب زجرم نده بکن توش اون کیرو که ذره ذره فروکردم داخل کوصش که قشنگ پرشد ازکیرم بعدش شروع کردم تلمبه زدن که ناله خاله کل حموم روبرداشته بودجووون بابکم بکن خالتو محکم بکنش کوصشوجربده عزیزم دوس داری خالتومیکنی گفتم اره خاله جونم ازاین بعدخودم میشم شوهردومت گفت هم اول هم دوم شوهرم دیگه تویی فقط بکن منوعزیزم محکم بکن فدات بشه خاله محکتربزن منم ازبغلهای کونش گرفته بودم درواقع خودم ثابت بودم بلکه کونشوعقب جلومیکردم چندتاکه محکم زدم خودشوکشیدجلوکیرم دراومدزودبه کمرخوابیدپاهاشوبلندکردگفت بیاروم عزیزم بکن توش ممه هاموهم بخورجووون رفتم روش کیرموفرستادم داخل کوصش باهاش لب گرفتم خداییش خیلی خوشمزه بودلباش کیرم تو کوصش داشت بزرگترمیشدیعنی نزدیک میشدم به ارضاشدن که خاله ناخناشوبدجوری فشارمیدادبه کمرم ومنوکشیدبه خودشولبشوگذاشت به لبم ارضاشدهمون لحظه هم من آبم اومدریختم داخل کوصش ونبض کیرم که میزدمیگفت جووون بریزعزیزم خالت آب میخادخالتوخوب گاییدیااا بابک کوصم سوخت داره آتیش میگیره باحرفای خالم خالی شدموباهاش لب تولب شدیم گفت چطوربودخوشت اومدگفتم عالی بودی خاله چقدرتو هاتی نمیدونستم اینقدرآتیش پاره هستی گفت حالا که دونستی کارت سخت تر شد بابک خان بهم قول دادی شوهرم میشی منم میشم زنت هرجور دوست داشتی بهت همه چیزمو میدم گفتم الان نمیدی انگشتمو گذاشتم رو سوراخ کونش یعنی اینجارو گفت چرا نمیدم اونو بریم اتاق خوابمون عزیزم
پاشدیم حموم کردیم اومدیم اتاق خواب خاله من نشستم روی تخت خاله رفت آشپزخونه از یخچال میوه آورد و گفت یه جون بگیر که حالا حالاها کار دارم باهات خندیدم گفتم یا خدا مارو نکشیمون خاله… درازکشیدم روتخت خاله اومدکیرموگرفت دستش باهاش بازی میکردوبامنم لب میگرفت گفت بابک برعکس بشیم توهم کوصموبخوری؟ اخه ناصرنمیخوره بدش میادولی من دوس دارم گفتم اره خاله هم کوصتوهم کونتولیس میزنم برات ازخوشحالی لب پایینموگازگرفت وشدیم ۶۹کیرمویجوری میخوردکه فکرمیکردم الان ازجاش کنده بشه چوچوله خالم بیرونی بودوراحت میشدلیسش زدیه لیس زدم به کوصش آبش دهنموپرکردطعمش بدنبودمجبورشدم کناربیام باهاش سوراخ کونشوانگشت میکردم که آماده بشه هرازگاهی هم کوصشومیک میزدم زبون میزدم وقتی کونش آماده شدپاشدبرگشت طرفم کیرموگرفت دستش خودش تنظیم کردباسوراخ کونش بهم گفت تو بی حرکت بمون عزیزم باشه گفتم باشه عزیزم کم کم سرکیرم رفت داخل کونش یه کم صبرکرد آروم نشست وهمه کیرم رفت داخل بازم صبرکردکمی یدفعه کیرمودرآورددوباره نشست روش این دفعه راحتتررفت داخلش فهمیدم خالم کونیه دیگه خودش بالاپایین میشدبازم شروع کردبه حرف زدن بابک کیرت الان کجای خالته گفتم کون خالم گفت جووون خاله فدات بشه بابک خالت داره کیف میکنه خالت داره کون میده اخ اوف همینطور داشت بالاپایین میکردوحرف میزدشایدنزدیک به یه ربع تواین حالت بودیم که یدفعه خودشوانداخت بغلم وتندتندنفس میکشیدوجیغ کوتاه میزداصلا نای حرف زدن نداشت خیلیم عرق کرده بودخاله کمی نوازشش کردم باهاش لب گرفتم اززیرش دراومدم ولی خالم اصلاتکون نمیخوردهمینجوری خسته خوابیدمن رفتم کیرموشستم وخودموتمیزکردم لباساموپوشیدم اومدم اتاق چندباری صداش کردم دیدم جواب نمیده درجاخوابش گرفته بودروش یه ملفه کشیدم ونشستم صندلی کنارتختش گوشیمودرآوردم دیدم نفیسه پیام داده که پس کجاموندی من منتظرتوأم هااا ده دقیقه ازپیام دادنش گذشته بودپیام دادم بهش که عجله نکن خاله هنوزکارش طول میکشه فرستادم بهش که زودجواب دادچکارمیکنه مگه نوشتم رفته حموم منم نشستم منتظرم بیادبیرون بعدنوشت بابک خاله کبرئ ازصبح که بلندشدم همش بهم نگاه میکردومیخندیدنکنه چیزی فهمیده باشه براش نوشتم نه عزیزم نگران نباش اگه چیزی بودتاحالامن فهمیده بودم بعدنوشت اگه اون بفهمه بیچاره میشم نوشتم که میخای ازش یه آتو بگیرم؟ نوشت چجوری؟نوشتم که الان که حمومه لخته بیادبیرون بره اتاقش ازش فیلم بگیرم شایدیه روزبه دردمون خوردنوشت اره فکرخوبیه بعدش دوباره پیام دادهرکاری میکنی زودتموم کن بیامنتظرتم نوشتم چی میدی بهم نوشت همونی که دیشب دادم بهت الانم رفتم حموم تمیز کردم فقط بخاطر تو نوشتم عشق منی نفیسه میام میخورمش گفت بیا منتظرته بخوریش… دیگه پیام ندادم خاله کبری به پشت دراز کشیده بود پاهاشم باز بود ملافه رو زدم کنار ازش فیلم گرفتم چند تا هم عکس… کیرمودرآوردم گذاشتم روی کوصش یه سلفی گرفتم گذاشتم روی لباش عکسشو گرفتم گفتم اینا امانت باشه تابه وقتش
دوستان عزیز و همراهان گرامی اگر لذت بردین قسمت دومش رو مینویسم امیدوارم به کامتون بوده باشه تو قسمت دوم ماجرای زن دایی نسرین هم مینویسم تا برسیم به دختر دایی که میشه خواهر میثم
نوشته: بابک