لذت بردن خانوووومم زیر دیگران
سلام . من شایان هستم و 32 سالمه ، زنم اسمش ساناز هست و 28 ساله ، من و ساناز 4 ساله که باهم عروسی کردیم. البته 2 سال هم با هم نامزد بودیم و عقد کرده بودیم در کل 6 سالی از ازدواجمون می گذشت.
ساناز ، زنم بسیار خوش هیکل و مانکن بود . راستش من وقتی اولین بار دیدمش جذب باسن و سینه هاش شدم و توی یه پاساژی بهش شمارمو دادم و چون با مادر و خواهرش بود نشد باش صحبت کنم به طوری که پس از چند روز که زنگ زد و قرار گذاشتیم تا همو ببینیم در سر قرار من صورتش یادم نمی اومد و از فرم کونش تشخیص دادمش و رفتم جلو و سلام کردم.
خلاصه هیکل و اندام ساناز واقعا دیوونه کننده بود ، مانتوی تنگ می پوشید و کوتاه و چسب ، طوری که وقتی تو خیابون راه میرفتیم ، با اینکه با من هم بود بازم یه سری از مردها و پسرها نمی تونستن جلوی خودشونو بگیرند و تیکه به ساناز می انداختن.
دیگه جوری شده بود که هر جا می خواستیم بریم من تاکسی در بست می گرفتم.
خلاصه از قصه اصلی پرت نشیم ، من چند هفته قبل از ازدواجمون ، یه خونه اجاره کردم و یه سال اونجا نشستیم و خونه بعدی یه دو سالی بودیم تا چند وقت پیش (6 ماه ) اومدیم این خونه که الان هم توش ساکنیم. یه آپارتمان چهار طبقه که طرفهای آریاشهر (ستار خان ) هست و بسیار با کلاس و شیک . هر طبقش هم دو واحده و مجهز. استخر مشترک هم داره . واحد پهلویی ما یه زن و شوهر بودن که دو ماه بعد از اینکه ما اومدیم ، رفتن . و جاشون سه تا مرد اومدن که سن بالا بودن ودوتاشون مجرد بودن و یکیشونم متاهل بود ( اینها رو کم کم فهمیدیم ). متاهله اینجا رو واسه عشق و حالش گرفته بود و مغازه مانتو فروشی داشت ، اون دوتا هم با هم شریک بودن و باشگاه بدنسازی داشتن که بعد از مدتی فهمیدیم که یه سری کلاسهای یک نفره یا دونفره و خصوصی شونو آخر شبها (یازده) اینجا تمرین می دن و چون تو ی طبقه پایین استخر مشترک داشتیم هر وقت که نوبتشون بود مشتریهای خصوصی شونو اونجا تمرین می دادن.
ما که اومدیم اینجا اون آقاهه و زنش(همسایه قبلی رو میگم ) شبهایی که باهم حال میکردن صداشون واضح می اومد آخه اتاق خوابشون چسبیده به دیوار ما بود و قشنگ من و ساناز آخ و اوخشونو می شنیدیم و اگر گوشمونو به دیوار میچسبوندیم دیگه صدای نفسهای شونم می شنیدیم. این کار دیگه کم کم واسمون یه عادت شده بود و هر شب که یارو زنش رو می کرد من هم ساناز و میکردم . اسمه شوهره وحید بود و خانمش سمیرا ، اونها هم جوون بودن و یه بچه کودکستانی هم داشتن. آقا وحید چهارشونه و هیکلی و خیلی خوش اندام طوری که توجه ساناز رو به خودش جلب کرده بود چون اون روزهای اول یه شب که با ساناز در مورد همسایه ها حرف می زدیم گفت که شوهر واحد پهلویی رو تو ی پیلوت دیده و یه جوری در مورد هیکل یارو تعریف میکرد ، انگار بدش نمیومد که مرده یه دست هم بکنتش هنوزم وقتی تصور این صحنه رو می کنم که آقا وحید با اون اندام قوی و چار شونش داره زنم ساناز رو می کنه ، کیرم یهو راست می شه. یادم میاد اون شبهایی که سمیرا رو می کرد ، ساناز با چه شهوتی به حرفاشون از پشت دیوار گوش می کرد و وقتی که می خواستم بکنمش می دیدم کسش خیس خیسه. یادمه یه بار که در واحدمونو زدن و ساناز از چشمی در نگاه کرد تا ببینه کیه ، …چون اصلا لباس مناسبی تنش نبود ، که اگه لازمه بره لباس بپوشه ، ولی اونشب در رو باز کرد . من اولش فکر کردم خانومهای یکی از همسایه ها هست که ساناز همونطوری در رو وا کرده ولی وقتی صدای آقا وحید و شنیدم که منومن کنان گفت “سلام ببخشید که مزاحمتون شدم… اقا شایان هستن ؟… یه لحظه باهاشون در مورد شارژ ساختمون کار داشتم …” خشکم زد و از اینکه ساناز با یه تاپ حلقه ایی و یه استرج بسیار نازک که تمام خط شورت و سوتینش رو میشد دید ، در رو واسه یه مرد غریبه باز کرده تعجب کرده بودم.
خلاصه این صحنه ها بود که منو به فکر می برد و تحریک می کرد. من همش توی این خیال بودم که ببینم اقا وحید روی زنم خوابیده …
اما به وحید با اینکه بدم هم نمی اومد زنمو بکنه ، اصلا شک نکرده بودم تا الان که از اینجا رفتن .
چون سمیرا خانم زن وحید دوست زنم بود و حواسش به آقا وحید بود . اخه اقا وحید اونقدر خوش اندام بود که منم بعضی وقتها دلم میخواست زیر اون بازوهای گنده و کلفتش می بودم و اون روم دراز می کشید. به هر صورت دیگه سوژه ایی واسه سکس نداشتیم که شبها ساناز به یاد کیر اقا وحید زیرم آخ . اوخ کنه.
ساناز زنم ورزشکار بود و شنا به صورت حرفه ایی می کرد. از یه طرف هم به بدنش می رسید و کلا کارش همین بود ، فقط تو مد و لباس و …بود .
خلاصه اون دفعه ؛ حدود 1 سال پیش بود که رفته بود واسه یه دوره آرایشگری دبی که با گروه دوستاش برنگشت موند سینه هاشو عمل کرد که من رفتم اونجا با هم برگشتیم ، بعد از اون تو این یک سال 4 دفعه به بهانه نشون دادن سینه هاش به دکتر ، رفته دبی ، البته من یه چیزهایی میدونم از رابطش با یه مرد غنایی ، درشت هیکل و سیاه و قد بلند که کلا موهای سرشو میتراشه، که توی دبی بوتیک داره.
اینها بماند تا اینجا ، برگردیم به زمان حال، یه مدتی می شد که از محله قیلی مون به این جا اومده بودیم و ساناز چون باید واسه کلاس بدنسازی تا اونجا می رفت و راه دور بود ، تصمیم گرفته بود که کلاسسشو عوض کنه و بره یه جایی نزدیک تر ، برای همین هم یه مدتی بود که دیگه کلاس بدنسازی میرفت و دنبال یه باشگاه خوب و خلوت می گشت. و چون خیلی وقت بود که کار می کرد بیشتر دنبال یه مربی بود تا خصوصی تک نفره یا دونفره باهاشون کار کنه. و اینطوری هم وقتش پرت نشه و هم اینکه بتونه بهتر تمرین کنه.از طرفی هم چندتا از دوستاش هم که متاهل بودند و باشگاه می اومدند ، یه مدتی بود که رفته بودن خصوصی پیش مربی مرد ،هر هفته 3 بار مربی می اومد خونشون ، می گفتن اینطوری بهتره. ساناز هم با بیان این موضوع چند دفعه ایی از من خواسته بود که واسش یک مربی آقا پیدا کنم . من هم هر دفعه می گفتم باشه ، ولی هی بهانه های مختلف می آوردم که از سرش این قضیه ببپره ، و هیچ وقت به طور جدی به این موضوع فکر نمی کردم. تا اینکه فهمیدیم همسایه های جدیدمون باشگاه دارند، و ساناز هم از اون روز گیر داده بود که باهاشون صحبت کن واسه کلاس خصوصی.
من هم این پا و اون پا میکردم ، راستش مونده بودم که چجوری این قضیه رو باهاشون عنوان کنم .
آخه در خواست عادیی نبود ، اگر قبول نمی کردند و دلایل خودشون رو می آورند اونوقت نمیشد دیگه از خجالت چشمم به چشمشون بیوفته ، خواب همسایه بودن دیگه، تازه پیش خودشون چی فکر می کردند؟؟؟؟
نمی شد یک کاره اینو باهاشون مطرح کنم . تصمیم گرفتم تا کم کم بهشون نزدیک شم و اخلاقشون دستم بیاد
بالاخره یک روز با یکیشون که خوش هیکل تر از اونیکی بود سر صحبتو وا کردم اسمش احمد بود و 29 سالش بود . الحق از انصاف نگذریم واقعا هیکل درستی و اندام مردانه ایی داشت از اون هیکل هایی که آرزوی هر دختر وزنی هست که یه شب زیرش بخوابند. وای دور بازوها ،دور رون ، دستهای کشیده و گنده . وای من خودمو یه لحظه کنجکاو شدم که کیرش باید چقدر کلفت باشه دیگه ؟
خلاصه باهم اشنا شدیم و من از هیجان همون برخورد اول توی اپارتمان موضوع و باهاش مطرح کردم… و در مورد زنم با هم صحبت کردیم . احمد گفت که زن من رو توی این چند روز چند بار دیده و از هیکل زنم حدس می زده که باید ورزشکار باشه و کلی از هیکل زنم تعریف کرد . البته نمی دونست که ساناز سینه هاشو عمل زیبایی کرده . چون در مورد سایز سینه و تمرینها و ماساژ های مربوط به فرم دهی سینه ها که حرف می زد ، همش می گفت واقعا ساناز خانم سینه های خوش فرمی دارند .
خلاصه گفت که با زنتون فردا ساعت 2 بیاد باشگاه که تا 4 تعطیل و آقایون کسی نیست. چون من باید ببینم هیکلشونو از نزدیک و قد و وزن و … رو دفیفا اندازه بگیرم تا برنامه رو بنویسم.
من هم اومدم خونه و داستان و به ساناز گفتم . و اونم کلی خوشحال شد . اون شب رفت ساناز واسه اینکه خودشو اماده کنه رفت حموم و وقتی اومد بیرون وای جی کرده بود . باسن گنده ، سینه ها که جای خود شونو داشت دیگه . یه لحظه یاد تعریفهای احمد افتادم که از سینه های زنم می گرد و با خودم همش اون لخطه رو تصور میکردم که فردا ساناز میخواد با این سینه ها و ای کون و هیکل
جلوی احمد وایسه و احمد هم اونها رو بارنداز کنه . اوه اوه چه صحنه ایی میشه …وای کیرم راست شد ، عجب حس خوبی به هم دست داد داشتم با این قضیه تو دهن خودم حال می کردم . و با خودم گفتم مانع از این کار نشم ببینم که آخرش چی میشه.
اون شب کلی از تعریف هایی که احمد در مورد هیکل زنم کرده بود رو برای ساناز گفتم . یه جورایی حس کردم که ساناز هم داره حال میکنه. و وقتی در مورد کلفتی دور بازوها و دور رون احمد جرف میزنیم به شوخی گفتم منم خای تو بودم دوست داشتم که پیشش کلاس برم . که ساناز هم در جواب من گفت : کیه که نخواد پیش چنین مربی خوش هیکلی کلاس بره.؟ وای با این حرف ساناز کیرم دوباره راست شد . وای … با این حرف زنم دوباره رفتنم تو فکر احمد و زنم ولی این دفعه همش صحنه ی رو واسه خودم تصور می کردم که اجمد با اون بازوهای قطورش سینه های گنده زنم رو داره ماساژ میده و اینکه ساناز رو خوابونده و داره کون شو می مالونه و ساناز هم زیر چنین هیکلی دراز کشیده … اوف اوف …جتما احمد هم الان داره به زنم فکر می کنه. … ادامه دارد…
نوشته: navid