لز با دختر خجالتی 60

-دخترا کمک می خواین ما بیاییم .. زهیدا : نه دخترا لازم نکرده . دیروز تا حالا به اندازه کافی با هم حال کردین . دیگه بسه حالا نوبت منه .. بهاره : وااااااااا.. چه خشن ! خانوم خانوما کی میره این همه راه رو . به من چه مربوطه . دندت نرم وقتی بهت گفتیم بیا با هم حال کنیم مث کشتی شکسته ها یه گوشه کز کرده بودی و می گفتی نه زیبا جونم نیست حال نمیده ..  نمی چسبه .. انگاری که رفته باشه سفر قند هار .. من که بهم خیلی بر خورده بود . انگاری که ما داخل آدم نبودیم . ببینم بودیم یا نبودیم .. این زیبا  هم شاید هوس کرد چند روز دیگه ازمون جدا شده . ببینم این رسم رفاقته ;/; .. ولی خودمونیم حال این زیبا رو هم خوب گرفتی ها .. نه به اون انتظار کشیدنها نه به این تحویل نگرفتن ها .. -پس این چیه حالا دارم می گیرم .. حالا این یه قهر و آشتی خواهرانه بود . دلم واسش تنگ شده بود ..زلیخا : بهاره جون این قدر سر به سر خواهرم نذار بذار حالشو بکنه . -تو هم که داری ازش دفاع می کنی . ببینم زلیخا اگه دو روز دیگه تو هم بری سفر منم باید یه گوشه کز کنم ;/; -اگه بدونم یه هواخواهی دارم که تا این حد واسه من آب غوره می گیره از خوشحالی تو پوستم نمی گنجم . جونمو واسش میدم . -نمیشه حالا جونتو بدی . چون من همچین حسی رو راجع به تو دارم . بد جوری بهت عادت کردم .. . زلیخا کف دستشو گذاشت رو صورت بهاره -بد بخت بیچاره تو دلت می خواد من بمیرم ;/; اگه بلایی سرم بیاد کی می خواد بهت حال بده . این زهیدا عاشق ;/; یا این زیبایی که  تازه راه خونه خانوم دکترا رو بلد شده و دیگه برای ویزیت شدن باید ازش وقت گرفت .. -دخترا من یه روز و نصفی نبودم شایدم کمتر چرا این قدر صفحه پشت سر من میذارین -فدای اون صفحه ات بشیم ما . گیر در سر همون صفحهه هست دیگه . نمیشه که همش یه نفر اونو بخوره . ما هم آدمیم دیگه ..-من خودم تازه شروع کردم کاری به کارم نداشته باشین .. خوشحال بودم از این که حالا سه تا خاطر خواه پیدا کرده بودم . ولی زلیخا , بهاره رو از اونجا دور کرده بود تا زهیدا بتونه کارشو باهام انجام بده . -نه زهیدا جون بذار من خودم بهت حال بدم . یه بار دیگه کسمو روی کس نرم و براقش گذاشتم و با یه چرخش و حرکت نرم که یواش یواش فشارمو زیاد ترش می کردم حس می کردم که لحظه به لحظه کسش چرب تر میشه .. دستامو گذاشتم زیر کمرش و سرشو به سمت خودم گرفتم . حالا وقتش بود که اونو با تمام وجودم می بوسیدم . لبام رو لبای زهیدا قرار داشت و کسمم آروم تر روی کسش می گشت .. آروم زیر لب زمزمه می کرد زیبا من کستو می خوام . می خوام انگشتامو بذارم اون داخل .. -وقت زیاد داریم .. -اون دیوونه ها الان میان نمیذارن که ما با هم حال کنیم -مگه شهر شهر هرته . دست خودشونه . پدرشونو در میارم .. -فدای تو .. حس کردم که زهیدای من بیش از اندازه بی حال شده اونو درازش کردم . انگشتامو فرو کردم توی کسش . حالا خیلی راحت تر می تونستم برش مسلط باشم و اونو ببوسم -خوشگله دیگه باهام قهر نیستی ;/; -ناچ .. من که اصلا باهات قهر نبودم . می دونستم دست خودت نبود . ولی  نمی دونم چرا دوست داشتم ازت دلخور باشم . -شاید دوست داشتی نازتو بکشم .. -نمی دونم یه همچین چیزایی -ببینم موفق شدی ;/; زهیدا جونم …-فعلا که دارم حال می کنم .. نذاشتم که انگشتام از حرکت وایسن . فقط داشتم به سرعت همین جور توی کس زهیدا جونم حرکتش می دادم .. آخرش کاری به روزمون آورد که در یه حالت تقریبا طوری قرار گرفتیم که اونم بتونه انگشتاشو وارد کسم کنه -خانومی مگه تو دکتری که می خوای ببینی اون داخل چه خبره .. بهاره : بچه ها اگه کارتون تموم شد بگین ما هم بیاییم . الان از دیروز تا حالا دو نفره مشغولیم .-زهیدا : مشغول باشین بچه ها . خوب تمرین کنین تا خطتون خوب شه . ما اینجا مشکلی نداریم . بهاره : زلیخا جون این خواهرت هم یه چیزیش میشه ها .. گفتم دیروز حالشو جا بیاریم تو رضایت نمی دادی . -چند بار باید بهت بگم که کاری به کارش نداشته باش . من خودم بیشتر از تو دلم می خواد برم اون طرف .. -ببینم واسه حال کردن و حال دادن دیگه اجازه هم لازمه ;/; .. خیلی آروم زیر گوش زهیدا گفتم عشق من بذار بیاد قبل از این که روش واشه خودش سر خود بیاد .. بعدش تا صبح می شینیم با هم حال می کنیم . .. چهار تایی مون دیگه رفتیم توی هم . هر چند بازم همون شد چون زهیدا دست از سرم ور نمی داشت و طوری چهار تا انگشتشو تا بند آخر فرو کرده بود توی کسم و اونو در چنگش گرفته بود که انگاری داشت ازش محافظت می کرد که کسی کسمو ازش ندزده …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا