لز در زندان زنان 1

علاوه بر زیبایی فوق العاده ای که داشتم دختر نجیبی هم بودم . از نظر در آمد اقتصادی  در یک خونواده متوسطی بزرگ شده بودم که بابام کار مند بود و مادرم هم خانه دار . یه برادر کوچیک تر از خودم داشتم . مدرک لیسانس حسابداری خودمو که گرفتم بی نتیجه به دنبال کار می گشتم . در همین روز ها بود که بهنام اومد خواستگاریم .. اون از نظر امکانات مالی خیلی وضعش خوب بود . سه سال ازم بزرگ تر بود . پدرش بساز و یفروش ساختمون بود و تقریبا یکی از بستگان دور ما هم بود . بهنام خیلی مهربون بود . جوون پاک و صادقی بود که حقه بازی در کارش نبود . یعنی اینو در چند ماهی که از دوران عقدمون می گذشت فهمیده بودم . با این که پدرم کار مند درستکاری بود و مال حرام به خونه نیاورده بود ولی پس از این که به عقد بهنام در اومدم حس کردم که انتظار من از زندگی خیلی زیاد شده . شوهرم می تونست خیلی چیزا بهم بده . ولی من دخترای دور و بر و دوستامو می دیدم که زیبایی منو نداشتند و هزار جور پدر سوخته بازی هم داشتند ولی جهیزشون کامل بود و خیلی هم سطح بالا و مد روز .. اونا دیگه سرشون پیش شوهرشون پایین نبود ولی من باید با همون وسایل از دور خارج شده و شایدم عهد بوقی می رفتم به خونه بخت .  بدون این که در این مورد بحث مفصلی داشته باشم چند بار به طور غیر مستقیم این موضوع رو در صحبت با بهنام پیش کشیده بودم می خواستم مزه دهن اونو بفهمم . ولی اون که حس کرده بود چقدر من سختمه حاضر شده بود  تا حدودی بهم کمک مالی کنه و به دیگران نگه .. ولی من قبول نکردم . نمی دونم چرا .. شاید به خاطر این که نمی خواستم همون اول زیر دین اون باشم .. ولی راستش شر منده اخلاقش شده بودم . دوستم بنفشه یک آموزشگاه آرایشگری داشت و خودشم در سطح گسترده ای فعالیت می کرد . منم که دوره شو دیده بودم و کارمم بد نبود رفتم پیشش و اعلام آمادگی کردم که کمکش باشم . شنیده بودم که این کار درآمدش خوبه .. ولی حساب اون از بقیه جدا بود . اون یک شبه به همه چی نرسیده بود . انتظار من از زندگی واقعا زیاد بود . نمی خواستم پیش بهنام سر افکنده باشم . انسان بعضی وقتا یه چیزایی رو ملاک زندگی و افکارش قرار میده که اگه چند وقت بعد و چند سال بعد به اونا فکر کنه به خوبی متوجه میشه که چه افکار مسخره ای داشته و چه غرور بیجایی ! چند وقت بعد متوجه شدم که بنفشه در امر خرید و فروش مواد مخدر دست داره . اولش خیلی ترسیدم ولی وقتی که دیدم اون خیلی خونسرد و خندان  داره کارشو پیش می بره حس کردم که هیچ حرفه ای  راحت تر و بی درد سر تر از فروش مواد وجود نداره .  با این که کار آرایشگری منم در کنار بنفشه گرفته بود ولی هنوز نمی شد روی اون در آمدی که برای خرید اجناس لوکس مورد نیازم بود حساب کرد. قرار بود در سالگرد عقدم , من و بهنام زندگی مشترکمونو شروع کنیم . اون یه خونه مستقل و شیک و خیلی بزرگ در یکی از بهترین نقاط تهران از خودش داشت . خیلی جا دار بود . دوست داشتم وجب به وجبشو پر از اسباب و اثاثیه لوکس می کردم . دلم نمی خواست بابامو عذاب بدم . از این و اون قرض کنه .. سختی بکشه .. اون جوری منم دیگه این عقده رو نداشتم که چرا بابام نباید بیشتر از اینا داشته باشه . من و بنفشه تا مدتها در این مورد حرف نمی زدیم ولی رفته رفته سر صحبت باز شد و اونم بهم پیشنهاد داد که در این مورد هم می تونم باهاش همراهی کنم . در آمدش دهها برابرآرایشگریه . -مهتاب جون اگه خیلی زبر و زرنگ باشی می تونی تا آخر سال به اون چه که می خوای برسی . حتی می تونی پس انداز هم داشته باشی . آرایشگاه من محل رفت و آمد انواع و اقسام آدماست .. با حرفاش داشتم وسوسه می شدم .. -بنفشه جون این میشه که من به یه جایی برسم و دیگه ادامه ندم ;/; ..خندید و گفت منم این تصور رو داشتم . دلم می خواست وقتی که به خواسته هام رسیدم دیگه بکشم کنار .. ولی جاذبه و و سوسه این کار خیلی زیاده . تا زمانی که آرامش بر کارت حاکمه خیلی سخته بخوای خودت رو کنار بکشی . ..-بنفشه می تونم با هات همکاری کنم ; -خیلی زرنگی می خواد . این که سوتی ندی . به هر کسی اعتماد نکنی . مدرک به کسی ندی . شش دانگ حواست جمع باشه . حتی اگه مدرکی علیه تو باشه باید انکار کنی و زود خودت رو نبازی تا یه راه فراری برای خودت پیدا کنی . -بنفشه من هستم .. فقط اگه تونستم  به اون پولی که می خوام برسم فقط یه خواهش ازت داشتم .. -چه خواهشی ! -من می خوام به خونواده ام بگم که اونو از تو قرض گرفتم یا از یه صندوق اضطراری به من وام دادی .. یه جوری که اونا متوجه خلافم نشن .. خندید و گفت باشه . اگه منم مث تو شوهرمو دوست داشتم دیگه امروز یک بیوه مطلقه نبودم . …. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا