لز در زندان زنان 14
–
چند روز بعد مسئول زندان منو احضارم کرد . لحن خشنی داشت . معلوم نبود بچه ها از کدوم کانال با خبر شده بودند که اون و شوهرش با هم اختلاف دارند . در حالی که ظاهر اسلامی و قنداق پیچیده اون نشون نمی داد که اهل اختلاف و دعوا و این حرفا باشه . دل تو دلم نبود . چیکارم می تونه داشته باشه . -خانوم مهر آرا . این مدتی که شما اینجا بودید باعث تعجب من شدید این که با این اخلاق و رفتاری که دارین چطور به خودتون اجازه دادین که این جا رو محلی برای زندگی خودتون انتخاب کنین . تاثیری که روی همه زندانیا یا بیشترشون گذاشتین منو شگفت زده می کنه .. ولی گاهی وقتا آدما نمی دونن خداوند از نعمتهایی که بهشون داده چگونه استفاده کنن . به بیراهه میرن . به راههای بدون باز گشت . راههایی که جز تباهی و نابودی به همراه نداره . همه ما روزی به دنیا میاییم و روزی از این دنیا میریم . ولی متاسفاانه وقتی پا به عرصه گیتی می ذاریم انگاری عمری جاودانه داریم . باورمون نمیشه که باید بریم . مرگ حقه ولی چه خوبه که آدم سربلند از این دنیا بره . خداوند بزرگ بخشنده و مهربونه . توبه رو قبول می کنه .. عزیزم نمی خوام این خبرو بهت بدم .. ولی متاسفانه حکم اعدام شما صادر شده .. باید به شما ابلاغ شه …حدس می زدم که این همه صغری کبری بافتن ها معناش چی می تونه باشه … فقط نگاش می کردم . باورم نمی شد .. ته دلم انتظار داشتم چون اولین باره یه ابد بهم بخوره .. نمی تونستم چیزی بگم .. شاید مرگ یه سفری باشه که من بی خود ازش می ترسم .. -ببخشید حالا کی قراره این حکم اجرا شه .. بغض امونم نداد . باورم نمی شد دختری که حالا باید در حجله گاه عروسی می بود باید طناب دارو بر گردنش ببینه . درسته گناهم خیلی بزرگ بود ولی وقتی که می دیدم عدالت در مورد همه و به طور یکسان انجام نمیشه ناراحت بودم و حق خودم نمی دونستم که در آغاز جوانی بمیرم .. -می تونی اعتراض کنی .. فرجام بخوای .. توبه کنی .. از تمام کارهایی که انجام دادی .. اومد کنار من . منوبغلم کرد .. -این قدر اختلاف سنی نداریم که بهت بگم دخترم . ولی می تونم جای خواهر بزرگت باشم .. می خوام یه چیزی بهت بگم که اگه این مسئله آشکار شه این شانس یک در هزاری هم که برای یک درجه بخشش و تغییر حکم اعدام داری از بین میره . همجنس بازی زنان .. خب درسته که این جا در منگنه هستین ولی باید شکیبا بود . برای یه سری که شوهر دارن و جرایمشون سبک تره مرخصی هایی در نظر گرفتیم . اتاقای مخصوصی داریم که گاهی با شوهراشون باشن ولی نه این که این جا رو مثل هتل بسازن . حیف که قدر نعمتهایی رو که خدا بهت داده نمی دونی . رفتم لب باز کنم یه چیزی بگم که پیشدستی کرد و گفت می دونم چی می خوای بگی می خوای بگی که تو تنها کسی نیستی که دست به این کار زدی . خیلی های دیگه همین کارو می کنن . ..دیگه حرفاش برام مهم نبود . فقط به اعدام فکر می کردم . به این که من کسی رو ندارم پارتی ندارم که بخواد برام کاری کنه . در اینجا در کشور ما قانون و عدالت معنایی نداره . عدالت هر وقت دوست داشته باشه در یکی رو می زنه و وارد میشه و هر وقت هم که عشقش نکشه از خونه یکی فرار می کنه . -ببینم حواست اینجا هست ; -فقط می خوام بدونم اگه قراره بمیرم تا کی ممکنه زنده یاشم ..حداکثر چند وقت دیگه ممکنه اعدامم کنن . -اگه الان اعتراض بنویسی و با یه دلیلی تقاضای بخشش کنی و اونا هم قبول نکنن حداکثر دو ماه دیگه … اگه اعتراض نکنی تا روز دیگه ولی روز هم خودش کلیه واسه این که خدا آدمو ببخشه … دست از سرت بر نمی دارم . الان روحیه مناسبی نداری . برو من چند ساعت دیگه در این مورد باهات حرف می زنم … راستش حوصله اونو نداشتم . -نمیشه حالا بفر مایید ; من روحیه اونو ندارم که برگردم اینجا .-ضررنمی کنی دختر . دلم برات می سوزه .. مثلا تازه عروس هم هستی . آدم این جوری میره دنبال تهیه جهیزیه که با فروش مواد و بد بخت کردن جوونای مردم همراه باشه ; … برگشتم پیش بچه ها … چهره در هم منو که دیدن خیلی ناراحت شدن . افسانه بغلم کرد .. در مورد لز چیزی نگفتم . یه نگاهی به سقف و دور و برم انداختم . اثری از دوربین و این که چیزی کار گذاشته باشن ندیدم ولی ابن تازگیها رسم شده بود که مسئولین به کل زندانیان هر وقت که بخوان اشراف داشته باشن ..هرچند در همه زندانها جا نیفتاده بود .. شایدم یک نفر ما رو لو داده باشه .. خانوم نفیسی چطور می تونه کمکم کنه . -بچه ها من تا چند وقت دیگه آزاد میشم . راحت میشم . دلم برای همه تون تنگ میشه .. نتونستم بیش از این نقش بازی کنم .. من نمی خوام حالا بمیرم .. زوده ..افسانه بغلم زد و چار تایی مون اشک می ریختیم …… ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی