ماجراهای مامان زبل 41

خیلی حریص شده بودم . نمی دونستم چرا باید تا این حد حرص بزنم . اگه یک میلیون کیر دور و بر خودم می دیدم دلم می خواست که همه اونها میومدن و یه حالی باهام می کردند در واقع یه حالی می دادند .  اگه یکی از اون کیرا می رفت سراغ یکی دیگه بازم این حسرتو می خوردم که چرا این جوری شده . و این کیر باید حال منو بپرسه . اگه این کیر سر من کلاه نذاره در واقع سر من کلاه رفته .. آفرین اشی جون عجب عبارتی گفتی اون کلاه اول یعنی گاییده شدن و کلاه دوم یعنی ضررکردن .. فعلا که دو تا کلاه داشت می رفت رو سر و  توی ته دو تا سوراخم . این بار هشت نفری  مشتامونو رو به آسمون گره کرده فریاد می زدیم کی خسته هست .. همه یک صدا می گفتیم دشمن .. همه جوره در حال حال کردن بودیم . نمی دونم چرا هر چی منو می گاییدند بازم ارضا نمی شدم .. -لبم رو لبای ماه منیر بود آروم رسوندمش زیر گوشش -عزیز این دفعه خیلی  سخت دارم ار گاسم میشم -اشی جون با این سنی که داریم خوبه که تا همین جاش هم خوب میاییم . -چی میگی ماه منیر . ما تازه چهل رو رد کردیم .-همچین تازه تازه هم نیست . تو که تا سه سال دیگه می رسی پنجاه .. -نه یه وقتی پیش اونا از این حرفا نزنی ها . دلم می گیره .. -عزیزم اشرف خانوم . وقتی زن یکی دوبار ارگاسم میشه همینه دیگه حال می کنه ولی به آخر خط نمی رسه . حالا یه جوون خیلی خوشگل و خوش اندام و خوش کیر اونو بکنه ممکنه بازم ارضا شه .. ولی اونا باید تو رو تند تر بکنن و آبشونو هم خالی نکنن . ولی دیگه واسه اونا کمر نذاشتی . فکر نکنم تا چند روزی بتونن شمشیر اسلام رو در دست بگیرن . ..حس کردم که دو تا شمشیر تیز شده .. زری : چی دارین به هم میگین پری : زود باشین ماهم آدمیم .. چشامو بستم .. اشی اشی جون برو تو یوگا .. یوگایی فکر کن . حس بگیر . فقط در عالم سکس و خلسه باش . اشی پرواز کن . پرواز برای رسیدن به کیر های خوشبختی .. کیر کیر است . کیر یک بسیجی یک آخوند یک یهودی یک مسلمان .. کیر یک شیطان صفت و کیر یک فرشته صفت .. پرواز کن اشی جان . روحت را به آسمانها ببر جسمت را بگذار در زمین بماند تا با این کیر ها حال نماید .. چند بار نزدیک بود از این کس شر گوییهای خودم خنده ام بگیره ولی هر جوری بود تمرکز کردم تا بتونم به یه جایی برسم . همین طور هم شد . حس کردم که در اوج بی نهایت حس گرفته ام . انگار یک هواپیما ی دو موتوره موشک نما زیر بدنم قرار داشته منو دارن می برن به دل آسمونا . فقط لذت بود و عشق و حال .. اشی در دل ابرها در پرواز بود . گذر از آسمانها .. حس کردم که به یه جایی رسیدم که دیگه نمی تونم جلو تر برم وووووویییییی وییییییییی در این ارتفاع بارون چیکار می کرد .. یه آب گرم و داغی رو حس می کردم که مثل ابر سفیدی در سیاهی فضای آسمانی داخل بدنم در حرکته .. حس کردم دارم سقوط می کنم تمام اون راهی رو که رفته بودم داشتم به سرعت عقب گرد می کردم .. ولی خیلی لذت می بردم . پایین اومدن هم یه کیف مخصوص خودشو داشت . یه لذتی که  تمام وجودمو به حرکت وا داشته بود . حس کردم که دارم رو زمین قرار می گیرم از همون جایی که پرواز رو شروع کرده بودم .. . آخخخخخخخ چه حالی کرده بودم . ظاهرا ورزش یوگا تموم شده بود . دیدم همه برو بچه ها با ترس و لرز اومدن رو سر من -اشرف جون چت شده بود . خیلی هیجان زده شده بودی . هر چقدر به این داود و دانیال می گفتیم بس کنین ول کن نبودند . کیرشون عین موشک زمین به هوا با سرعتی سر سام آور داشت حمله می کرد . تو دست و پا می زدی . همه فکر کردیم بهت تشنج دست داده وصبر کردیم ببینیم چی میشه .. -آخخخخخخخ ماه منیر جون اگه بدونی چه حالی کردم . رفته بودم توی حس . یه حسی که انگاری تا حالا واردش نشده بودم .. انگار روح از تنم جدا شده رفته بودم فضا .. . حرکت بر گشتی آب کیر های داود و دانیال رو از جفت سوراخام احساس می کردم .. روح از تنم جدا شده بود ولی جسمم در حال لذت بردن بود .. حالا دیگه در  خلسه بعد از کیف قرار داشتم . کیفی که منو خمار کرده بود . می دونستم در این دقایق هر ور رفتن دیگه ای با من نمی تونه به اندازه لذت دقایقی پیش باشه .. من و ماه منیر همو بغل زدیم تا زری و پری رو بسپریم به دست اون چهار نفر . .ماه منیر : من خیلی ترسیده بودم . حداقل تصوری که داشتم این بود که داری دیوونه میشی . -البته هوس هم مثل عشق گاهی وقتا آدمو به دیوونگی می رسونه . . دیگه تا صبح کمتر فعالیت کردم . نه این که دلم نخواد . بیشتر به این دلیل که دوست داشتم در حال و هوای اون لذت پروازی باشم . نمی دونم که آیا اگه بخوام بازم می تونم از این پرواز ها داشته باشم یا نه ;/; ولی می دونستم بدون موشک های قوی و حرکات درونی و احساس هوس هر گز نمی تونم پرواز کنم . …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا