ماجراهای مامان زبل 53
–
ایمان و احترام اومدند و به اصطلاح می دونستم اینا باید یک هفته ای رو این جا موندگار شن .اولش خیلی اعصابم خرد بود ولی وقتی دیدم این بچه بسیجی چه پسر خوش تیپ وآنکارد شده ایه با خودم گفتم اشرف اگه بتونی این یکی رو تورش کنی دیگه شاهکار کردی . . این اگه اون ته ریش خودشو می زد و یه لباس امروزی تنش می کرد یک دون ژوان و یک جنتلمن به معنای واقعی می شد . چه چشای خوشگل و خماری داشت . ازنگاه یک دوشیزه زیبا هم زیبا تر بود . احترام و ایمان هر دو با یه متانت و وقار خاصی وارد خونه مون شدند . من در بر خورد اول کمی رعایت کردم . همون اول که نمی شد تقریبا لخت جلو پسره حاضر شم . یه دامن خیلی کوتاه بدون جوراب با یک تاپ بدون آستین و خیلی کیپ تنم کردم . -آقا ایمان باید خیلی ببخشید که من این جور راحت می گردم . تازه همین دو تیکه لباسی رو هم که الان تنمه داره منو خفه می کنه . نمی دونم چرا نمی تونم راحت باشم . -اشرف جون تلفنی هم بهت گفتم راحت باش . پسرم.. پیش خودشم میگم . از اون چش پاکهاست . اگه وسط صد تا زن لخت باشه بازم لب و دهن و زبون و چشای خودشو به گناه آلوده نمی کنه . مبارزه با نفس و جهاد اکبرش قویه . -احترام جون این جا که من و تو و ایمان جان هستیم . مقنعه و این روسری و بند و بساطها رو در بیار دیگه . زیادی خودتو داخل ایناقراردادن اونم در میون جمعی که بهشون محرمی جز عذاب دادن خودت تاثیری نداره -آخه می ترسم عادت کنم -ای بابا تو که از روز گاران قدیم همش از مبارزه با نفس می گفتی . تازه پسرت که باهات غریبه نیست .. -من خودم می ترسم عادت کنم -یعنی چه من نمی فهمم چی داری میگی . در هر حال احترام رو کمی خلاص تر کردم ..دامنم طوری تنگ بود که هر لحظه می ترسیدم جر بخوره . چون کونم رشدش خیلی زیاد تر شده بود . منم مخصوصا این دامن تنگ به رنگ مشکی رو که خیلی به پاهای سفیدم میومد پوشیده بودم . با این که می دونستم حداقل پیش مادرش رعایت می کنه و خیره به من نگاه نمی کنه تا یه حالت چش چرونی به قضیه نده ولی بازم میکاپ غلیظی کرده و خودمو خیلی خوشبو کردم . -اشرف جون عجب عطری زدی که .. -چیه تو رو که یک زنی تحریک کرده ;/; .. دیدم یه خورده چهره اش در هم شده . شاید ملاحظه پسرشو می کرد .. ایمان که رفت دستشویی به من گفت اشرف جان تو اگه لخت بگردی و حتی شورت و سوتین خودت رو هم در بیاری اون از بس چش پاکه که سرشو میندازه پایین و یا به طرف دیگه ای نگاه می کنه ولی اگه بخوای در مورد مطلبی خاص صحبت کنی که برای اون معذوریتی داشته باشه اون که نمی تونه گوششو بگیره . در نتیجه حفظ حجاب گوش به خصوص این که کلمات ناگهان می رسن سخته ..از این کس شعر گویی های احترام خسته شده بودم .. .. رفتم لباسامو در آوردم و شورت و سوتینو گذاشتم بمونه . احترام شگفت زده نگام می کرد . انگاری که از یک کره دیگه اومده باشم . اونو کشیدم یه گوشه ای و گفتم من حرف تو رو گوش کردم . گفتی که پسرت حجاب چشمش خیلی راحت تره و می تونه اگه یه نظرش به من افتاد فوری روشو بر گردونه ولی در مقابل حرف ضعف داره .. دیدم بازم یه جور خاصی نگام می کنه سوتین خودمو در آورده سینه های درشتمو انداختم توی دید . داشتم دیوونه می شدم این ایمان خان خیلی هم محجب و سر به زیر بود . فکر کنم برای یک بار هم که شده منو دیده بود وگرنه سرشو همش پایین نمینداخت . تاره ابن شورت کوچولوی صورتی رنگی رو که پام کرده بودم خیلی نازک بود و تقریبا کل قالب باسن منو نشون می داد و اگه کسی هم از روبرو و هم از پشت به پوشش شورت روی کس توجه می کرد به خوبی متوجه می شد که این شورت در قسمت وسط فقط قسمتی از وسط کس رو پوشش میده .و لبه ها و قسمتی از چوچوله ها از گوشه کنارا زدن بیرون نمی دونستم آیا این ایمان خان ما این چیزا حالیش هست و می تونه این زیبابیها رو ببینه یا نه . به بهانه های مختلف دولا راست می شدم تا اگه شیطون خواست گولش بزنه نگران نباشه و بدونه که یک پشتیبانی داره . شامو که خوردیم حس کردم که این پسره زیاد میره دستشویی .غلط نکنم این دست به جلقش خوبه . یکی دوبار هم که حواسم به در توالت بود حس کردم که درش کمی بازه از حاشیه داره نگام می کنه . .. بذار نگاه کنه . بذار جیگرش آتیش بگیره . بذار منو نگام کنه و همین جور جلق بزنه و تو خماری بمونه . ننه اش داره از ایمان و مبارزه با نفس و جهاد اکبر میگه کدوم جهاد حالمونو به هم زدن الان سی و پنج ساله دارن از این کس شعر ها به خورد ملت میدن هنوزم از رو نرفتن … ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی