ماجراهای مامان زبل 89
–
بالاخره اون شبی که همه مون یعنی ما و پسرا دور هم بودیم از راه رسید . اونا هم یه تیپی داشتن شبیه بقیه پسرای جوونی که تا حالا با هم بودیم ولی یه شور و نشاط و تازگی دیگه ای در اونا می دیدیم -ماه منیر به نظرت حال اینا رو بگیریم و به اونا راه ندیم ;/; مثلا اونا رو تشنه شون کنیم و بعد بهشون نشون بدیم که در عملیات سکس و این جور حرفا دیگه پیر و جوون نداریم . -اشی جون این که بخواهیم واسه اونا ناز کنیم و خودمونو شیرین تر کنیم خیلی هم حال میده ولی اگه یادت باشه ما خودمون که جوون بودیم دوست داشتیم که با یکی باشیم که بیست سی سال از ما مسن تر باشه ;/; درسته همون اول شوهرمون دادن به امون خدا ولی ما که دوست نداشتیم با یه میانسال حال کنیم . به اونا هم حق بده حالا یه همچین چیزی از زبونشون پریده باشه که ما رو سن بالا حساب کرده باشن . حقیقتو که نمیشه عوض کرد -اووووووففففففف چقدر حرف می زنی منیر جون .. پسرا اومدن یکی از یکی خوشگل تر . ماهم کم نذاشتیم . خودمونو حسابی براشون جور کرده بودیم . احترام سختش بود که از همون اول خودشو بر هنه و یا نیمه بر هنه کنه . ولی من و ماه منیر با یه تیپی همراه با بیکنی دو تیکه ای که در واقع یه چیزی در مایه های شورت و سوتین بود حاضر شدیم . -بچه ها من خجالت می کشم . -خجالت نداره احترام جون ما می خواهیم تعلیم ببینیم و اصلا هم از نظر شرعی هیچ ایرادی نداره . مگه ما وقتی که میریم دکتر زنان کسی بهمون ایراد می گیره که چرا لاپامونو باز می کنیم و کس خودمونو نشون میدیم ;/; آخوندا هم هیچ مانعی نمی بینن . این ورزش هم برای سلامتی بدن و جلو گیری از بیماریهای قلبی و مبارزه با چاقی و انواع چربی ها و از این جور چیزاست دیگه . احترام : اشی جون من حرفاتو قبول دارم ولی با این حال نمی دونم چرا دلم رضا نمیده . -باشه هر طور که تو بگی . پسرا اسمشون بود فرزان و فیروز و کامیار . داشتم فکر می کردم به این اسامی تا حالا کسی منو گاییده یا نه . اشی زبل ! تو که بازم به هیجان اومدی و فکر می کنی که هر چقدر به تعداد گایندگان تو اضافه بشه کمتر در زندگی ضرر کردی و سر دنیای فریبکار کلاه گذاشتی . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . باید می جنبیدم و همون اول یکی رو می قاپیدم . سر گل پسرا رو می قاپیدم . از روی شورت کیر ها رو با هم مقایسه کردم . ظاهرا فرزان تپل تر و خوش تیپ تر نشون می داد . دو سه تا تختو جدا کنار هم گذاشته بودیم اشی فکر همه چی رو کرده بود . خونه من شده بود مثل مسافر خونه و تخت های یک نفره و دو نفره بسیار .. دیگه تنبلی رو گذاشتیم کنار و این بار همه رو در یه جا مستقر کرده بودیم می خواستیم به احترام نشون بدیم که میشه حال کرد و لذت برد . و اونو با سیستم دسته جمعی آشنا کنیم . پسرا هم کیفشون کوک شده بود .ماه منیر : فیروز خان شنیدیم که شما در دروس تئوری و عملی تجربه زیادی دارین . خواستم بر نامه های کاری خودتونو برای ما شرح بدین چون احترام جون تازه به جرگه علاقه مندان به ورزش و سلامتی پیوستند . احترام که همچنان خجالت می کشید و هنوز خودشو قانع نکرده بود که بتونه یه سلام علیک درست و حسابی با این پسرا داشته باشه گفت ماه منیر جون چرا الکی حرف تو دهن آدم میندازی . کدوم آدمو دیدی که از ورزش و سلامتی بدش بیاد . حالا گاهی می بینی تنبلی میادسراغ آدم . . منم خیلی از ورزش خوشم میاد . فیروز : خون در بدن نقشی حیاتی داره . بنابراین مجرایی که خون در آن جریان پیدا می کنه می تونه نقش مهمی در سلامتی انسان داشته باشه . شما وقتی رانندگی می کنید از یه جاده صاف و بدون دست انداز می تونین راحت تر رد شین یا از یه جاده سنگلاخ و پر دست انداز وپر حاشی; . خون هم مثل ماشینه و رگها هم مثل همون جاده ها . ما با دستامو ن با نر مش و ماساژو حرکات نرم و شدید تر باید که این جاده ها رو صاف و منظمش کنیم . … احترام به دقت به حرفای فیروز گوش می داد و خیلی هم لذت می برد . من و ماه منیر رفتیم روی تخت دراز کشیدیم تا اون دو تا پسر دیگه بیان رو من . همون اول دست فرزانو طوری چسبیده بودم که متوجه باشه اول باید بیاد به من راه بده . این جوری خیلی با حال می شد . چون من و اون در همون حالت اول بیشترین انرژی رو داشتیم و می تونستیم حال بیشتری به هم بدیم . دو تایی مون شورت خیلی نازک و فانتزی و کون نمایی پامون کرده بودیم و شبه سوتین ما هم که دیگه انگار محو شده بود اندازه اش شبیه بیکنی پهن بود . وقتی که دراز کشیدیم یه تیکه از سینه های ما از پهلو بیرون بود . فیروز می دونست جریان احترامو . برای همین فعلا داشت دوستاشو نگاه می کرد و حرف می زد تا ببینه این احترام کی خودشو قانع می کنه که بیاد روی تخت دراز بکشه ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی