ماجرای کونی شدن فرهاد
سلام. این داستان واقعی است
اسم من فرهاد و 22 ساله ام. از هفده سالگی کون میدم. تپل و بی مو و سفیدم. به خاطر تپل بودنم سینه هام بزرگه و خیلی بدنم نرمه. 177. 90.
از دوران دبیرستان بچه های زیادی به بهانه های مختلف دست میزدن به سینه هام، مشت میکردن و حتی انگشتم میکردن. اما خوب من به نحوی از دستشان فراری بودم. نمیخواستم به کسی رو بدم. گاهی تهدیدشان میکردم که به ناظم مدرسه میگم، اما خوب چندان فایده ایی نداشت.
از طرفی دو تا کونی تو محله ما بودند که خیلی انگشت نما شده بودند. شنیده بودم که از پسرهای محل زیاد این دو نفر رو کرده بودند. از اینکه با رو دادن به کسی دچار سرنوشت این دو نفر بشوم، ترس داشتم. در کل سعی میکردم زیاد بیرون نرم اما هر وقت بیرون برای خرید یا هر کاری میرفتم از متلک ها و چشم هایی که دنبالم بودن در امان نبودم. با موتور جلوم نگه می داشتن. میگفتن سوار شو بریم کمی بگردیم. یا بریم باغ عموم رو نشونت بدم. میتونی کلی میوه خوشمزه بخوری. یا بیا داخل خونه مون کسی نیست. خوش میگذره. بعضی ها هم مستقیم میگفتن، بلدی بلندش کنی و بعد بخوابونیش. میای صفرت رو بزنم. میای قفلت رو باز کنم. میخوری یا میبری. کلی از این حرف ها. من هم عادت نداشتم دهن به دهن با آنها بشم. خیلی اوقات بی تفاوت دور میشدم و پی کارهام بودم. اما ماجرا از یک شب تغییر کرد.
رابطه من که آن زمان 17 ساله بودم با پسرعمه ام که 25 ساله بود. رابطه معمولی بود. یعنی طوری نبود که متوجه بشم که پسرعمه هم میخواد به بهانه دستمالیم کنه یا یواشکی من را دید بزنه. یک رابطه فامیلی معمولی داشتیم. برای همین زمانی که خانه آنها مهمانی رفته بودیم، شب هنگام خواب داخل اتاق پسرعمه یک زیرانداز و متکا و پتو انداختیم، یک لحظه هم این چیزهای سکسی به ذهنم خطور نکرد. خلاصه من راحت خوابم برد. ساعت نمیدانم چند شب بود که بیدار شدم. باید بگم که من با یک شلوارک و تی شرت خوابیده بودم. وقتی بیدار شدم. به پهلو بودم و صورتم سمت دیوار بود و پشتم به در اتاق جایی که کمی با فاصله پسرعمه ام تا وقتی که به خواب رفتم تو رختخواب اش بود. اما لحظه ایی که بیدار شدم. دست راستم به پشتم کشیده شده بود روی چیزی گرم و سیخ قرار داشت. همان جا حضور یکی رو پشت خودم احساس کردم. که داشت آروم شلوارک ام رو پایین می داد و گاهی دست میکرد داخل و از روی شورتم کونم رو میمالید. کاملا یکه خورده بودم از این وضعیت. میترسیدم چشم هایم را باز کنم. از طرفی مطمئن بودم که پسر عمه هست. غیر از او کسی نمیتوانست باشد. چشم هایم را بالاخره باز کردم. همه جا تاریک بود. تنها دیوار جلوی چشم های من بود. نمیدانستم چه کار کنم. پسرعمه ام که نوید صداش میکنم. نوک انگشتم را گرفت و دور کیر سیخ وداغش حلقه کرد. استرس داشتم. از چیزی که میترسیدم داشت سرم میومد. از اینکه یک روز یکی اینقدر حشری بشه که من را به زور ببره جایی تا بکنه. حالا افتاده بودم تو دام فامیل خودم. جایی که اصلا فکرش رو نمیکردم. با خودم فکر کردم مگه بدن من چی داره. بدن دخترا که خیلی سکسی تره سینه های بزرگ و کوس و کون آماده برا کیر. چرا باید کیر اینها برا من سیخ بشه. من تصمیم گرفتم طوری که خودم رو به خواب بزنم. بعد کمی جابهجایی و خاروندن بینی ام با همان دست به کیر خورده،تا خودم رو از این وضعیت نجات بدم. شاید نوید دست سر کچل من برداره. البته کچل نیستم خخخ. همان چیزی که در سر داشتم را اجرا کردم. کمی هم صدا ریز از خودم درآوردم و بینی ام رو خاروندم. گویی که درخواب دارم این کارها را میکنم. برای یک دقیقه خبری نبود. فکر میکردم موفق شدم و نوید بی خیال کون من شده. اما اشتباه میکردم. باز دستش را حس کردم که داره شلوارکم که هنوز کمی پایین بود را همراه شورتم میده پایین تر. دیدم که کامل آمد و بهم چسبید. فکر کنم فهمیده بود که بیدارم. با این حال میخواست ادامه بده و این فرصت را از دست نده. این بار کیرش رو که کمی خیس بود را لای شیار کونم میکشید. دستش رو برد زیر تی شرتم و دراز کرد و رسوندش به سینه های نرمم. خودش هم انگار از بزرگی و نرمی اش جا خورده بود، صدای آهسته اش به گوشم رسید که گفت اووف. جوون چه سینه ایی. همیشه دست ها را کنار میزدم و از دست دستمالی ها فراری میکردم. اما آن لحظه گیر افتاده بودم. یک جور تسلیم شدن بود. با اینکه هنوز استرس داشتم و نگران بودم. اما از مالیده شدن سینه هام و کیر لای کونم حس خوبی داشتم.
کیر خودمم کم کم شق میشد. برای من زیاد بزرگ نبود. اما برا نوید بزرگتر بود. حدسم این بود از اینکه لای کونم داشت حرکت میکرد. آن لحظه یاد آن دو تا کونی محل افتادم. یک ترسی به درونم نفوذ کرد. که نکنه من هم مثل اونها بشم. نکنه انگشت نما و بی آبرو بشم. نکنه نوید به پسرهای فامیل حرفی بزنه و حتی به بچه های محل چیزی بگه. این فکر ها چنان ترسی به دلم انداخت که خواستم جلوی نوید رو بگیرم. آن هم جایی که شورتم رو تقریبا پایین داده بود و سر کیرش را به سوراخم رسانده بود. با این حال خودم رو کمی به سمت جلو کشیدم. شورت و شلوارکم را دادم بالا. باز بعد چند ثانیه دوباره نزدیک شد و خواست شلوارکم را پایین بده که من. از شلوارکم محکم گرفتم. دستم رو میخواست کنار بزنه. اما من بی خیال نمیشدم. آخر یواش در گوشم گفت. نترس فقط لاپایی، داخلش نمیکنم. من حرفی نزدم. گفت جوون من، زودی آبم میاد. کمی لاپایی میزنم فقط. نمیدونستم دلم باید به حال خودم بسوزه یا به حال اون. میدونستم لای کونم کیر مالیده شده. اما حس میکردم. اگر آبش لای کونم بیاد. دیگه رسمی کونی بودم و من نمیخواستم کونی باشم اون هم در اون محله ایی که من زندگی میکردم. چند بار دیگه در گوشم التماس کرد و خواست شلوارکم رو پایین بده که با مقاومت من روبرو شد. در نهایت هم نوید دید من مقاومت میکنم. بی خیال شد. و من هم تا صبح خوابم نرفت. صبح هم بدون اینکه بهش توجه کنم از اتاقش بیرون زدم و دیگه زیاد بهم توجه ایی نمیکردیم. اما روزهای بعد تجربه اون شب من رو تحریک میکرد. اینکه سینه هام مشت میشد. کیر لای کونم رفته بود. من رو سیخ میکرد. خیلی با خودم کلنجار رفتم و یکی دوتا کردم. تا اینکه تصمیم گرفتم باید دادن رو امتحان کنم. اما نمیخواستم بین فامیل یا آدم های محله باشه. باید یکی دور از محله باشه یکی باشه که از اینترنت باهاش آشنا بشم. اینطوری شد که داخل کانال های تلگرام و اینستا دنبال یکی گشتم تا اولین تجربه کون دادن رو کسب کنم.
خوب دوستان این خاطره من زیاد صحنه های سکسی نداشت. اما در این چند سال خاطره های سکسی زیادی برای من رقم خورده. اگر دوست داشتید. برا شما میتونم بنویسم چه اتفاق هایی در ادامه برای من افتاد.
البته بگم شاید بهم فحش بدید که چرا به نوید کامل ندادم و ارضاش نکردم. نوید الان ازدواج کرده. اما اگر بداند که من تمام این سال ها کون دادم اما به اون ندادم. من رو با کیرش دار بزنه خخخ.
نوشته: فرهاد