مادرفداکار33

امیر و الناز دیگه رابطه ای  فوق العاده صمیمانه پیدا کرده بودند . اونا جسم همدیگه رو پذیرفته بودند چون یک پیوند روحی قوی بین اونا حاکم بود و از اونجایی که از نظر جنسی و جسمی خودشونو در اختیار دیگری قرار داده این پیوند روحی و عاطفی اونا خیلی مستحکم تر از قبل گردید . .المیرا دیگه نمی دونست چه جوری خودشو آروم کنه . شبا از هوس زیاد خوابش نمی برد . نیاز داشت که یه کیری رو تو کوسش حس کنه . کیری که اونو دوباره به زندگی برگردونه و بهش عشق بده می دونست که پسرش امیر می تونه بهترین گزینه برای این کار باشه ولی شرایط و اوضاع و احوال اونا رو از هم دور کرده بود . المیرا وقتی می رفت دستشویی یه ترشحات غلیظی رو از کوسش دفع می کرد و می دونست که مشکلش چیه . این بار رفت یه دکتر دیگه .. تشخیص این بود که به علت نداشتن یک رابطه صحیح جنسی و احیانا تحریک پذیری به این مشکل دچار شده و از نظر جسمی مشکل خاصی ایجاد نمی کنه ولی اگه تامین نیاز بشه بهتره .. امیر و الناز متوجه شدند که مادرشون خیلی عصبیه . حس دخترونه الناز می گفت که باید یه خبرایی باشه . اون بیشتر فکر می کرد که جریان های اخیر ممکنه رو مادرش اثر گذاشته باشه و اون نیاز به یک مرد داشته باشه و یا اصلا همین حالاشم یه دوست مرد داره . با این حال تردید داشت . یه روز که امیر خونه نبود و الناز هم تو اتاق خودش بود خاله الهام اومد اونجا . الناز تازه رفت چشاشو رو هم بذاره که دید الهام با توپ و تشر رفته به جنگ مامانش .. زن تو تاکی میخوای خودتو این قدر عذاب بدی . ببین من با جمشید صحبت کردم . اگه بدونی چقدر خوشحال میشه باهات حال کنه . از وقتی که بهش گفتم من حاضرم تو با خواهر زنت باشی و کاری به کارم نداشته باش و این قدر گیر نده اون با دمش گردومی شکنه . نمی دونی چقدر دوستت داره -الهام تو چیکار کردی ;/; اولا زشته .. ثانیا زشته ثالثا تو چطور تونستی پیشنهاد یه معشوقه رو بدی به شوهرت و خودتم حسادت نکنی و رابعا چطور از طرف من به خودت اجازه دادی که همچین پیشنهادی به اون شوهر هوسباز زن بازت بدی -المیرا خودتو ناراحت نکن . من می دونم تو چقدر هوس داری نیاز داری کوست میخاره و اون دفعه هم که باهات لز داشتم زیاد دردتو دوا نکرد . تو الان یه کیر فشار قوی می خوای که بره تا ته کوست . چند دور بگرده و یه لایروبی درست و حسابی انجام بده و هرچی جرم اون داخله بکشه پاکش کنه بیاره بیرون . تو رو آپدیت کنه . بعد دیگه آپ تو دیت میشی .. -خیلی پررویی الهام -باور کن جمشید دهنش لق نیست . اون به کسی نمیگه من خواهر زنمو گاییدم . ببینم این امیر کجاست . قرار بود سراغ ما رو بگیره . ببین خودت گفتی این شب جمعه ای الناز میخواد بره مهمونی خونه دوستش و شبو هم نمیاد . خونه ما هم من و جمشید تنهاییم . تو برو خونه مون با شوهرم باش و منم میام اینجا که امیر جان تنها نباشه و اگه چیزی خواست براش فراهم کنم . خون الناز به جوش اومده بود . الهام طوری صحبت کرده بود که تو حرفاش چند تا نکته مبهم وجود داشت . آیا امیر و الهام قبلا با هم رابطه داشتند ;/; آیا خاله که می خواد شب جمعه بیاد اینجا و کم و کسری های امیر رو جبران کنه این کم و کسری ها نیاز های جنسیه ;/; امیر می کشمت اگه به خواهرت خیانت کرده باشی . دیگه بهت کون نمیدم . دیگه خودمو در اختیارت نمیذارم . الهام کثافت از اول همین زرنگ بازیها رو داشتی . کور خوندی . فکرکردی . اگرم قبلا یه چیزایی بوده دیگه اجازه نمیدم . تازه میره واسه مامان معشوق پیدا می کنه . اونم شوهر خودشو . سلام گرگ بی طمع نیست . حتما در عوضش یه چیزی می خواد . شب جمعه میخوان منو گم و گور کنن و نقشه خودشونو پیاده کنند . نمی دونست از دست کی دلخور باشه . المیرا خیلی هیجان زده شده بود . فکر این که با دامادش طرف شه اونو دیوونه کرده بود و یه هیجان خاصی بهش دست داده بود . فکرشونمی کرد که یه روزی به این جا برسه . پیشنهاد وسوسه انگیز الهام اونو به فکر فرو برده بود . سالها سلام علیک دوستانه با جمشید داشتن و تو مجلسها و مهمونی ها با هم بودن به ناگهان بخواد تبدیل به سکس شه براش خیلی هیجان انگیز بود و غیر قابل تصور . دستش رفت طرف کوسش . -المیرا از چشات از وجودت داره هوس می باره تو داری خودتو نابود می کنی . چند بار خودتو واسه امیر ساختی و خواستی اونو به طرف خودت بکشونی ;/; اصلا درکت کرد ;/; گفت که مادرم چیکار داره و چه نیازی داره ;/; اون جوونه فکر خودشه . امکان نداره اون جوری که تو دوست داری بیاد طرف تو .. الناز داشت دیوونه می شد . یعنی مامانش دوست داره که داداش امیر اونو بگاد ;/;  المیرا به گریه افتاده بود . -خواهر این از سرنوشت منه که باید به همچین روزی برسم . من چه گناهی کردم که یه نیاز عادی زندگی خودمونتونم تامین کنم و اگه یه کاری هم در این زمینه انجام بدم باید با تحمل خفت و خواری , سر کوفت بقیه رو بشنوم -نگران نباش تا الهامو داری غصه نخور . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا