مادرفداکار55
–
المیرا هنوزم حس می کرد که داره خواب می بینه . دوست داشت خودش دهنشو بذاره روی کوس النازو بهش حال بده تا دخترش ازش راضی باشه . -الناز دوست نداری مامانت بهت حال بده ;/; -مامان تو همون حال خودتو بکنی دیگه کافیه نمی خواد و نمی خوای که به حال من دل بسوزونی من به دلسوزی نیازی ندارم . المیرا از این که دخترش این جور باهاش بر خورد می کرد دلش گرفت هم این که واقعا دلش می سوخت و هم این که دوست داشت وقتی امیر اونو با تمام وجودش می کنه اونم با تمام وجود از لحظه های سکسش لذت ببره . کاش النازو وارد کار نمی کردند . -مامان تو اصلا دوستم نداری . اصلا دلت نمی خواد به دخترت خوش بگذره . همش واسم از این میگی که من چند روز دیگه باید شوهر کنم و باید این یه تیکه حلقه لعنتی رو که بین کیر داداش گلم با اون طرف کوسم رو فاصله انداخته حفظ کنم . حالا در بیشتر کشور های خارج این چیزا مسئله ای نیست واسه همینه که فکر اونا راحت و آزاده و با خیالی آسوده درساشونو می خونن به کار و زندگیشون می رسن .. -الناز خواهر گلم . مامان خیلی هواتو داشته تمام فکر و ذکرش تو بودی . بی انصافیه اگه بخوای این جور در موردش قضاوت داشته باشی . الناز با این که از قرار گرفتن لب و دهن داداش روی کوسش لذت می برد ولی حس می کرد اگه یه خورده بیشتر فشار بیاره می تونه رضایت مادر و برادرشو واسه این که بهش بیشتر حال بدن جلب کنه . دلش گرفته بود اون با تمام نیاز و احساسش حرف زده بود . سرشو آورد بالاتر تا با حسرت کیر امیر رو که چاک کوس مادرشو به نرمی و با سرعت می شکافت و تا آخر کوس می رفت ببینه . نتونست جلو احساسات خودشو بگیره .. -چی می شد داداش اگه از اون بخشش و ثواب بالات یه خورده هم نصیب ما می شد . آخه ما هم دل داریم -دختر تو چرا این قدر آه می کشی . -چیه مامان از کوست پایین نمیره ;/; المیرا دوست نداشت دخترشو از خودش ناراحت کنه ولی دلشم طاقت نمی آورد دسته گلی رو که عمری برای بزرگ تر شدن و رشد و زیبایی اش تلاش کرده پر پر شده ببینه . الناز با کف دستش مرتب می زد به سر کوسش -مامان داداش ببینین . این ورمو باید بخوابونین . منم آدمم . منم باید لذت ببرم منم حق دارم از زندگی سهمی داشته باشم . الناز مثل آدمای پخته و دخترای سن داری که از غم بی شوهری نمی دونن چیکار کنن صحبت می کرد . المیرا دوست داشت کاری کنه که همه راضی باشن . همه لذت ببرن همه حال کنن .ولی از این که می دید تمام رشته هاش داره پنبه میشه و دختر گلش از اون انتقاد می کنه خیلی ناراحت شده بود . یعنی اون باید کاری می کرد که اصلا دخترش حتی به امیر کون هم نمی داد تا امروز توقعش تا این حد بالا نباشه . بازم دید که نمی تونه مادر بیرحمی باشه . نه اون نباید النازو فداو قربونی هوسش می کرد . کاری بود که شده حالا صحیح یا نا صحیح خودش مقصر بود و باید درستش می کرد . خودشو از کیر امیر جدا کرد . به اون دو نفر نگفت که قصد داره چیکار کنه . -مامان مامان کجا داری میری . از حرفای الناز ناراحت نشو . هوس جلو چشاشو گرفته نمی دونه چیکار کنه -امیر بذار بره منتشو نکش . هوس جلو چشای اونو گرفته . -الناز این قدر بی انصاف نباش . اگه امروز مامان زیر کیر من داره حال می کنه حقشه . اون به حقش رسیده و بیشتر از اینا حق داره . اون تو رو در اختیار من گذاشت . گذاشت که در همون حد معقول و منطقی باهات حال کنم کدوم مادر واسه دخترش همچین کاری می کنه . -امیر دنبالم نیا من میرم وقتی که کارت با خواهرت تموم شد میام پیشت فقط حق نداری هرچی رو که اون گفته گوش کنی . من خودم یه فکری واسه این مسئله می کنم .. رفت به اتاق بغلی و یه تلفن واسه الهام زد -خواهر ببینم تو هنوز پیش دکتر نیازی میری ;/; -چیه المیرا نکنه اونو هم می خوای مث امیر از چنگم در بیاری -الهام متوجه باش چی داری میگی . امیر پسرمه و هر کاری که دلم بخواد باهاش انجام میدم . فقط می خواستم بدونم که تو حالا حالا ها باهاش جوری و می تونی کاری کنی که بعد ها اگه یه مشکلی واسه دختری پیش اومد و دیگه دختر نبود اون بتونه دوباره دخترش کنه ;/; -چیه نکنه می خوای تر تیب النازو بدی ;/; -الهام بس کن . من اصلا از این اخلاقا ندارم که بخوام دخترمو قربونی کنم . تازه چه نفعی به حال من داره . -ببین من حالیم نیست تو چی داری میگی . ..ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی