مادر خوب و مهربون من2


مادرم را به اتاقش رساندم و گفتم: استراحت كن. ناراحت نباش. ديگه نمي گذارم هر كاري خواست انجام بده. مادرم گفت: بيا داخل; من حالم خوب نيست. و رفت روي تخت دراز كشيد. گفتم: مي خواهي شانه هايت را ماساژ بدهم; گفت: آره عزيزم; خيلي خسته ام. و از روي شكم روي تخت دراز كشيد. من هم مشغول ماساژ دادن شدم. همين جور كه در كنارش نشسته بودم و كمر و شانه هاش رو مالش مي دادم خسته شدم و براي اين كه بهتر بتونم ماساژ بدم رفتم روي كمرش نشستم و شروع كردم به مالش دادن. مادرم كه خوشش آمده بود گفت: يك مقدار برو پايين تر بشين تا كمرم را هم مالش بدهي. منم رفتم پايين تر كه تقريبا; روي كونش بود نشستم و مشعول شدم. اولش اصلا; هيچ احساسي نداشتم و داشتم با خلوص نيت مالش مي دادم; ولي دو سه بار كه دستم خورد به بند سوتين مادرم فكرهاي احمقانه به سرم خورد. هي ياد اون روز افتادم كه داشت با خودش ور مي رفت. باز حواس خودم رو پرت مي كردم. مي گفتم: احمق; مادرته و لعنت بر شيطون مي گفتم; ولي باز دوباره اين فكرها به سرم هجوم مي آورد. ديگه واقعا; كيرم راست شده بود و نمي دونستم چكار كنم. كم كم هر كاري كه مي كردم از روي شهوت بود و اختيار از دست من خارج شده بود. هر بار كه مي خواستم شانه هايش را ماساژ بدم مجبور بودم كه به سمت جلو خم بشوم و اين باعث مي شد كيرم كه از شق درد داشت مي تركيد به كمر مادرم ماليده بشود و بنظرم مي آمد كه مادرم متوجه مي شد ولي به روي خودش نمي آورد. يك بار خواستم بلند بشم و ادامه ندهم ولي وقتي به صورتش نگاه كردم ديدم احساس رضايت داره. ازش پرسيدم: مامان خوبه يا ادامه بدم; و هيچ جوابي نداد. احساس كردم براي اين كه من خجالت نكشم خودش را به خواب زده. باز پرسيدم ديدم جواب نمي دهد. من هم جرأت پيدا كردم دستم رو از زير پيراهنش بردم داخل و شروع كردم به ماليدن كمر مادرم. آب دهانم خشك شده بود. ضربان قلبم دو برابر شده بود. احساس خوبي داشتم. يواش بدون اين كه بيدار بشه پيراهنش را دادم بالا. چشمم كه به بند سوتين مادرم افتاد بند دلم پاره شد. بدون اين كه حركتي كنم داشت آبم مي آمد. همين جوري كه روي كونش نشسته بودم تي شرتم را در آوردم و از دو طرف سينه هاش دستم را بردم زيرش و سينه هاي بزرگش را گرفتم و خوابيدم روي كمر مادرم. وقتي كه لختي شكمم به لختي كمر مادرم خورد ديگه كنترل خودم را از دست دادم و كيرم را كه داخل شلوارم داشت مي تركيد چسباندم به كون مادرم و محكم فشار دادم. تو اين لحظه كاملا; ديگه روي مادرم خوابيده بودم و گرماي نفسم بيخ گوش مادرم بود. يك طرف صورتش كه سمت من بود را چند بار بوس كردم و با حالت شهوت انگيزي در گوشش گفتم: مامان خيلي دوست دارم و بشدت آبم رو خالي كردم تو شلوارم. از شدت نفس نفس زدنم مادرم هم شهوتش بالا زده بود ولي هيچ تكاني به خودش نمي داد. تقريبا; ثانيه همانطور روي مادرم درازكش بودم. يك مقدار كه نفسم سر جاش آمد بلند شدم آروم پيراهن مادرم را پايين كشيدم و در كنار مادرم به خواب رفتم. داشتم خواب مي ديدم كه توي يك باغ بزرگ با پدرم; مادرم و فريد روي تخت نشسته بوديم و مشروب مي خورديم. هر چهارتايمان مست مست شده بوديم. مادرم كه كنار پدرم نشسته بود دست انداخت گردن پدرم و شروع كرد به لب گرفتن از لبهاي او با دست ديگرش از روي شلوار با كير پدرم بازي مي كرد و به خود مي پيچيد. من و فريد هم مشغول بازي تخته نرد بوديم. يك لحظه نمي دونم چطور شد پدرم با عصبانيت بلند شد رفت. نگاه كردم ديدم مادرم لخت لخت داره لبهاشو با ناز و عشوه; كه خيس شده بود پاك مي كرد. تا من را ديد كه نگاه مي كنم يك چشمك زد و من هم لبخندي زدم و اشاره كردم آره; و بحالت چهار دست و پا به سمت من آمد. نمي دونم يكدفعه فريد كه كنار من نشسته بود كجا رفت; انگار از اول هم كنار من نبود. توي همين فكرا بودم كه مادرم به من رسيد و به آهستگي شروع كرد شلوار من را پايين كشيدن. يادمه كه شورت به پام نبود و كيرم خواب خواب بود. مادرم چند تا ليس به نوك كيرم زد و گفت: تو خجالت نمي كشي كه همچين كير كوچيكي داري; منم گفتم: كجاشو ديدي; بگذار راست بشه بعدا; مي فهمي. هر كي خورده تعريفش را كرده. و مادر شروع كرد با ولع كيرم را خوردن. كيرم راست شده بود و من چشمهايم را بسته بودم و مادرم داشت زير كيرم را ليس مي زد كه يكدفعه يك گاز محكم از نوك كيرم گرفت. يكباره من تكاني به خودم دادم و از خواب پريدم. تا چشم باز كردم ديدم مادرم جلوم بدون لباس نشسته و من هم هيچي تنم نيست و كيرم دست مادرمه. خودم را جمع و جور كردم و نشستم. هنوز در حالت كما بودم. ديدم هوا تاريكه و فقط چراغ خواب اتاق روشنه. تازه يادم افتاد كه كجا هستم; چيكار كردم و الان داشتم خواب مي ديدم. سريع خودم را كنترل كردم و به مادرم گفتم: پدر كو; من اينجا تو اتاق شما چيكار مي كنم; مادرم خنديد و دو سه بار كيرم را بالا پايين كرد و هيچ چيز نگفت و خودش را به من نزديك كرد و سرم را لاي دستهايش گرفت و شروع كرد لبهايم را خوردن. قشنگ كه لبهايم را خورد گفت: مگه نگفتي مامان دوستت دارم; خوب من هم پسرم رو دوست دارم و دستش را انداخت دور گردنم و آروم من را هل داد روي تخت. كاملا; گيج و منگ شده بودم. هيچ چيز نمي گفتم. روشنايي قرمز چراغ خواب حالت سكسي و روحاني به فضا داده بود. براي چند لحظه احساس مي كردم كه هنوز دارم خواب مي بينم. ولي نه خوشبختانه بيدار بودم و داشتم لذت مي بردم از هيكل تراشيده و صورت خوش تركيب مادرم. ديگه كاملا; من هم وارد بازي شده بودم و با دستم شروع كردم با كس مادرم بازي كردن و با دو انگشتم داخل كسش رو بازي مي دادم و هر چند لحظه يك بار دستم را در مي آوردم و بو مي كردم و انگشتانم را ليس مي زدم. خوب كه از اين كار سير شدم; مادرم را به پشت خواباندم و خودم حالت شناي باستاني گرفتم و كيرم را تا آخر تو دهنش كردم و بالا و پايين مي كردم; و مادرم با اشتياق كيرم را مي خورد. بعد از چند لحظه بلند شدم و خودم را به جلوي كسش رساندم; واي كه عجب كس خوش تركيبي بود. تا آن موقع همچين كسي نديده بودم. چه از كسهاي بيشماري كه كرده بودم; چه از كسهايي كه در فيلم سوپر ديده بودم. واقعا; كس خوش فرمي بود. به نرمي شروع كردم لاله هاي كس مادرم را ليس زدن و خوردن آنها. ديگر به اوج لذت جنسي رسيده بوديم. خوب كه كسش را خوردم رفتم سراغ لب گرفتن و لب خوردن و با سينه هايش بازي كردن. ديگه موقع آن بود كه عشق بازي من و مادرم به اوج خودش برسد. پس بلند شدم و جلوي كس مادرم زانو زدم. چندبار با دستم كيرم را گرفتم و روي كس مادرم زدم و خوب كيرم را تف كاري كردم و به دهانه كس مادرم نزديك كردم. قبل از اينكه داخل كنم خوب به چشمهاي خمارش نگاه كردم. نفسم بند آمده بود. به آرومي گفتم: مامان. گفت: چيه عزيزم; باز گفتم: مامان. ديگه هيچ چيزي نگفت. منم گفتم: مامان دوست دارم. مادرم چشمهاشو بست. فكر كرد دارم خجالت مي كشم گفت: منم تو رو دوست دارم. گفتم: اجازه هست; گفت: آره پسرم. از تو بهتر كي بكنه; و سر كيرم را به آرامي به سمت داخل هل دادم. همه كيرم را داخل كس مادرم كردم. واي كه چه لذتي. تمام بدنم شروع كرد به لرزيدن. با تمام قدرت فقط كيرم را به جلو هل مي دادم. اصلا; دوست نداشتم كه كيرم را براي يك سانت بيرون بكشم ولي پس از چند لحظه احساس كردم بايد به مادرم هم حال بدهم و شروع كردم به تلمبه زدن. يك لحظه چشم از مادرم بر نمي داشتم و تند تند بالا و پايين مي كردم. مادرم كه يك عمر حريص كير بود با ولع داشت با كسش بازي مي كرد و من هم تلمبه مي زدم. در حين كار از مادرم پرسيدم: آبم داره مياد; چيكار كنم; بريزم داخل; كه اونم جواب مثبت داد و من هم داد محكمي زدم و با تمام وجودم آبم را تو كس مادرم خالي كردم. تو اين لحظه بود كه احساس كردم اونم داره ارضاء ميشه چون همين جوري كه پاهاش باز بود منم تلمبه مي زدم با دستهاش كونم را محكم گرفته بود بعلامت اين كه ادامه بده. منم كه با اين كارش تحريك شده بودم مثل وحشيها با شدت تلمبه مي زدم. مادرم كه كنترل خودش رو از دست داده بود چند تا جيغ زد و محكم كمرم را گرفت و به سمت خودش كشيد. من هم خودم را انداختم روي مادرم و بي حركت روي مادرم دراز كش شدم و چند لب ازش گرفتم. مادرم چند آه كشيد و خلاص شد و چند لحظه بي حركت ماند و تند تند نفس نفس مي زد و من مانند جنازه خودم را به كنارش انداختم. مادرم كاملا; بي حس شده بود و اصلا; تكان نمي خورد. بلند شدم نشستم. به صورت ماهش نگاه كردم. خنديد و گفت: ناقلا تو انقدر شيطون بودي و من نمي دونستم; منم خنديدم و بوسش كردم. گفتم: مامان خيلي دوستت دارم. مادرم هم گفت: ما بيشتر و دوتايي با هم از ته دل خنديديم. همين طور كه در كنار هم لخت خوابيده بوديم. من به مادرم گفتم: مامان يك قولي به هم بدهيم. گفت: آره عزيزم; حالا چي هست; گفتم: قول بدهيم كه همان رابطه مادر و پسري كه با هم داشتيم بين مان بمونه و در كنارش از هم لذت جنسي هم ببريم. كه اين دفعه مادرم بوسم كرد و گفت: آره پسر فهميده خوبم. حتما. خيلي هم خوبه. آن شب چون مطمئن بوديم كه پدرم نمي آيد بعد از اين ماجرا با مادرم به حمام رفتيم و در داخل وان حمام يك بار ديگر كردمش و ساعت صبح بود كه مانند دو زن و شوهر در كنار هم به اميد روزهاي بهتر به خواب رفتيم

دکمه بازگشت به بالا