مادر فداکار 52

وقتی داداش و پسر هست اون وقت خواهر و مادر شوهر می خوان چیکار .. المیرا صورتش سرخ شد فهمید که الناز همه چی رو فهمیده .. سعی داشت تو چشای الناز نگاه نکنه .. چه جوری می تونه توروی الناز نگاه کنه . حتما اون فکر می کنه چه مادر هوسبازی داره .. سرشو انداخته بود پایین و لباشو می جوید . با این که الناز جلو چشای اون به امیر کون داده بود ولی اون نمی تونست وجهه مادری خودشو از دست بده . تصور این که الناز کیر امیر رو توی کوس اون تصور کنه داشت دیوونه اش می کرد . الناز متوجه این تغییر حالت مادرش شده بود . -مامان چیه ناراحتی .. اتفاقا الان روحیه ات خیلی شاد شده . انگار صورتت رنگ گرفته و یه شادی  خاصی رو در تو می بینم . من دوست دارم مامان خوشگلم همیشه همین جور با روحیه باشه .. الناز المیرا رو بغل زد و گفت قربون مامان خوشگلم برم که یه عمر واسه مون زحمت کشید نذاشت که حس کنیم بابا نداریم . مامان خواهش می کنم خجالت نکش قربونت برم دوستت دارم . تو هم یه زنی می دونم نیاز داری . یه عمره که  رو خواسته هات سر پوش گذاشتی تا ما رو بزرگ کنی و سالم تحویل جامعه بدی و موفق هم شدی . ولی خودتو که نباید فراموش کنی . من یه دخترم . احساس یه زنو درک می کنم . می دونم توی وجودت چی می گذره . اون لذتهایی رو که یه عمره ازش بی نصیب بودی حقشه که حالا بچشی . این مشکلات و مسائلو ما باید داخل خودمون حل کنیم . حالا که داداش می تونه چرا که نیاد کمک ما ;/; -الناز خجالت می کشم .. هق هق گریه امونش نداد . مادر و دختر همو بغل زدند -الناز عزیزم من مامان بدی هستم که پیش داداشت خوابیدم ;/; -کی همچین حرفی زده حتما منم دختر بدی هستم که پیش پسرت خوابیدم . امیر که دید وضعیت شبیه فیلمهای هندی شده رفت وسط اون دو نفر و گفت حالا به جای این حرفا بهتره که از این لحظات و روز های زندگی نهایت استفاده رو ببریم . دیگه به روز های رنج و غم و محرومیت فکر نکنیم . مسائل سکس و این جور بر نامه ها نباید روی افکار و زندگی ما اثر بذاره . نه من باید اذیت شم و نه شما دو تا خواهر و مادر گلم . من و الناز با فکری آزاد باید به درسامون برسیم و مامان هم به ادامه زندگیش در نهایت آرامش برسه . نبینم شما دو تا عزیز گلم اشک بریزین . امیر دلشو نداره که  گریه شما دو تا رو ببینه . تمام امید و آرزوم شما دو تا هستین . مادر و خواهر گلم . امیر هم خودشو انداخت وسط الناز و المیرا اول مامانشو بوسید و بعدش هم سفت و سخت النازو بغل کرد . دلش برای  سکس با الناز تنگ شده بود . لباشو سخت به لبهاش چسبوند . الناز عطش هوسو رو لبهای امیر حس می کرد . خودش بد تر از اون بود . . هوس داشت اونو می سوزوند . المیرا از طرز بوسه اونا فهمیده بود که  تشنه هماغوشی همند . با این حال دلش نمیومد که دست از سر امیر بر داره . اون  تا حدودی ارضا شده بود ولی وقتی یک زن وجود رقیبی رو در کنارش حس می کنه دوست داره بیشتر خودشو بندازه تو بغل همون مردی که رقیبش هم بهش چش داره . با این که النازو از جونش بیشتر دوست داشت و خودش پیشنهاد سکس اونو با امیر داده بود ولی تا حدی هم احساس حسادت می کرد . می دونست حس خوبی نیست ولی اینم یه خصلتیه که در همه زنا وجود داره . با این حال باید دخترشو هم درک می کرد و این که اونم یه نیاز هایی داره . چهره المیرا خنده دار شده بود چون با همون ملافه ای که به دور خودش پیچیده بود النازو بغل کرده بود -مامان اینو از دور خودت بنداز -الناز زشته نکن -مامان  من و تو و امیر دیگه باید سه تایی مون بیفتیم به جون هم . دیگه غریبه بازی و خجالت و فاصله ها رو باید بذاریم کنار . تابوی بین ما دیگه شکسته شده . دیگه باید از چی خجالت بکشیم . ملافه رو از رو مامانش انداخت .هیکل لخت المیرا در کنار تن لخت امیر,  النازو وسوسه کرد که خودشو لخت کنه .. -چیکار می کنی الناز -همون کاری رو که خیلی وقت پیشا باید می کردم و می کردیم تا این جوری زود تر اعصابمون راحت شه . کمتر غصه بخوریم . الان اگه نگیم تمام , حداقل نیمی از مشغله های فکری ما رو همین مسائل دور می زنه . تمام موش و گربه بازیها .. -الناز پس بذار منم کمکت کنم تا لخت شی .. المیرا یه جوری به پسر و دخترش نگاه می کرد که هر کی اونو می دید به خوبی متوجه می شد که داره با یه حسرت خاصی به اونا نگاه می کنه از این که کاش هم سن اونا می بود . امیر دهنشو گذاشته بود زیر گلوی خواهرش و بلوزشو از تنش در آورد . لباس زیرشو داد بالا و شروع کرد به میک زدن سینه های الناز . -اووووففففف داداشششش داداششششش .. این کارا رو می کنی .. یه جوری میشم .. منو بخوابون .. بخوابونم .. الناز دیگه بی خیال و بی پروا شده بود از این که پیش مامانش هوس خودشو نشون بده هراسی نداشت . -مامان ماااماااان میشه امیر منو .. منو بندازه رو تخت ;/; اگه می خوای تو هم پیش ما باش .. عیبی نداره .. سه تایی با هم خیلی می چسبه . این جوری با هم بیشتر رفیق میشیم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا