مامان بخش بر چهار 74

اسم همه شونو می دونستم . فکر نمی کردم که بیان و این جور مخل آسایش من بشن . منیژه و منصوره و محبوبه و محجوبه .. به ترتیب همراه  نریمان و نوروز و ناصر و نیما . منیژه شصت سالش بود ..منصوره عروسش سی وهشت سالش بود .. محبوبه دخترش سی سال داشت . محجوبه بیست ساله تازه عروس و همسر نیما هم که می شد نوه منیژه ودختر منصوره . .. یعنی ساده تر بگم این که مادر , همسر , خواهر و دختر نوروزخان در حال کس دادن و حال کردن با پسرای من بودند . چقدر این نوروز می خواست با من حال کنه و چند بار هم تحریک شدم ولی قبول نکردم . اصلا نمی دونم چرا از این که با اونا باشم خوشم نمیومد . اونا از اون کلاس بالا ها هم بودند . خیلی هم سر مایه دار بودند و یه مدتی هم خارج زندگی می کردند و وقتی هم که رفته بودند  این مسکوتی  چهار طیقه روبروی ما رو اجاره هم نداده بودند و به امان خدا ولش کرده بودند .ولی گاهی لحنشون زشت هم می شد ودر ملا عام فحشهای رکیک می دادند . زن شصت ساله هم طوری خودشو به اسحاق چسبونده بود که دیگه فکر نمی کردم چیزی واسه من بذاره . دلم می خواست می رفتم اون جلو تیکه تیکه شون می کردم . پس اونا اومدن این جا دارن فوتبال بازی می کنن . لعنتی ها . من مگه چم بود . تا اونجایی که می دونستم این مردا بی غیرت نبودند . یعنی دوست داشتن زن مردمو بکنن ولی زن خودشونو به دست این و اون ندن . اونا الان کجا می تونن باشن . نمی دونستم . خیلی عصبی بودم . کارد بهم می زدن خونم در نمیومد . نه .. نهههههههه داشتم دیوونه می شدم . احسان چه جورکمر منصوره زن نوروز رو گرفته بود و با همون کیری که چند ساعت قبل داشت منو می گایید در حال کردن اون بود . لعنتی می گفتن خسته ایم باید بریم به مسابقه فوتبال برسیم . این بود اون فوتبالی که حرفشو می زدن ; لعنت بر این شانس .. من نمی دونم این قلی مال حرام خورده بود که بچه هاش این جوری از آب در اومده بودن ; اصلا فکرشو نمی کردم کارم به اینجا ها بکشه . افشین داشت محبوبه رو می کرد ..  محجوبه بیست ساله که لاپاشو باز کرده بود و اشکان در حال لیس زدن به کسش بود .. نههههههه نههههههه من چیکار می تونستم بکنم . دلم می خواست جیغ می کشیدم . ولی فایده ای نداشت . یک زن وقتی که عصبی میشه و خونش به جوش میاد هیچی جلو دارش نیست .نمی تونه خودشو کنترل کنه . اون به هر طریقی که شده می خواد زهرشو بریزه .. اون مردا تا چه حد می تونن غیرتی باشن . یعنی رفتن به خارج اونا رو بی غیرت بار آورده ; در حالی که اون جورا هم که میگن نیست . این ما خود ایرونی ها هستیم که واسه خودمون فانتزی هایی درست کرده و خارجی ها رو بی غیرت می دونیم . اتفاقا به موقعش اونا خیلی از ما خونواده دوست تر و غیرتی تر هم هستن . پس مرداشون کجان ;  از این چیزای دهن پر کنی که به نام سکس ضربدری و این بر نامه ها داریم اونا رو دیگه نمی دونم چیه و چی می تونه باشه . باید حسابی با این سیستم اونا کنار بیام . باید بفهمم .  خودمو تا اونجایی که بتونم قسمتی از حرفاشونو متوجه بشم جلو کشیدم .. یه چیزایی دستگیرم شد که اونا چیزی از این جریان نمی دونن . یعنی مرداشون .. اسحاق که بد جوری کیرشو می کرد توی کس منیژه و اونم همش داشت فریاد می زد جاااااان جااااااان محکم تر .. محکم تر .. هر وقت سر حالم کردی کونمو هم تقدیم تو می کنم . ولی از اون طرف محبوبه داشت سر مادرش داد می کشید -مامان همه باید با همه باشن . این که نمیشه تو فقط به یک کیر بچسبی .. -عزیزم ما وقت نداریم  تو که خودت می دونی ما مثلا رفتیم آرایشگاه .. زود بر گشتیم دیگه نمی تونیم چند ساعت بمونیم و بگیم که همش بودیم اونجا -اوووووووهههههه فدای مامان محتاط خودم بشم . چقدر خوب هوای همه جا رو داری .. -باشه  به آقا اسحاق میگم دفعه دیگه اول تو رو بکنه .. -وااااااییییییی این چه بر نامه ای بود .. نهههههههه من نمی تونستم تحمل کنم . اونا داشتند برای آینده هم نقشه می چیدند . دیگه کیری برای من باقی نمی ذاشتند که با هاش حال کنم . این  منیژه خانوم از اون کون دریده ها بود .. چند تا جیغ کشید و ظاهرا ار ضا شد . به احسان اشاره کرد که بیاد طرف اون . .. منصوره که دید مادر شوهرش داره حق اونو هم می گیره خیلی عصبی شد ولی به روش نیاورد .. نهههههههه پسره مال من ارغوان  بود و اونا داشتن مثل حلوا اونو بین خودشون قسمت می کردند . نهههههههه نههههههههه .. منصوره در مقابل مادر شوهرش حرف بزن نبود . احسان طاقباز دراز کشید . منیژه اومد رو کیرش نشست و کیر احسان رفت توی کسش . زن خودشو کمی بالاتر کشید ..خوش کیر ترین پسر من اسحاق هم اومد کیرشو از پشت کرد توی کون زن شصت ساله که طوری به خودش رسیده بود که چهل ساله نشون می داد . منیژه خانوم همسر نریمان خان .. ظاهرا اونا تا دو ساعت دیگه هم می خواستن همونجا بمونن . …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا