مدرسه‌ حشری ها (۴)

…قسمت قبل

بعد مدرسه با ایلیا هم مسیر شدم تا همه چیو باهاش در میون بذارم. بهش گفتم که برای فردا خودشو تمیز و سکسی کنه و دوش مقعدی بگیره. نوری و راد طوری باهام رفتار کرده بودن که انگار علاقه ای به سکس با من ندارن و فقط ایلیا رو می‌خوان. واسه همین خیلی ذهنم درگیر شده بود. هیچ جوری نمی‌خواستم این فرصت طلایی رو از دست بدم و هرطور شده باید به جمعشون ملحق میشدم. به ایلیا گفته بودم زنگ دوم جلوی سالن آمفی تئاتر منتظرن. من چون مبصر بودم کلید اونجا رو داشتم. تصمیم گرفتم قبل اونا برم تو سالن و جایی مخفی شم. اونجا تا حدودی شبیه سینما بود و از صحنه اجراش برای سخنرانی و جشن های مناسبتی استفاده میشد. پرده قرمز و بزرگی دور تا دور صحنه رو گرفته بود و پشتش رو مخفی میکرد. من پشت صندلی های ردیف آخر مخفی شدم و منتظر موندم. دقایقی بعد در سالن باز شد و قایمکی آقای راد رو دیدم که داخل اومدنی دستشو انداخته بود دور گردن ایلیا و چهره اش حاکی از رضایت خاطر بود. نیش ایلیا تا بناگوش باز بود. آقای نوری در ورودی رو بست و پشت سر اونا وارد شد. از پله های صحنه نمایش بالا رفتن و وقتی آقای راد پرده رو کنار میزد آقای نوری محکم با کف دستش کوبید در کون ایلیا. رفتن پشت صحنه اجرا و پرده بسته شد. دیگه بهشون دید نداشتم فقط صداشون رو می‌شنیدم. بلند شدم و با احتیاط به سمت صحنه قدم برداشتم. صدای ایلیا رو شنیدم که حشری شده بود میگفت: ددی منو بگا. عمو منو جر بدههه

صدایی شبیه صدای سیلی شنیدم و آقای نوری گفت: باریکلا چه پسر خوبی. باعث افتخار معلماش

صدای لیس زدن، مالیدن، تف انداختن، تب تب برخورد بدن ها، آه و اوه و بکن بکن از پشت پرده بلند شد. با اینکه از تصویر محروم ولی فقط شنیدن صداها کافی بود تا راست کنم. کیرم که برای دیدن پشت صحنه هیچ آروم و قرار نداشت رو با مالش از روی شلوار دلداری دادم. یه ایده ای به ذهنم رسید. دفترچه یادداشتمو با یه مداد از کیفم برداشتم و آروم آروم به طرف پرده رفتم. قبل کنار زدن پرده از میونش پنهانی نگاهی به داخل انداختم و بهشت رو با چشمام دیدم. ایلیا لخت رو زمین دراز کشیده بود و پاهاشو کامل باز کرده و بالا داده بود. آقای راد سمت چپش دراز کشیده بود و میکرد تو سوراخش. آقای نوری هم سمت راستش دراز کشیده و همین کارو میکرد. به نوبت پشت سر هم وقتی آقای نوری کیرشو در میورد آقای راد میکرد تو سوراخ و وقتی آقای راد در مورد آقای نوری فرو میکرد تو. هر سه لخت بودن فقط آقایون با کفش چرم و جوراب به پا کون ایلیا رو مورد رحمت کیرهای خوردنی شون قرار میدادن. ایلیا هم آل استار پاش بود. بقیه لباساشونو کنده بودن.

نفس عمیقی کشیدم و پرده رو کنار زدم. اول جا خوردن و شوک شدن ولی وقتی قیافه منو تشخیص دادن خیالشون راحت شد و به کارشون ادامه دادن. قدمی نزدیک شدم و گفتم: آقا عذر میخوام وسط تدریس مزاحمتون شدم. چند تا سوال درسی داشتم.

از دبیر فیزیک پرسیدم: آقای راد میتونین تاثیر فیزیکی کیرتون رو سوراخ شاگرد رو توضیح بدین.

نوری و راد در حال گاییدن نگاهی به هم انداختن و کر کر خندشون بلند شد. شهوت و لذت تو لحن حرف زدنشون تاثیر گذاشته بود و حرفاشون رو کشدار می کرد وقتی آقای راد توضیح میداد: توجه داشته باش که رابطه کیر و سوراخ دو طرفس. اوخ آه آه حرکت کیر داخل کون باعث انقباض سوراخ میشه و این انقباض همینطوری که مشاهده میکنید و سفت شدن کیر تاثیر میذاره آآآآییییی. اینطوری آه… اینطوری… سوراخ، آبی رو که برای زندگی نیاز داره از کیر تامین می‌کنه آآآآآه ولی آه هنوز به مرحله آبیاری نرسیدیم.

صدای قهقه آقای نوری کل سالن رو برداشت و گفت: این نکته ها تو امتحانات عملی خیلی به دردت میخوره مصطفی پس اوه جوون… آه پس خوب یادداشت برداری کن اووووفففف عجب کونی آآآآه

هر کدوم یه پای ایلیا رو بالا گرفته بودن و حلقه ازدواج تو انگشتشون برق میزد. فکر اینکه سکس مرد های متاهل رو دارم زنده میبینم دهنمو آب انداخت. تظاهر به نوشتن تو دفترچم کردم و گفتم: که اینطور. حالا استاد اگه دو دبیر همزمان کیر هاشون رو وارد سوراخ شاگرد کنن چه اتفاقی میفته.

آقای راد گفت: بذار اجراش کنیم تا خودت ببینی اینطوری بهتر یاد میگیری

هردو وقتی تلاش می‌کردن همزمان وارد سوراخ کنن موفق نمیشدن بس که کیراشون بزرگ بود. کیر آقای راد کلفت تر از نوری ولی کیر آقای نوری دراز تر بود و بزرگ تر به چشم میومد مخصوصا تخماش.

عکس های لو رفته از کیر آقای نوری

عملیات فرو کردن همزمان انقدر طول کشید که نوری گفت: مصطفی چند تا تف بنداز هر چی لیز تر بشن راحت تر میرن تو.

خم شدم و سرمو به دخولشون نزدیک کردم و با چند تا تف گنده کمکشون کردم. وقتی موفق شدن به زور کیراشونو همزمان فرو کنن در حالی که حرکتشون میدادن آقای راد گفت: همون‌طور که میبینی آآآه آی آی اووووه حالا اووه حالا کیر بنده به جز دیواره های سوراخ با کیر آقای نوری هم در تماسه و لذت بیشتری به ارمغان میاره آآآآییی فاک

انقدر اون صحنه برام جذاب بود که می‌تونستم از هوش برم. گفتم: درسته. حالا استاد اگه یه شاگرد دیگه اثر هنریتون رو لیس بزنه چه تاثیری داره.

آقای راد جواب داد: آخ خب اینطوری جدا از لذت سوراخ و آآآیییی آه و… لذت برخورد کیر ها باهم، لذت زبون زدن شاگرد هم اضافه میشه و اووووخخخ آی آی آی آآآآه می‌تونه… اوه فاک می‌تونه به روند آبیاری سوراخ سرعت ببخشه آیییییی

انقد برای رسیدن به این لحظه صبر به خرج دادم و شوق تو دلمو سرکوب کردم که وقتی بالاخره زمانش رسید دهنم بدجوری آب افتاد. نشستم و با زبونم به دخول حمله ور شدم. از لیسیدن تخم های راد و نوری شروع کردم و به لیسیدن کیرهاشون داخل سوراخ رسیدم. همزمان که کیراشونو فرو میکردن تو سوراخ منم مک میزدم. ایلیا طوری دوش مقعدی گرفته بود که کونش بو گل میداد و طعم کیر های بهشتی نوری و راد داخلش یه مزه فراموش نشدنی ایجاد میکرد. وقتی با ولع شدید دخولشون رو لیس میزدم آقای نوری و آقای راد لحظه ای از شدت لذت چشماشون رو بستن و زیر لب از کلماتی مثل جووون، آه همینه، ادامه بده، پسر خوب و… زمزمه کردند. ایلیا که اوائل سکس کلی صدای آه و جیغ های کوچک ازش در میومد حالا انگار به خواب رفته بود. سرشو انداخته بود رو بازوی نوری و چشماش بسته بود. تحمل این سطح از لذت رو نداشت. زبونمو می‌کشیدم لای خط بین کیر نوری و کیر راد که در اثر تماس به هم داخل سوراخ ایجاد شده بود. لیس زنان زبونمو می‌کشیدم پایین به سمت تخم هاشون بعد دوباره می‌کشیدم بالا به طرف سوراخ ایلیا و هر از چند باری تف مینداختم. بعد حدود ده دقیقه صدای آه کشیدن نوری و راد بلند تر شد و بیشتر به نعره زدن گرایید. با زبونم گردش خون رو تو رگ های کیراشون حس کردم. کیراشون از شدت انقباض داخل سوراخ میلرزید و بلافاصله موج بزرگی از آب کیر از درز های سوراخ و بین کیراشون به طرف دهنم روانه شد. احساسی که مرحله آبیاری بهم داد مثل وقتی بود که آب نبات لیس میزنی و وقتی به وسطش میرسه سورپرایز خوشمزه ای داخل آب نبات با طعمی متفاوت کامتو شیرین می‌کنه. لیس زدن دخول حکم اسفنج کیک رو داشت و اسپرمی که حالا زبونمو معطر میکرد حکم خامه وسط کیک.
مخصوصا حالا که داشتم ترکیب آب کیر آقای راد و نوری رو با هم تست میکردم. حس میکردم تو بهشتی هستم که آقای کریمیان معلم دینی ازش حرف میزد. دلم میخواست نقشه تازه ای بکشم تا پای اون رو هم به جریانات جنسی که تو مدرسه تجربه میکردم باز کنم چون خیلی برای رفتن به بهشت علاقه نشون میداد.

وقتی معلم های محترمم کیراشونو بعد از ارضا کشیدن بیرون از سوراخ، آب کیراشون مثل آبشار از سوراخ سرازیر شد. منبع مایع حیات و سرچشمه زندگی و دلیل وجود بشر. و من افتخار لیس زدن و مکیدنشو داشتم. حس میکردم با قورت دادن اسپرم جون میگیرم و به عمرم اضافه میشه. کیرم با اینکه راست شده بود ولی تا الان بهش توجه نکرده بودم. مظلوم از زیپ شلوارم بیرون افتاد. آقای نوری و راد دو طرف ایلیا دراز کشیده بودن و نفس نفس میزدن تا سرحال بیان. منم از فرصت استفاده کردم و کیرمو فرو کردم تو سوراخی که از آب کیرشون لبریز شده بود. کمی گاییدمش تا به ارضا برسم. چند هفته خود ارضایی نکرده بودم تا آب کیرمو برای این روز نگه دارم. وقتی میخواستم به ارگاسم برسم کیرمو در آوردم و وقتی میمالیدمش آقای نوری و راد سرشون رو بلند کردن تا شاهد این صحنه تماشایی باشن. ارگاسم من اون روز مثل شلیک پرتاب توپ بود. طی چند مرحله و با فاصله بلند اسپرم از کیرم فوران کرد. اولین پرتاب اسپرم از اون فاصله خورد تو دهن نیمه باز آقای راد. دومی و سومی از دستم در رفتن و پاچید رو بدن ایلیا ولی چهارمی رو به سمت آقای نوری گرفتم و زیر چشمش با لکه ی بزرگ اسپرم سفید شد. حدود یک دقیقه همینطوری آب کیر با فشار زیاد تمام دور و اطراف مون و رو بدن هاشون پخش کردم. با هر پرتاب اسپرم طوری لذت سبک شدن بهم دست میداد که بی اختیار فریادم بلند شده بود. آقای راد آب کیرمو با تف پرت کرد بیرون و خطاب به آقای نوری گفت: مثل اینکه این داداشمون تا حالا باکره بوده

اون حجم از آب کیر براشون غیر قابل باور بود. نوری با صدای خسته به من گفت: با وجود تو بانک مخازن اسپرم هیچ وقت قحطی نمیاد آقا مصطفی

و با انگشتش لکه آب کیرمو از صورتش جمع کرد. نفس نفس زنان خندم گرفت. همه حسابی حالمون جا اومده بود و نیاز به استراحت داشتیم. نوری و راد تن نرم و گوشتالوی ایلیا رو بغل کردن و به خواب رفتن. چشمم به شورت و شلوار آقای نوری افتاد که گوشه ای رو صندلی گذاشته بود. و وقتی فهمیدم شورت هر دومون سفید و از یه مارک و کاملا شبیه به همه فکری به ذهنم رسید. وقتی اونا خواب بودن بلند شدم و رفتم شورتشو برداشتم و بو کشیدم. همزمان که لیسش میزدم شورت خودم در آوردم و گذاشتمش رو شلوار آقای نوری و به جاش شورت آقای نوری رو پوشیدم. وقتی اونا استراحت میکردن من دیگه خودمو جمع و جور کردم و از سالن رفتم بیرون. اگه کسی منو اون لحظه میدید فکر میکرد ورزش سنگین کردم. قرمز شده و عرق کرده. زنگ های بعد نوری و راد طوری عادی با من برخورد میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. ایلیا هم تا چند روز طوری راه می‌رفت که انگار پا درد گرفته ولی فقط ما سه نفر میدونستیم که کونش جر خورده. با اینکه تازه ارضا شده بودم ولی وقتی فکر میکردم که آقای نوری موقع تدریس در واقع شورت منو پوشیده و منم شورتی رو به پا داشتم که سابقه محافظت از کیر ارزشمند آقای نوری و تخم های مقدسش رو داشته دوباره حشری میشدم. تا فردای اون روز ذهنم همش درگیر سکس رویاییمون بود که آقای یوسفی تو راهرو با عصبانیت صدام زد. یه لحظه خایه کردم و گفتم: بله آقا؟ چیزی شده؟

یوسفی چشماشو ریز کرد و درحالیکه عصبانیت تو صدای با ابهت و مردونش موج میزد گفت: از دست تو مصطفی. دنبالم بیا.

و از پله ها بالا رفت. با ترس و کنجکاوی دنبالش راه افتادم. یعنی چی کارم داشت؟ وقتی رسیدیم طبقه سوم فهمیدم که داره منو به دفتر خصوصیش می‌بره که کسی بدون اجازه حق وارد شدن به اونجا رو نداره. معمولا از اون دفتر برای گفت و گو با مهمان هاش و معامله های رسمی استفاده میکرد. طبقه سوم آخرین طبقه مدرسه بود ولی معماری اون قسمت به شیوه ای بود که راه رسیدن به دفتر پله می‌خورد می‌رفت بالا. چیزی شبیه اتاق زیرشیروانی ولی دفتر بزرگ و لوکسی بود. استرس گرفته بودم و کنجکاو بودم بدونم چه خطایی ازم سر زده. چه قانون شکنی کردم و هرچه فکر میکردم فقط و فقط سکس تو سالن آمفی تئاتر به ذهنم می‌رسید…

**********

اگه یوسفی از ماجرای آمفی تئاتر بو برده باشه یعنی دیگه رسماً به فنا رفتم و احتمالا منو آورده دفترش تا اخراجم کنه. افکار منفی ذهنمو به بازی گرفته بود. تو دفتر خصوصیش از پشت میزش طوری بهم نگاه میکرد انگار تو بلاتکلیفی مونده و تصمیم گیری براش سخته. به فکر فرو رفته بود و من هم صبرم لبریز شده بود. رو مبل مهمان نشسته بودم و گفتم: آقای یوسفی میشه بدونم چرا منو آوردین اینجا.

یوسفی نفسشو بیرون داد و گفت: مصطفی باهات یه صحبت جدی دارم.

و یه نخ سیگار از پاکتش در اورد و رو لبش گذاشت. موقعی که با فندکش روشنش میکرد گفت: تا حالا دیدی بچه های مدرسه از من دلخور باشن؟

سرمو به علامت منفی تکون دادم. یوسفی دود سیگارشو بیرون داد و گفت: همیشه به بچه ها حال میدم. هیچ وقت سخت نمی‌گیرم. فکر کنم خودت فهمیدی اون روز که با ایلیا فرستاده بودمت کارآگاه متوجه همه چی شده بودم.

پوست صورتم شروع کرد به قرمز شدن و نفس کشیدن برام سخت شد ولی به ادامه حرفاش گوش سپردم: با این حال به روی خودم نیاوردم. پیش خودم گفتم اینجور شیطنت ها برای سن شما طبیعیه و تا وقتی مشکلی پیش نیاد میشه ازش چشم پوشی کرد.

و رو صفحه مانیتورش چیزی پلی کرد و بهم اشاره کرد برم ببینم. رفتم و به صفحه مانیتور خیره شدم. فیلم های ضبط شده از دوربین های مدرسه رو نشون میداد. دکمه ای زد و فیلمی از دوربین داخل کارآگاه پخش شد. موقعی که ایلیا واسه اولین بار داشت برام ساک میزد. یوسفی گفت: بعد اینکه اومدم کارآگاه و اون وضعو دیدم رفتم دوربینو چک کنم تا مطمئن شم و وقتی این فیلمو دیدم بیشتر زیر نظر گرفتمت. و چند روز پیش هم این اتفاق افتاد.

دوباره دکمه رو فشار داد و دوربین دیگری از حیاط مدرسه فعال شد که آلاچیق رو نشون میداد. موقعی که داشتم نحوه کارکرد ردیاب ها رو به ایلیا نشون میدادم و اونم با کیرم بازی میکرد. یوسفی گفت: این چیزا همیشه تو مدرسه های پسرونه پر بوده. واسه همین اصلا مهم نیست. اگه صدبار دیگه هم این چیزا رو ازت می‌دیدم اشکالی نداشت. ولی مصطفی تو آخرین بار پا از گلیمت فراتر گذاشتی

و فیلم دوربین سالن آمفی تئاتر رو پخش کرد. به فیلم سکس گروهیم با آقای راد، آقای نوری و ایلیا نگاه کردم که جلو روی آقای یوسفی پخش میشد. یوسفی ادامه داد: تو معلما رو هم وارد این کارا کردی. این اولین باره که همچین اتفاقی تو مدرسه ی من میفته.

جمله آخرشو با لحن عصبی تری بیان کرد: و اگه گندش بالا بیاد اعتبار مدرسه رو به خطر میندازه.

دیگه انقدر حد و مرز ها رو شکسته بودم که پیش یوسفی هم راحت بودم و پرسیدم: تصمیم دارین منو اخراج کنین؟

چهره یوسفی به لطافت قبل برگشت و گفت: اخراج؟ معلومه که نه. هرچی باشه باشه شما ها جوون هستین بالاخره باید اشتباه کنین و لذت ببرین‌.

و خندش گرفت گفت: فکر می‌کنی من همسن شما بودم از این کارا نکردم؟ من فقط برای اعتبار مدرسه نگرانم.

چقدر با معرفت و مشتی بودن یوسفی حال کردم. روبروی مدیر رو زانوهام نشستم و سرمو آوردم بالا گفتم: آقای یوسفی من کیر لیستونم. من زیر تخماتون جا دارم. هر وقت شما اراده کنین من حاضرم هر خدمتی بهتون ارائه کنم. هر فتیش و فانتزی که دارین انجام میدم.

و دستمو گذاشتم رو زیپ شلوارش. یوسفی دستمو گرفت و بلندم کرد گفت: پا شو بینم. این دیگه چه حرفی بود. مصطفی فقط یه چیز ازت می‌خوام. قول میدی دیگه همچین ضایع بازی در نیاری؟

میخواستم تاییدش کنم ولی حرفمو خوردم و لحظه ای مکث کردم. بعد گفتم: آقای یوسفی حالا که انقدر با مرامی میخوام یه حقیقتی رو بهتون بگم.

یوسفی مستقیم تو چشمام نگاه میکرد. گفتم: میتونین به من بگین منحرف جنسی. مریض یا هرچی. ولی من فقط دنبال یه سوراخ نیستم که بکنم توش. من جذب مردونگی میشم. درسته که اتفاق دیروز به مزاج شما خوش نیومده ولی من به خواسته چندین سالم رسیدم.

یوسفی با کنجکاوی بیشتر به حرفام گوش میداد و چشماشو ریز کرد. احساساتم بهم غلبه میکرد وقتی گفتم: و نمیتونم جلوی این میل شدیدم به مرد هایی که جای پدرمو دارن بگیرم.

یوسفی دستی به ریش صورتش کشید و به فکر فرو رفت: مرد هایی که جای پدرت رو دارن همم

و در حالی که به سیگارش پک میزد شروع به قدم زدن دور اتاق کرد. از قفسه پرونده ای برداشت و در حالی که اطلاعات داخلش رو بررسی می کرد گفت: که اینطور. پس پدرت رو تو بچگی از دست دادی. مادرت توان نگهداریتو نداشته و پیش داییت زندگی می‌کنی.

وقتی این حرفا رو شنیدم عرق سرد رو سطح پوستم حس میکردم. سرمو پایین انداختم و تاییدش کردم. آقای یوسفی دستشو رو شونم گذاشت و سرمو بالا گرفت و پرسید: حس نمیکنی چون هیچ وقت پدرت پیشت نبوده جذب مردهای سن بالا میشی؟ چون به محبتشون نیاز داری؟

چشم تو چشم آقای یوسفی تلاش میکردم اشکی که تو چشمام جمع شده بود رو سرکوب کنم.

لب به سخن گشودم ولی حرفی نداشتم بزنم. آقای یوسفی با محبت و جذبه مردونش جلوم ایستاده بود و بخشی از وجودم رو لمس کرده بود که گمش کرده بودم. بی اختیار تن آقای یوسفی رو بغل کردم و بغضم ترکید. کی فکرشو میکرد پشت ظاهر مردونم و ریش و عضلاتی که سنمو بالاتر نشون میداد همچین روحیه لطیفی پنهان شده باشه؟ آقای یوسفی اول جا خورد ولی لحظه ای بعد با دست های توانمندش آغوش گرمشو بهم بخشید. این اولین بار تو تمام زندگیم بود که احساساتم رو ابراز میکردم. آقای یوسفی با دو دستش از رو زمین بلندم کرد و منو با خودش به سمت کاناپه برد. تو حال خودم نبودم و دقایقی بعد خودمو در حالی پیدا کردم که کنار هم دراز کشیده بودیم و سرمو گذاشته بودم رو بازوش. دکمه های پیراهنشو باز کرده بودم و با پشم سینش ور میرفتم. نفس های ملایم و منظمشو حس میکردم. آروم آروم دستمو بردم پایین و رو زیپ شلوارش گذاشتم و پرسیدم: با این کار راحتی؟

آقای یوسفی در حالی که سرمو می‌مالید خندش گرفت و گفت: آخه کدوم پسری با پدر خودش سکس می‌کنه؟

وقتی برام نقش پدر رو ایفا میکرد از خود بی خود میشدم. بلند شدم و رو پاهاش نشستم و گفتم: پسری که زیاد از حد حشری شده

و خم شدم و لب هام رو گذاشتم رو لباش. اولین بوسه عاشقانم بود. طوری با ولع لباشو می‌خوردم که او هم غرق لذت شده بود. با دندونام لب پایینشو گاز گرفتم و کشیدم. وقتی لبامون از هم جدا شد یوسفی قرمز شده بود. گفت: می‌خوام بهت یه حالی بدم.

بلند شدم و آقای یوسفی رو به روم نشست. دستشو به شلوارم کشید و تو چشمام خیره شد. کمربندمو باز کرد و زیپمو کشید پایین. شلوارم افتاد پایین و شروع به مالیدن کیرم از رو شورت کرد. هنوز شورت آقای نوری تنم بود. زبونشو آورد جلو و شورتمو با آب دهنش خیس کرد. وقتی شورتمو کشید پایین و با کیرم مواجه شد شروع به بررسیش کرد و گفت: اوه… انتظار همچین سایزی نداشتم تو این سن.

از حرفش خندم گرفت و احساس غرور بهم دست داد. مثل پدری که با افتخار به دستاوردهای پسرش نگاه میکنه کیرمو تو دستش گرفت و کارشو شروع کرد. اینکه یوسفی برام ساک بزنه همیشه یکی از شهوت انگیز ترین فانتزی هام بود. و حالا که بهش رسیده بودم حس میکردم اولین بارشه و زیاد حرفه ای نیست. بعضی وقتا فشار دندون هاشو تو پوست کیرم حس میکردم و دردم می‌گرفت ولی به روی خودم نمیوردم. خودم دست به کار شدم و کیرمو در آوردم چند بار کوبوندم رو زبونش. بالا سرش کیرمو انقد مالیدم تا وقتی آبم اومد، ریش و دهنش اسپرمی شد. چند بار دیگه کردم تو دهنش و درآوردم. بعد خم شدم و با دستام دو طرف صورتشو بالا گرفتم و از دهن پر از آب کیرش لب گرفتم. اسپرم از بین بوسه مون سرازیر میشد. براش یه سورپرایز داشتم ولی چیزی نگفتم و فقط اجرا کردم.

یوسفی رو مبل پاهاشو باز کرد و تکیه داد

رو به روش نشستم و با زبان بدنم جذبه جنسیمو به رخش کشیدم.

کلی تحقیق کرده بودم که چطوری یه ساکر و لیسر حرفه ای بشم. کلی نکات تخصصی میدونستم و میخواستم همشو برای آقای یوسفی که عزیز دلم شده بود به بهترین شکل ممکن اجرا کنم. قصد داشتم با همه وجودم لذتی رو براش به ارمغان بیارم که هرگز فراموش نکنه. شروع کردم بند یکی از کفشاشو باز کردن. وقتی کفششو در می آوردم پاشو آوردم بالا و به صورتم چسبوندم. جوراب های مشکی و ساق بلند پاش بود. میدونستم که کف پاها سنسور های حساس دارن و بهترین گزینه برای حشری کردن کسی حساب میشن. با عطش جورابشو بو میکردم و پاشو میمالیدم به صورتم. زبونمو رو کف پاش از پایین تا بالا کشیدم تا به انگشتاش رسیدم. از روی جورابش انگشتاشو کردم تو دهنم و چرخشی لیس زدم تا عصب های پاش بیشتر تحریک شن. با این کارم سرشو تکیه داد و چشماشو بست. تو صورتش علایم لذت و حس خوب می‌دیدم. ریلکس کرده بود و من با ملاحظه و تخصص بهش سرویس میدادم. بین پاهای باز کردش نشستم و کف دستامو گذاشتم رو زانوهاش و با لطافت کشیدم بالا تا به کیر مخفی شده پشت شلوارش رسیدم که ردش از رو شلوار قابل ملاحظه بود. اولین باری بود که میخواستم کیر آقای یوسفی رو ببینم و شوق و ذوق داشتم. ولی میخواستم همه چی آروم و حرفه ای پیش بره. وقتی کمربند شلوارشو باز میکردم صورتمو چسبوندم بین پاهاش و گرماشو حس کردم. دکمه شلوارشو با خونسردی باز کردم و زیپ شلوارشو با دندونم پایین کشیدم. به آرومی شلوارشو پایین کشیدم و کامل از پاش در آوردم. رو به روش ایستادم و با جذبه شروع به کندن لباس های خودم کردم. یوسفی در حالی که فقط شورت به تن داشت و دکمه های پیراهنش کامل باز بود بدن برهنم رو با علاقه برانداز میکرد. جورابامونو در نیاوردم چون گرمای پا کیفیت سکس رو ارتقا میده. جلو رفتم و دوباره نشستم رو به روش. کیر بیدار شدشو از رو شورت مالیدم و وقتی شورتشو پایین می کشیدم از شدت هیجان ضربان قلبمو حس میکردم. با اینکه همین دیروز کیرهای رویایی و خوردنی آقای راد و آقای نوری رو ارضا کرده بودم ولی کیر یوسفی مقابل کیر اونا هم میدرخشید. نوک کیرش طوری رو لبم جا خوش کرد که انگار بعد عمری جایی که بهش تعلق داشت رو پیدا کرده. و حقیقت هم همین بود.

میدونستم که کدام نواحی کیر حساس تر هستن و دوپامین بیشتری ترشح میکنن و در نتیجه لذت رو به اوج میرسونن. به خاطر همین موقع سرویس دادن بیشتر رو اون قسمت ها تمرکز میکردم و لیس میزدم. ولی پشت سر هم این کارو تکرار نمی‌کردم تا لذتش تکراری نشه و بعد چند بار لیس زدن اون نواحی، کیرشو کامل تو حلقم فرو میکردم و در میاوردم و دوباره تکرار میکردم. بعد زبونم رو دور سر کیرش مارپیچی میچرخوندم که حساس ترین سنسور ها رو داشت. چنان لذتی به وجود آقای یوسفی انداختم که هیچ مخدر و دارویی نمیتونست اونطوری هوش از سرش ببره. بی اختیار طوری از سر کیف و خوشی آه میکشید که انگار هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت. آقای راد موقع سکس گفته بود هر چی لذت بیشتر شه زودتر به مرحله آبیاری میرسیم. گمونم به همین خاطر بود که بعد چند دقیقه صورت و دهن و بدنم مورد حمله آب کیر یوسفی قرار گرفت. با هر پرتاب اسپرم رو من، بدن یوسفی طوری می لرزید که انگار شوک الکتریکی بهش وارد شده و دفترو گذاشته بود رو سرش با صدای داد و فریادش. وقتی آب کیرشو می بلعید یوسفی انقدر بعد ارگاسم احساس سبکی میکرد که داشت از حال می‌رفت و تند تند نفس می‌کشید. از زبان بدنش فهمیدم که تمایل شدید داره منو بغل کنه ولی انرژی لازمشو نداشت. بلند شدم و رو کاناپه دراز کشیدم. اجازه دادم تن بی حالشو بندازه روم. با اون جذبه مردونگیش مثل یه بچه تو بغلم جمع شده بود و به خواب می‌رفت. حالا نقشمون برعکس شده بود و من داشتم با انرژی مردونم به کودک درونش حس امنیت میدادم. اجازه دادم انقدر تو بغلم استراحت کنه تا حالش جا بیاد. بعداً که سرحال اومده بود تا به حال انقد شنگول و پر انرژی ندیده بودمش. می‌گفت: تو از صد تا زن و الهه شهوت هم بهتر انجامش میدی.

وقتی رابطم با آقای یوسفی و معلم هام انقدر نزدیک تر شد خیلی چیزا درموردشون فهمیدم. تازه فهمیدم چرا هیچ وقت تو دستای یوسفی بر خلاف آقای راد و نوری، حلقه ازدواج ندیده بودم. یه بار قبلاً ازدواج کرده بود ولی جدا شد و بعد اون دیگه تن به ازدواج نداد. می‌گفت این چند سال اخیر رو با جنده پولی سر می‌کرده و لذتی که از سکس با من نصیبش شد رو هیچ وقت با هیچ کسی تجربه نکرده. بهش گفتم تازه هنوز ماساژ پروستات بهت ندادم تا بفهمی لذت یعنی چی.

آقای راد هم همیشه گرایش به همجنسش غالب بوده و تمایلی به ازدواج با جنس مخالف نداشته و فقط به خاطر فشار خانواده و اطرافیانش که میگفتن مرد باید زن بگیره بدون اینکه از تمایلات او باخبر باشن ازدواج کرده بود‌. زندگی بدون عشق و اجباری که خیانت توش حرف اولو میزد.

آقای نوری هم تو زندگی زناشوییش احساس بی ارزشی میکرد چون رابطشون بر اساس نفع و منفعت بود نه عشق و محبت به همین خاطر همیشه تشنه روابط جدید بود.

جمعی از مرد های تنها و شکسته رو تشکیل داده بودیم ولی تنها نبودیم چون با هم رفیق شده بودیم.

ادامه دارد…

نوشته: Onlymen

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا