مدرسه حشری ها (۵ و پایانی)
…قسمت قبل
با تجربه هایی که اخیرا داشتم همه ترس و نگرانی هام برای سکس با بزرگتر ها کم کم محو شدن. حتی جسارت پیشنهاد سکس به بقیه معلم هام هم پیدا کرده بودم چون یوسفی دیگه مثل کوه پشتم بود. ولی میخواستم قبل ریسک کردن، معلم دینیم رو بهتر بشناسم. آقای کریمیان به خاطر عقاید دینی خیلی به مرتب بودن حساس بود و بیشتر وقتا کت شلوار رسمی می پوشید ولی همیشه بوی عطر حرم میداد و یه تسبیح هم از روی عادت دستش بود. به ریش و سبیلش تعصب داشت ولی تمیز و مرتب نگهشون میداشت. کمی هم موهاش ریخته بود و از نظر ظاهری مردی بالغ و جا افتاده جلوه میکرد. ولی باطنش بوی گند خرافات مذهبی و عقب موندگی می داد.
موقعی تمایل به آقای کریمیان پیدا کردم که ایده ی سکس با یه مذهبی و شکستن باورهاش ایده ی شهوت آمیزی به نظرم رسید. تصمیم گرفتم برای قدم اول از بهرام، شاگرد ممتاز آقای کریمیان اطلاعات بکشم بیرون. بهرام خودشو پسری سر کش و علاقه مند به معنویات نشون میداد. همیشه سر نماز با آقای کریمیان حاضر میشد و باور های دینیشو تایید میکرد. ولی فقط پسر های مدرسه که روی واقعیشو دیده بودن میدونستن چقدر خرابه و فقط ظاهرشو مثبت جلوه میده. تو حیاط مدرسه باهاش هم قدم شدم و گفتم: تو که آدم اهل دلی هستی عاشق دختر بازی و پارتی و … هدفت از این نمایشی که راه انداختی چیه؟
چشم غره ای بهم رفت و گفت: سرت به کار خودت باشه…
اصرار کردم: داداش میدونی که منم مثل خودت اهل خراب بازیم پس باهام راحت باش. نیازی نیست پیش من هم فیلم بازی کنی.
بهرام نگاهی به دور و برش انداخت و خونسرد پاسخ داد: گندش بزنن. فکر نکنم گیر به خانواده مذهبی و بسیجی افتاده باشی که همیشه مجبوری رضایتشون رو جلب کنی… واسه همین نمیتونی درکی داشته باشی.
گفتم: متوجهم. ولی خب حداقل تو مدرسه میتونی راحت باشی.
بهرام با بی حال جواب داد: هه. چی فکر میکنی؟ کریمیان رفیق فاب پدرمه هرچی از من ببینه بهش گزارش میده. چاره ای ندارم جز اینکه همرنگ خودشون باشم.
_گور باباشون باو.
+هییی ای کاش به همین راحتی بود. فقط تو تنهاییام میتونم برم دنبال دختر و الکل و کوفت زهرمار.
لحظه ای ساکت شدم و بعد بحث رو راه انداختم: شاید کریمیان هم همینطور باشه. تا حالا بهش فکر کردی؟
بهرام به فکر فرو رفت و گفت: مرتیکه هر روز داره یکی رو صیغه میکنه و تن به ازدواج هم نمیده. این چه معنی میده؟ معلومه طرف میخواد راحت به عشق و حالش برسه بدون اینکه ترس از لو رفتن و تنوع طلبیش داشته باشه.
باز هم حدسام درست از آب دراومد. آدما همیشه برای پنهان کردن خرابکاری و ذات حیووناشون زیر سایه دین قایم میشن. لذت از گناه به صورت قانونی و بدون عواقب. با شنیدن این حرف فکری تو سرم جرقه زد و گفتم: پس اینطوری میشه کریمیان رو از راه به در کرد.
بهرام نگاهی بهم انداخت گفت: آره میشه ولی فقط یه داف از پسش بر میاد. نه تو با این ریش و پشمت حاجی
نگاهم به ایلیا اون سوی حیاط افتاد و گفتم: اتفاقا یه داف پایه میشناسم.
زنگ بعد خواسته و نقشه جدیدم در مورد سکس با کریمیان رو با ایلیا در میون گذاشتم. ایلیا موهاشو کنار زد و با کنایه گفت: یعنی سه تا کیر گنده که فقط دو تاشون کافی بود تا کونمو کامل جر بدن کافیت نیست؟ حتما باید کریمیان هم به جمع اضافه شه؟
گفتم: تو نمیفهمی چه فتیش جذابیه فکر کن قدرت شهوت تو انقدر زیاده که باعث شکستن عقاید یه نفر زیر کیرت میشه. اوفف من باید تجریش کنم.
ایلیا طوری نگام میکرد که انگار عقل از سرم پریده بود. ازش خواستم شماره کارتشو بده و یه تومن به حسابش زدم و گفتم: این پیش پرداخت بود. دو برابرشو موقعی برات میریزم که کاری که ازت میخوامو انجام بدی. قبوله؟
ایلیا سر کاسه رو کج کرد گفت: خب این شد یه چیزی. اوکی بعد مدرسه منتظرتم.
و با ادا اطوار همیشگیش راهشو کشید رفت. فردا منو ایلیا نرفتیم مدرسه و به جاش تو اتاق من مشغول آماده کردن نقشم شدیم. ایلیا کلی لوازم آرایش و وسایل دخترونه با خودش آورده بود و در حالی که آرایش می کرد توضیح میداد: من همیشه تنهایی میک آپ میکنم و لباس دخترونه میپوشم. همه این خرت و پرتا رو از قبل داشتم واسه همین جور کردنشون واسم کاری نداشت.
تو فکر نقشم بودم و در حالی که هی از این ور اتاق میرفتم اون ور اتاق گفتم: قابل حدس بود. همیشه میدونستم اینطوری هستی از انرژی و مدل حرف زدنت. واسه همینه انقد خاطرخواه داری
ایلیا با ناز و کرشمه تایید میکرد: بله پس چی. کلاسم هم خیلی بالاست با هرکسی نمیپرم اوم
دوباره دلقک بازیش شروع شده بود و با اینکه از این رفتاراش متنفر بودم گفتم: خیلی خوبه. باید کاملا شبیه دخترای داف بشی. هیچ جوری نباید بشناستت.
ایلیا چسی اومد: خودم کارمو بلدم ایش.
با وجود اینکه دلم میخواست خفش کنم ولی به کمکش هم نیاز داشتم. آخر کار که آرایشش تموم شد و لباس دخترونه پوشید داشت برای اتمام کار کلاه گیس سرش میذاشت. با یه دختر واقعی مو نمیزد. از اون دخترایی که وقتی تو کوچه راه میرن چشم پسرا رو میگیرن. کنار هم مثل یه زوج استریت به نظر می رسیدیم.
نگاهی به سر تا پاش انداختم و گفتم: مامامیا. حرف نداره. مدرسه حدود دو ساعت دیگه تعطیل میشه. ما با ماشین میریم اونجا و کریمیان رو تعقیب میکنیم. بعدشم خودت میدونی چیکار باید کنی
تو راه مدرسه وقتی از بین کوچه ها میروندم به سمت خیابون ایلیا درمورد یوسفی سوال پیچم کرد و در مورد سکسی که باهاش داشتم کنجکاو بود. منم با جزئیات جوابشو میدادم. بعد پرسید: به نظرت کیر کریمیان از کیر یوسفی و نوری و راد بزرگتره؟
شونه بالا انداختم: تصور همچین کیر بزرگی یکم سخته ولی هرچیزی ممکنه.
و صدامو مرموز کردم و گفتم: اما به زودی می فهمیم.
وقتی رسیدیم مدرسه کنار در پارک کردم و زنگ آخر به صدا در اومد. همه پسرا ریختن بیرون تا اینکه بین جمعیت پسرهای مدرسه ماشین کریمیان از پارکینگ خارج شد و مسیرشو رفت. گاز دادم و رفتم دنبالش. رسیدیم به اتوبان و منم پشت سر کریمیان میروندم. ایلیا هیجان زده دستاشو زد به هم و گفت: تا حالا جاسوس نشده بودم که اونم به لطف تو تجربه کردم. ببین کیرت ادمو به چه کارایی وادار میکنه ها
_ شهوت قدرتمند ترین حس بشریته. هر آدمی که میبینی نشونه وقوع یه سکسه.
کریمیان داشت از بزرگراه خارج میشد که به محله زندگیش میرسید. منم سرعتو کم کردم و با فاصله کم دنبالش رفتم. رسیدیم به کوچه ای خلوت و وقتی کریمیان پارک میکرد نگه داشتم و به ایلیا گفتم: میدونی که چیکار کنی؟ این ردیاب هم با خودت ببر تا حرفاتونو بشنوم.
سرشو تکون داد و پیاده شد. حتی از دخترای واقعی هم سکسی تر شده بود. کریمیان داشت از پله های آپارتمانش بالا می رفت که ایلیا به سمتش رفت و صداش زد: آقا ببخشید. شما این آدرسو بلدین
کریمیان وقتی دید عجب دافی به پستش خورده سوتی زیر لب کشید و گفت: میتونم کمکتون کنم؟
ایلیا گفت: بله من راهمو گم کردم.
و بعد طبق نقشه تظاهر کرد که پاش ناگهانی پیچ خورد و وقتی داشت می افتاد زمین با دستش شلوار کریمیان رو محکم گرفت و کیرشو لمس کرد. کریمیان طوری شوکه شده بود که پوست صورتش کاملا قرمز شد. ایلیا صداشو نازک کرد گفت: اوخ عمو ببخشید دستم خورد ولی اصلا اتفاقی نبود کاملا از قصد بود ای وای
و روشو برگردوند و تظاهر به رفتن کرد. کریمیان دنبالش راه افتاد و گفت: دختر خانوم زیبا. دلت میخواد باز هم از قصد دست بزنی؟
ایلیا با مظلوم نمایی گفت: اوهوم خیلی
صدای نفس های نامرتب کریمیان رو از ردیاب میشنیدم وقتی میگفت: اینجا جاش نیست. بیا بریم خونه من. تنها زندگی میکنم.
همه چیز همونطور که پیشبینی کردم پیش رفت. ایلیا دنبال کریمیان راه افتاد و وقتی رفتن داخل دیگه بهشون دید نداشتم فقط صداشونو از ردیاب میشنیدم. صدای قدم هاشون وقتی از پله ها بالا میرفتن و مالیدن لباس و جون گفتنای کریمیان از ردیاب پخش میشد. دقایقی بعد صدای بسته شدن در اومد و کریمیان گفت: حالا دیگه مال منی خوشگله هوممم
کریمیان ایلیا رو انداخته بود رو مبل و داشت سر تا پاشو با طمع لیس میزد بو میکرد و میبوسید. همزمان دکمه ی لباس هاشو باز میکرد و بدنشو میمالید. وقتی مانتوی ایلیا رو باز کرد و سینه هاشو لمس کرد گفت: پس ممه هات کو. بهت نمیخورد انقدر سایز کوچیک باشی.
ایلیا طبق نقشه بلند شد و لباس های بالا تنشو کامل در اورد و خندید گفت: ممه؟ کدوم ممه هه. حالا اینو داشته باش
و شلوارشو از پاش درآورد و کیرشو به رخ کریمیان کشید. کریمیان که گیج شده بود یه قدم عقب رفت. ایلیا کلاه گیسشو از سر درآورد و گفت: این فیس واستون آشنا نیست آقای کریمیان؟
و دستمال مرطوب از جیبش درآورد و آرایششو کامل پاک کرد. کریمیان داشت شاخ در میاورد. زیر لب گفت: ای… ایلیا… تویی؟؟؟؟
ایلیا لخت و برهنه جلوی دبیر دینی خودشو مالید گفت: شرط میبندم شما هم همیشه دلتون میخواسته منو بگایید. حالا به کونم نمره چند میدین؟
و برگشت و باسن گرد و سفید و پرطرفدار شو بالا انداخت. کریمیان کون ایلیا رو محکم چنگ زد و با حشریت بالا گفت: آخ آقا معلم قربون این کونت بشه ایلیا. از چیزی که فکر میکردم هم بهتری. همیشه چشمم بهت بوده بس که تو خوشگلی از صد تا دختر هم بهتری اوففف
میخواست ایلیا رو انگشت کنه که ایلیا خودشو عقب کشید و گفت: اوه نه نه آقای کریمیان اینجا خوب نیست. من دلم میخواد معلمم تو مدرسه منو بگاد چون اینطوری سکسی تره.
_ تو مدرسه؟ ولی اونجا که میفهمن. من اونجا واسه خودم برو بیایی دارم اعتبار و آبروم چی میشه.
+اکثر مواقع نمازخونه خالیه و هیشکی اونجا نیست. شما باید خواسته های منم در نظر بگیرین اگه این کون قلمبه رو میخوای.
و شروع به پوشیدن لباس هاش کرد. کریمیان میگفت: حداقل اینجا هم یکم حال کنیم چرا انقد زود میری.
ایلیا در ساختمون رو باز کرد و گفت: فردا میبینمتون آقای کریمیان. بی صبرانه منتظرم تا توسط کیر بزرگتون فتح بشم.
و زد بیرون از آپارتمان. بدو بدو اومد سمت ماشین و سوار شد گفت: هولی شت هولی شت! باورم نمیشه همچین کاری کردم.
با دستم لایک نشون دادم و گفتم: حسابی نونمون تو روغنه.
ایلیا انگار تو کونش عروسی بود: منو این همه کیر گنده محاله محاله… اوکی حالا باید دستمزدمو بدی.
ماشینو روشن کردم و گفتم: قبل اینکه بیایی زدم به حسابت.
و گاز دادم و راه برگشت در پیش گرفتم.
فردا تو مدرسه همش دور و بر نمازخونه می پلکیدم و موقعیت رو میسنجیدم. آقای کریمیان و بهرام بعد صرف نماز از اونجا اومدن بیرون. کریمیان میگفت: بهرام جان تبریک میگم بهت. تا حالا یه بارم نمازت قضا نشده. همین فرمون برو جلو که به مراحل الهی برسی
بهرام تشکر کرد و وقتی داشت میرفت سر کلاسش بهش گفتم: اگه میخوای به اون گوشت بین پاهات یه حالی بدی زنگ بعد بیا نمازخونه.
بهرام پشماش از حرفم ریخته بود. خندم گرفت گفتم: نترس همه چی امنه.
و رفتم دفتر معلمان. آقای نوری و آقای راد کنار پنجره با هم حرف میزدن. وارد بحثشون شدم و گفتم: آقایون دلتون برای کون ایلیا تنگ نشده؟
نوری با احتیاط اخطار داد: هیسسس مصطفی صداتو بیار پایین. میشنون.
آروم زمزمه کردم: به هر حال اگه هوس ایلیا رو کردین زنگ بعد بیایین نمازخونه
و از دفتر زدم بیرون. رفتم به یوسفی هم سر زدم. پشت میزش سرگرم کاراش بود. خودمو چسبوندم به میز تا کیرمو به رخش بکشم.
وقتی یوسفی رد کیرمو از رو شلوارم تماشا میکرد گفتم: میبینی چه جون گرفته؟ زنگ بعد مدرسه تموم میشه و همه میرن به جز من و ایلیا و بهرام با چند تا از معلما. تو نمازخونه قرار سکس گذاشتیم. تو هم بیا. با اون کیرت میتونی دهن یا سوراخی رو سعادتمند کنی.
یوسفی با نارضایتی نفسشو بیرون داد و گفت: مصطفی دیگه داری پا رو دم شیر میذاری. مگه آلت من سعادتمند به لمس تن و لب تو نشده؟ یا برعکس
گفتم: آرههه ولی کیر یه نعمته. هرچی بیشتر بهتر. پس منتظرتم.
یوسفی با خشم نگام میکرد. دلیل دل خوریشو نمیفهمیدم واسه همین چیزی نگفتم و رفتم بیرون از دفتر. حالا باید آخرین حرفامو به ایلیا میزدم. وقتی زنگ خورد و همه داشتن از مدرسه میرفتن بین جمعیت دانشآموزان ایلیا رو دید زدم که طبق نقشه داشت به سمت نمازخونه اون سوی حیاط میرفت. آقای کریمیان جلوی در نمازخونه منتظر ایلیا ایستاده بود. کت شلوار سرمه ای تنش بود و مثل همیشه تر تمیز حاضر شده بود. وقتی کریمیان دستشو انداخت دور گردن ایلیا و به داخل نمازخونه هدایتش کرد از دور نگاهشون میکردم. درو پشت سرشون بستن و مدرسه دیگه داشت خالی میشد. به طرف نمازخانه راه افتادم. وقتی فکرشو میکردم لحظاتی بعد قراره چه بکن بکنی اونجا راه بیفته خود به خود داغ میکردم. وقتی رسیدم جلو در نمازخانه دیگه حیاط مدرسه خالی شده بود و همه دانشآموزا رفته بودن. بی سر و صدا سرمو چسبوندم به در و گوش سپردم. صدای آه کشیدنای کریمیان و تلمبه خوردنای ایلیا به گوشم خورد. همه پرده ها رو کشیده بودن و نمیشد داخل رو دید زد. ولی میدونستم شیشه ی یکی از پنجره های نمازخانه پایینش شکسته. رفتم پشت پنجره و از شکستگی پایینش با احتیاط پرده رو کنار زدم و داخل رو دید زدم. کریمیان سر ایلیا رو دو دستی گرفته بود و کیر گندشو وحشیانه میکرد تو دهنش. هنوز لباساشو در نیاورده بود و کیرشو از زیپ شلوارش انداخته بود بیرون داشت ایلیا رو از دهن میگایید.
عکس لو رفته از کیر آقای کریمیان
با دیدن اون صحنه بی اختیار راست کردم. کریمیان کیرشو از دهن ایلیا آورد بیرون و هلش داد رو زمین. ایلیا رو فرش سجاده ای ولو شد و کریمیان بین پاهای ایلیا نشست و با حرص و طمع شروع به باز کردن دکمه شلوار ایلیا کرد. شلوارشو همراه شورتش از پاش کشید بیرون و پرت کرد گوشه ای. پاهای باز کرده ایلیا رو بالا داد و کون سفید و قلمبش مقابل صورت کریمیان خودنمایی کرد. از آب دهن و جون گفتنای کریمیان مشخص بود نمیتونست برای باز کردن اون سوراخ صبر کنه. سرشو چسبوند به باسن ایلیا و با عطش بو کشید. مثل کارت بانکی صورتشو می کشید لای باسن و بو میکشید و لیس میزد و تف مینداخت و انگشت میکرد. تصورش هم نمیکردم کریمیان انقدر حشری و اهل دل باشه. حالا وقتش بود کارمو شروع کنم. به ایلیا علامت دادم که وقتشه. و ایلیا هم طبق نقشه صدای ناله و آه و اوهشو بالا برد. حالا میتونستم با احتیاط بدون اینکه کریمیان متوجه بشه در نمازخونه رو باز کنم. با احتیاط بی سر و صدا رفتم داخل گوشیمو در آوردم و در حالی که آروم آروم از پشت سر به کریمیان و ایلیا در حال سکس نزدیک میشدم ازشون فیلم گرفتم. کریمیان طوری ایلیا رو می گایید که روحش هم خبر نداشت من پشت سرشونم. در حالی که فیلم میگرفتم لب گشودم گفتم: به به عجب صفایی
کریمیان با شنیدم صدام شوکه شد و دست از کارش کشید. بلند شد و با دستپاچگی شلوارشو کشید بالا و تلاش کرد دکمه شلوارشو ببنده ولی کیر سیخ شدش اجازه نمیداد. هول شده بود و نمیدونست چی بگه. با خونسردی گفتم: نترس. ادامه بده. داشتم لذت میبردم.
کریمیان نفسشو به سختی بیرون داد ولی تلاش کرد خودشو خونسرد جلوه بده: مصطفی مثل اینکه خوشت اومده
و با خنده های عصبی سعی داشت اوضاع رو عادی جلوه بده. گفتم: داشتم فکر میکردم اگه همچین فیلمی از معلم دینی با اون همه جایگاه و معنویات پخش بشه چه واکنشی به همراه داره…
کریمیان که موفق نمی شد کیرشو تو شلوارش جا بده دست از تلاش کشید و تو همون حالت به گفت و گو ادامه داد: همه چیز حل شدنیه پسر خوب مگه نه؟ مثلاً با نمره ی بیست یا پول یا…
حرفشو قطع کردم و شلوارمو پایین کشیدم و کیر راست شدمو به رخش کشیدم گفتم: یا ساک
با چشمای گشاد به کیر کلفت و غیر قابل انتظارم خیره شد. آب دهنشو قورت داد و به سمتم اومد. دستش میلرزید وقتی کیرمو لمس کرد گفت: درسته یا ساک.
و خم شد و اجازه داد کیرم رو صورتش جا خوش کنه. با لیس زدن زیر کیرم شروع کرد و گفت: آفرین. حالا عین یه پسر خوب اون فیلمو پاک کن.
خواستم جواب بدم که ایلیا زحمتشو کشید و اومد کنار کریمیان نشست و گفت: فعلا ساکتو بزن کریمیان جون
و سر کریمیان رو با یه دست از پشت گرفت و چسبوند به کیرم. کیرم رفت تو دهن کریمیان و ایلیا همش سر کریمیان رو موقع ساک زدن جلو عقب میکرد. وقتی کیرمو در میاوردم میمالوندم به صورتش تماس با ریش و سبیلش احساس خارش به کیرم میداد و بیشتر حشری میشدم. وقتی میکردم تو دهنش می آوردم بیرون آب دهن از لب و لوچش سرازیر میشد. چند بار دیگه کردم تو دهنش و آخر وقتی کیرمو میکوبوندم رو کلش فرمون دادم: دراز بکش.
کریمیان دستورمو اجرا کرد و من بین پاهاش رو زانوهام نشستم و پاهاشو دادم بالا. هنوز لباس تنش بود ولی قصد نداشتم از تنش در بیارم. کونشو دادم بالا و محکم با دست کوبیدم بهش. صدای تپ بلندی از کونش در اومد و لرزید. شلوار پارچه ایش طوری چسبیده بود بهش که خط کونش واضح دیده میشد. از رو شلوار خط کونشو از پایین تا بالا لیس زدم و بعد انگشتای هر دو دستمو فرو کردم تو خط کونش و شلوارشو از وسط جر دادم. کون پرزدار و گرد و قلمبش پدیدار شد. تخماش اندازه یه مشت دستم میشد. خم شدم و بو کشیدم. مشخص بود برای سکس با ایلیا حسابی خودشو تمیز کرده. از سوراخش مشخص بود تا حالا باز نشده و باید با احتیاط باهاش برخورد میکردم. همه ترفند هایی که برای تحریک سوراخ میدونستم رو با زبونم اجرا کردم تا اینکه سوراخش طوری باز شد که انگار ده ساله داره میده. از صدای آه کشیدنای کریمیان فهمیدم غرق لذت شده و با میل شدید آماده گاییده شدن بود. زیر لب میگفت: جوون چه پسر خوبی اوه بخور آه بگا
سر کیرمو با لطافت گذاشتم رو سوراخش و تف انداختم. حسابی لیزش کردم و آروم آروم فرو کردم تو. هربار که کیرمو میکردم تو سوراخ، چشمای کریمیان گشاد میشد و آه بلند میکشید.
چشمم به تسبیحش افتاد که از جیب کتش افتاد بیرون. تسبیح رو برداشتم و دور کیرم طوری گره زدمش که بی حرکت بمونه. میخواستم همین جوری بگامش تا مثل کاندوم خاردار عمل کنه و لذت بیشتری به ارمغان بیاره. وقتی کیرمو که با تسبیح محکم پوشونده بودم کردم تو کونش کریمیان به نفس نفس افتاد. دقایقی همین جوری گاییدمش و بعد تسبیحو از کیرم در آوردم و گرفتمش رو دهن کریمیان. وقتی کریمیان لیسش میزد تسبیح و کامل کردم تو حلقش و درآوردم. کاملا به مایع دخول و آب دهن و تف آغشته شده بود. چند بار این کارو تکرار کردم و به گاییدن ادامه دادم. همون موقع ها بود که اولین مهمون هایی که دعوت کرده بودم رسیدن. صدای قدم ها و هیبت دو نفرو پشت در نمازخانه حس کردم و وقتی در باز شد آقای نوری و آقای راد اومدن داخل تا به ضیافتمون ملحق شن. آماده ی کار قبل از اینکه سر برسن، کیرهای سیخ شدشونو از زیپ شلوارشون انداخته بودن بیرون و تو همون حالت به جمع ما اضافه شدن. کریمیان زیر اون همه لذت دیگه حتی قید آبروش هم زده بود و هر اتفاقی میفتاد به جز شهوت واکنش دیگه ای نشون نمیداد. ایلیا با ظرافت به طرف مهمون های جدید رفت و کیراشونو تو دست گرفت. کریمیان درحال گاییده شدن اون صحنه رو دید و آه و اوه کنان گفت: آقایون همکار خوش اومدین. سوراخ خواستین در خدمتم.
آقای راد با خوشرویی گفت: به داداشم کریمیان.
آقای نوری در حالی که کیرشو میمالید با دست دیگرش کوبید به کون ایلیا و گفت: شما صفا کنین ما اینجا یه کون در خدمتمون هست
و همراه آقای نوری شروع به مالیدن بدن ایلیا کردن. ایلیا از ساک زدن کیراشون شروع کرد و به در آوردن لباس ها لیس زدن بدن هم ختم شد تا اینکه دقایقی بعد به پوزیشن تصویر زیر رسیدن
همگی تو اوج لذت و سرمستی بودیم که مهمون بعدی هم سر رسید. بهرام رو جلوی ورودی دیدم که با دیدن اون صحنه فکش آویزون شده بود. اومد داخل و دستی به کیرش کشید گفت: اوه لالا
کریمیان با دیدن بهرام حشرش زد بالا و منو پس زد. کون جر خوردشو به طرف بهرام گرفت گفت: بهرام جان بالاخره وقتش رسیده. تا الان همه آموزه هامو به خوبی پشت سر گذاشتی حالا به سن قانونی رسیدی باید آموزش جنسیت رو شروع کنم. به هر حال پس فردا که زن گرفتی باید بلد باشی چطور بگاییش. بیا… بیا ببینم چند مرده حلاجی.
بهرام زیر لب سوت کشید و گفت: حاج آقا راضی به زحمت نبودم.
و نشست و چند بار کوبید به کون باز شده ی کریمیان. درحالی که آقای نوری ایلیا رو از کون میکرد و آقای راد از دهن، نگاهی به سکس بهرام و کریمیان انداختن. منم بالا سرشون ایستاده کیرمو میمالیدم. بهرام بین پاهای کریمیان نشست و شروع به باز کردن کمربندش کرد. به آرومی شلوارشو کشید پایین و واسه اولین بار با کیرش مواجه شدم. به بزرگی و زیبایی کیر مردان بالغ و جا افتاده.
وقتی با حشریت بالا معلم دینی رو میگایید کریمیان گفت: ای جووون آفرین. پدرت اگه بفهمه چه مردی شدی کلی افتخار میکنه
انتظار داشتم آخرین کسی که به جمع اضافه میشه آقای یوسفی باشه. وقتی متوجه شدم کسی جلوی در نمازخانه داره از منظره لذت میبره نگاهی انداختم و نظافتچی مدرسه رو دیدم. مرد جوان و خوش بر و رویی بود. داشت با شهوت به ضیافت نگاه میکرد و با کیرش ور میرفت. مثل همیشه زیرپوش سفید با شلوار جین آبی تنش بود. اسمش حامد و معمولا یه سیگار هم زیر لبش بود. همون آقایی که ما رو موقعی که ایلیا تو آلاچیق کیرمو میخورد دید میزد. احتمالا صدای آه و گاییدنمون رو شنیده و اومده بود ببینه چه خبره. نمازخونه رو تبدیل به جنده خونه کرده بودیم. با نگاهم بهش چراغ سبز دادم و دعوتش کردم به جمعمون ملحق شه. اون هم از خدا خواسته اومد داخل.
وقتی شلوارشو کشید پایین دیدم که شورتش هم مثل زیرپوش و جوراباش سفید و همه با هم ستن. عضلات برجسته و کیر راست شدش از زیر شورت خیلی وسوسه برانگیز بود. رفتم با لب گرفتن کارو شروع کردم. دستاشو گذاشته بود رو باسنم و من لباشو میخوردم و کیرشو از رو شورت میمالیدم. موقع لب گرفتن از حامد سایه ی یوسفی رو تو ورودی نمازخانه دیدم و بلافاصله خودش حاضر شد. بالاخره سر و کلش پیدا شده بود. از نظافتچی مدرسش گرفته تا معلمان زیر دستش و برخی از دانش آموزاش همه بی شرمانه جلوی چشماش لخت در حال سکس بودن و با صدای آه و اوه نمازخونه رو گذاشته بودن رو سرشون. ولی یوسفی همه اونا رو ندید گرفته بود و با حسادت به بوسه ی منو حامد نگاه میکرد. از حالت نگاهش فهمیدم اوقاتش تلخ شده و اون صحنه براش شهوت برانگیز نبود. حامد رو ول کردم و رفتم سمت ورودی گفتم: چرا بهمون ملحق نمیشی. منتظرت بودم
یوسفی قدمی عقب رفت و سرشو به علامت منفی تکون داد. داشت سعی میکرد بغضشو پنهان کنه. بدون اینکه چیزی بگه روشو برگردوند و رفت به سمت مدرسه. میخواستم دنبالش برم بپرسم چی شده ولی حامد از پشت مالید بهم و احساس شهوت بهم غلبه کرد. لحظاتی بعد طوری در لذت سکس گروهی فرو رفته بودم که یوسفی رو به کل فراموش کردم. همه تو هم میلولیدیم میکردیم تو دهن و سوراخ هم دیگه و جامونو عوض میکردیم. بهرام موقعی که کریمیان رو از کون میکرد صدای آه و نالش بالا رفت و وقتی کیرشو از سوراخ درآورد شاهد آبشار آب کیر از کون کریمیان بودیم که رو فرش سجاده ای سرازیر میشد. هنوز ارگاسمش تموم نشده بود پا شد و ادامشو رو صورت کریمیان ریخت. آخرین انفجارهای اسپرم از کیر بهرام رو صورت و دهن کریمیان پخش شد. کریمیان در حال مزه کردن آب کیر بهرام با صدای خسته میگفت: آه همینه پس خوب کارتو بلدی آه
آقای نوری و آقای راد انقد ایلیا رو از هر سوراخی که بگی گاییدن که ایلیا بدون اینکه به کیرش دست بخوره خود به خود آبش اومد و پخش شد رو بدن خودش. نوری و راد شروع کردن کیر ایلیا رو لیس زدن و با طمع از بین کیرش لب میگرفتن. ایلیا داشت از شدت لذت از هوش میرفت. آب کیرش از بدنش سرازیر میشد رو فرش. چهار تا کیر واسه من مونده بود. حامد، کریمیان، نوری و راد بالا سرم وایستادن و کیراشونو کوبوندن به صورتم. به نوبت میکردن تو دهنم و همزمان منم کیر خودمو میمالیدم.
طعم و حس هر کیر تو حلقم با دیگری متفاوت بود. فرو میکردن سیلی میزدن تف مینداختن میمالیدن و با صورت و دهنم مثل کس مصنوعی رفتار میکردن تا اینکه دقایقی بعد بارون آب کیر رو سر و صورتم حس کردم. هر کدوم که به ارگاسم میرسید صدای فریادش بلند میشد و رفتارش با صورت و دهنم وحشیانه تر. حتی موهام هم اسپرمی شده بود و آب کیر از سر و روم می ریخت رو فرش. خودم هم آخر از همه بین حوض اسپرم که دورم راه افتاده بود آبم اومد پاشید رو فرش. فرش سجاده ای نماز خانه طوری به آب کیر آغشته شده بود که قالی شویی هم جواب نمیداد. باید مینداختمش دور و فرش تازه میگرفتن. همگی بعد ارگاسم جمعی طوری حس خستگی می کردیم که میون آب کیرامون ولو شدیم رو هم و به خواب رفتیم. سینه و زیر بغل همو لیس میزدیم تا به خواب بریم.
چند ساعت بعد با صدای اذان از خواب پریدم. عصر شده بود و هوا رو به تاریکی میرفت. از بین تن آقای نوری و حامد خودمو کشیدم بیرون و بلند شدم رفتم لباسامو پوشیدم. اولین چیزی که به ذهنم رسید آقای یوسفی بود. باید بهش سر میزدم و ازش میپرسیدم چرا ناراحت بود. رفتم به سمت مدرسه و از ورودی ساختمون رفتم داخل. اولین بار بود که مدرسه رو انقدر تاریک و سوت و کور میدیدم. یوسفی تو دفترش نبود. با خودم گفتم احتمالا گذاشته رفته ولی برای احتیاط تصمیم گرفتم به دفتر خصوصیش هم سر بزنم. وقتی از پله ها میرفتم بالا از پنجره ی انتهای راهرو دیدم که هوا ابری شده. وقتی رسیدم به دفتر با نفسی عمیق دسته ی درو کشیدم پایین. برخلاف انتظارم در باز شد. این یعنی یوسفی هنوز اونجا بود. درو باز کردم و نور سفید رعد و برق از پنجره سراسری دفتر که به تمام حیاط مدرسه دید داشت همه جا رو روشن کرد. داشت کم کم بارون میگرفت. رفتم داخل و یوسفی رو در حالی پیدا کردم که سرشو رو میز گذاشته و به خواب رفته بود. بطری خالی عرق و یه لیوان کنار دستش بود و زیرسیگاریش هم پر شده بود. مشخص بود مست کرده خوابش گرفته. به آرومی بهش نزدیک شدم و با لطافت موهاشو نوازش کردم. چطور یه مرد با جذبه میتونه بعضی وقتا انقد بامزه جلوه کنه؟ وقتی لمس دستمو احساس کرد تو گیجی و مستی تکونی به خودش داد و وقتی با چشم های نیمه بازش قیافه منو تشخیص داد یهو از جاش پا شد و دستمو پس زد. پرسیدم: ترسوندمت؟
یوسفی بی حال و خسته ازم فاصله گرفت و رفت از پنجره بیرون رو تماشا کرد. درحالی که به آسمون نگاهی مینداخت با بی حسی گفت: مثل اینکه خیلی داشت بهت خوش میگذشت.
نیشخندی صورتمو فرا گرفت: اوف خیلی حال داد. نمیدونی چه خراب بازی هایی که در نیاوردیم. اگه تو هم میومدی خیلی بیشتر حال میکردیم. چرا گذاشتی رفتی؟ انگار ناراحت بودی.
یوسفی نفسشو بیرون داد و برگشت نگاهم کرد. چشم تو چشمم گفت: بو اسپرم میدی. چرا نمیری یه دوش بگیری.
و به دری گوشه اتاق اشاره کرد. گفتم: آره خیلی بهش نیاز دارم.
لباس هامو در آوردم و رفتم حموم. با اینکه دفتر لوکسی بود ولی باورم نمیشد همچین سرویس با امکانات و تر تمیز و رویایی اونجا واسه خودش ساخته باشه. مثل حموم هتل های پنج ستاره همه چی شیک و با کلاس و از تمیزی برق میزد. اول سرپا دوش گرفتم تا اسپرم ها از تنم پاک شن. بعد رفتم تو وان آب داغ. وقتی تو وان استراحت میکردم یوسفی در زد. گفتم: بیا تو. راحت باش.
یوسفی حوله به دست اومد داخل. حوله رو گذاشت رو میز پایین آیینه و در توالت فرنگی رو بست. مثل صندلی نشست روش و آهی کشید. پیشنهاد دادم: میخوای بهم ملحق شی؟
یوسفی درخواستمو نپذیرفت و گفت: میخواستم حرف بزنیم.
بالاخره عزممو جزم کردم و پرسیدم: از چی انقدر دلخوری؟
یوسفی سرشو پایین انداخت و زمزمه کرد: خیال میکردم… اه هیچی ولش کن…
اصرار کردم: حرفتو بزن.
یوسفی یهویی حرف فرو خوردشو با حالت عصبی بروز داد: خیال میکردم برات خاصم.
نمیتونستم واکنشی نشون بدم چون با حرفش قلبم ریش ریش شد. وقتی دید حرفی نمیزنم زمزمه کرد: چون تو برای من خاص بودی.
و بلند شد از حموم رفت بیرون درو پشت سرش بست. نمیدونستم چیکار میخوام کنم. پا شدم و خودمو خشک کردم. ذهنم شدیداً درگیر رابطم با یوسفی و حرفاش شده بود. از صدای تپ تپ برخورد قطره های بارون به پنجره متوجه شدم بارون گرفته. روبدوشامبر تنم کردم و با دمپایی حوله ای رفتم بیرون. یوسفی رو مبل چرم لم داده و بطری شراب دیگری باز کرده بود.
رو مبل روبه روییش نشستم و سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم گفتم: اگه اینطور که گفتی باشه خیال اشتباهی هم نکردی.
یوسفی با حرفم خنده های عصبی بروز داد گفت: آره. واسه همین با اون همه مرد دیگه برنامه سکس ریختی؟
_ آخه… آخه چه ربطی داره؟ تو خودت هم مردی پس باید بدونی که واسه یه پسر عادیه که جذب آدمهای زیادی بشه.
+ولی وقتی وارد رابطه میشی باید کنترلش کنی. و عشقت رو به کسی به جز معشوقت نبخشی
نالیدم: ولی… ما فقط یه بار سکس داشتیم. هنوز همچین رابطه ای بینمون شکل نگرفته بود…
با دستم صورتمو مالیدم و آه کشیدم گفتم: چرا اینجوری باهام بازی میکنی
یوسفی جعبه ی کوچیکی رو تو دستش گرفت و باز کرد. دو تا حلقه ازدواج داخلش برق میزد. قطره اشکی از یه چشمش سرازیر شد وقتی میگفت: من حتی تا اینجا پیش رفتم. قصد دارم بیخیال این مدرسه کوفتی بشم و با هم از ایران بریم تا قانونی ازدواج کنیم.
قلبم داشت میومد تو دهنم. یکی از حلقه ها رو در اورد انداخت انگشتم و حلقه دیگه رو داد بهم تا براش بندازم. منم انجامش دادم. صورتمو نزدیک صورت خودش نگه داشت و تو چشام خیره شد گفت: بهم بگو به کی تعلق داری؟
بی اختیار زمزمه کردم: به تو.
یوسفی با خشونت گفت: بلند بگووو!
صدام میلرزید وقتی بلند تر گفتم: به تو تعلق دارم.
یوسفی هولم داد رو مبل و شلوارشو کشید پایین. وقتی دستی به کیرش می کشید با دست دیگرش گره ی ربدوشامبرمو باز کرد و با تن لخت و مرطوبم مواجه شد. پاهام رو داد بالا و کیرشو چسبوند به خط کونم گفت: اسممو بگو.
ناله کردم: من به آقای یوسفی تعلق دارم!
یوسفی روان کننده به کیرش زد و وقتی فرو کرد تو سوراخم گفت: تکرار کن.
_ آیی من به یوسفی تعلق دارم آیییی
+بلند تر!
_ممنننن بهههه آقااای یوووسسفیییی تععللقق ددااااررمممم آاااااایییییییی
اون روز یوسفی تو نقش پدرم برای تربیتم باهام خشن رفتار کرد. کیرشو تند تند فرو میکرد و میگفت: هر پسری فقط یه پدر میتونه داشته باشه. بگو
در حالی که انگشتاشو میلیسیدم حرفاشو تکرار کردم: آخ آی اوه من فقط یه پدر دارم آی
وقتی همه چیو طبق خواسته هاش پیش بردم خشمش فرو نشست و خم شد تو گوشم گفت: و تو هم تنها پسر منی. تک پسر گل پسر
و ازم لب گرفت. حالا که آروم تر شده بود با لطافت باهام برخورد میکرد و کیرشو آروم میکرد تو سوراخم در میورد. با اینکه پسر جوان و عضله ای و تا حدودی هیری بودم ولی زیر ابهت و جذبه ی مردونه ی یوسفی حس میکردم زنشم و قراره ازش بچه بیارم. شوهرم/مدیر مدرسم/ پدرم کیرشو آروم تا ته فرو کرد داخلم و همونطور نگه داشت و اوج لذت رو در حالت صورتش حس کردم وقتی چشماشو بست و لبخند بزرگی صورتشو در بر گرفت. سر کیرشو تو شکمم حس میکردم که مایع مرطوب اسپرم با انقباض ازش خارج میشد و سوراخمو خیس میکرد. وقتی اونجوری غرق لذت در حال از حال رفتن دیدمش علاقم بهش فوران کرد و پاهامو دورش حلقه کردم و با دستام سرشو به سینم چسبوندم. تند تند نفسشو میداد بیرون تا اینکه دقایقی بعد نفس های نامرتبش با نفس های ملایم من هماهنگ شد. تپش قلبامون کنار هم به شوق هم و در عطش یک دیگر حس میکردم. چنان عشقی که علاقم به هر مرد دیگه ای رو کور کرد. چند سال از اون ماجرا میگذره و منو یوسفی بالاخره از ایران رفتیم و با هم ازدواج رسمی کردیم. دیگه به جز همسرم به هیچ مرد دیگه ای چشم نداشتم. حالا سی و سه سالمه و همسرم با اینکه پا به میانسالی گذاشته ولی از دوران تحصیلم سرزنده تر شده. آخرین عکسی که با همسرم گرفتم رو پایین میذارم
حرف آخر: اینم از پایان داستان مدرسه حشری ها. شنیدن نظراتتون خوشحالم میکنه چون خیلی واسه این داستان وقت گذاشتم و میتونه تو داستان های بعدی هم کمکم کنه. اگه خواستین داستانهای بعدیم هم دنبال کنین همشون با اسم اکانتم onlymen منتشر میشن اسم داستان جدیدم هم فروشگاه خدمات جنسی هست.
این داستانا فقط جنبه ی فان دارن. به هیچ وجه امتحان کردن همچین فانتزی هایی رو با هرکس و اتفاقی پیشنهاد نمیکنم. اگه هم خودتون هم سکس پارتنر هاتون اچ پی وی منفی هستین و نکات بهداشتی مثل دوش مقعدی رو رعایت میکنین مشکلی نداره. برای سکس باید هر دو طرف از قبل آماده بشن حداقل از شیش هفت ساعت قبل سکس چیزی نباید خورد و قبل دوش مقعدی باید کامل تخلیه شد و یه سری نکات دیگه. خلاصه که سکس سالم داشتن چهارچوب و قوانینی داره که باید رعایت بشن تا مشکل ایجاد نکنه پس اطلاعاتتون رو ببرین بالا و اگه قصد سکس داشتین رعایتشون کنین.
نوشته: Onlymen