مدرسه رو پیچوندم برای توت خوری ولی …

سلام این داستان مال تقریبا اواخر اردیبهشته امید هستم کلاس دهم از شاهرود یه پسر سفید پوست با یه اندام دخترونه خوشتیپ با یه کون بزرگ و پنبه ای بگذریم بریم سر اصل ماجرا تقریبا هفته آخر مدرسه ها بود قبل از شروع امتحانات یه روز با محمد صحبت میکردم گه قراربود فرداش کلاس رو پیچوندیم بریم توت خوری محمد تنها کسی بود که تونست مخ منو بزنه و چندباری کون منو کرده بود انصافا هم کاربلد بود خوب میکرد کیر کلفت و درازی هم داشت من مطمئن بودم که حتما کونم میزاره به خاطر همین شبش قشنگ شیو کردم اون روز صبح خودم روقشنگ خالی کردم و رفتیم به من گفت یه باغی هست چندتا درخت توت داره کسی هم اونجا نمیره خلوت و دنج میریم باهم توت خوری منم راستش بدمم نمیومد کون بدم خلاصه رفتیم توت خوری یه نیم ساعت بالای درخت حسابی دلی از عزا دراوردیم اول اون اومد پایین همین که اومدم پایین از پشت چسبید بهم گفتم برو الان کسی میاد میبینه خوب نیست گفت ببین اینجا باغ خودمونه هیچکس هم جراعت نداره بیاد که خیالم راحت شد رفتیم خونه باغ یه موکت بود پهن کرد شلوار و شورت منو هم کامل دراورد و من دمر خوابیدم یه چیزی شبیه متکا هم گذاشت زیر شکمم که قشنگ کونم بیاد بالا همین که کونم رو کاملا لخت و صاف دید اب از دهنش راه افتاد گفت خوب به خودت رسیدی منم گفتم حدس زدم امروز بایدبدم دیگه اونم یه تف مشتی زد و کیرش رو جا زد داشت تلمبه میزد که دیدم در باز شد و چهارتا از دوستای محمد اومدن داخل و شروع کردن کف زدن و صحبت کردن یکی شون اسمش غلام بود که من ازش خیلی بدم میومد اومد جلو گفت دمت گرم شاه کون مدرسه رو جور کردی داداش بزار ماهم یه حالی بکنیم دیگه من اسیر بودم و کون لخت خوابیده بودم محمد هنوز کارش تموم نشده بود بلند شد و غلام هم نامردی نکرد کیرشو تف مالی کرد گذاشت دم کونم راحت رفت تو به محمد گفت تو که قشنگ گشادش کردی دیگه چیزی برای ما نمونده محمد گفت کارشما رو آسون کردم قشنگ آمادش کردم براتون شماها فقط تلمبه بزنین دیگه غلام تقریبا ۱۰ دقیقه یه ریز تلبمه میزد که آبش اومد ریخت توش نفر بعد احمد بود داداش دوقلوی غلام که اونم چهارشونه بود و قدبلند اومد خوابید روم و دبکن حالا نکن کی بکن که تقریبا بعد از ۲۰ دقیقه کارش تموم شد نفر بعدی حبیب بود که اومد و چون زود انزال بود ۳ دقیقه ای کارش تموم شد نفربعدی مهدی بود که اونم زود کارش تموم شد فقط مونده بود محمد که کارش نصفه مونده بود که دوباره شروع کرد تلمبه زدن و یه ربع تلمبه زد که آبش اومد و تموم شد بلند شدم خودم رو جمع و جور کردم شلوار و شورتم رو پام کردم اومدم محوطه دیدم بچه ها هنوز دارن توت میخورن برای منم یه مقدار جمع کرده بودن که نشستم و خوردم اومدیم بیرون واقعا روز خوب و دردناکی بود ولی خیلی کیف کردم درضمن مطمئن هم بودم که اونا مریضی ندارن بعد اون قضیه دیگه اونا رو ندیدم فقط به محمد دوبار دیگه کون دادم و بعدش محمد و خانوادش کلا رفتن تهران
تمام

نوشته: معین حشری

دکمه بازگشت به بالا