مرا ببخش خواهرم 4
–
هوس منو اسیر خودش کرده بود . یه نگاهی از پنجره به بیرون انداخته و فرشته رو دیدم روی سکویی نشسته و داره به گلهای سرخ باغچه نگاه می کنه .. با با اون گلا رو خیلی دوست داشت . من چطور می تونم اونو از خودم دور کنم . ولی عاشق سیمین بودم .. -سیمین ازت خواهش می کنم . اینو ازم نخواه . -میگن جنگ اول به از صلح آخر .. رفتم طرف سیمین . بغلش کردم . کیرمو به کونش چسبوندم . می خواستم اونو بکنمش .. می خواستم کیرمو خیلی آروم فرو کنم توی کونش . آخه منم نیاز داشتم . سالها بود که فقط خودمو وقف خونواده ام کرده از خودم مونده بودم . بدن لخت سیمین منو از این رو به اون رو کرده بود . سیمین دست و پا می زد و می خواست خودشو از چنگم رها کنه . طوری باهام بر خورد می کرد که انگاری می خوام بهش تجاوز کنم . -مگه خودت نمی خواستی . ببین تو هم مثل من داغی .. -برو هر وقت تونستی مستقل شی بیا . من نمی تونم . ولم کن کثافت .. -تو بهم چی گفتی سیمین ;/; -آشغال کثافت عوضی .. ولم کن .. انتظار این حرفشو نداشتم . منتظر هر چیزی بودم هر حرفی .. هر حمله ای .. ولی فکر نمی کردم اون این حرفا رو بهم بزنه .. ازش فاصله گرفتم . به یک باره عشق و هوس هر دو در من کشته شد و نفرت جاشو گرفت . خواهرم دستگیره درو می فشرد ولی در بسته بود . اون می خواست بیاد توی اتاق و نمی تونست . چیزی نگفت . صدام نزد . گاهی وقتا نمی دونست چی صدام بزنه .. گاهی منو به اسم صدام می زد و گاهی هم می گفت داداش ..حالا از اون وقتایی بود که همه چی از یادش رفته بود . شورتمو پیرهنمو پام کردم .. -لباساتو بپوش . می خوام درو باز کنم . فرشته می خواد بیاد اتاقش .. -خیلی نامردی .. -تو خیلی پستی سیمین . متاسفم برای خودم که عاشق یه آدمی مثل تو شدم . تو با یه هدف دیگه ای پاتو گذاشتی توی زندگی من . کور خوندی .. اشک سیمین در اومده بود -باور کن این طور نیست . اون اگه الان بره آسایشگاه آب از آب تکون نمی خوره . احساسی نداره که بخواد از بین بره -ولی من که احساس دارم . ببینم سیمین تو پدر داری ;/; -آره -مادر داری ;/; -آره . تو که خودت می دونی . واسه چی می پرسی . -من ندارم . من ندارم . نه پدر دارم نه مادر .. اونم نه پدر داره نه مادر .. ولی ما هر دو تا بوی پدر و مادرمونو میدیم .. میگی من پدر و مادرمو از خودم دور کنم ;/; بیرونت نمی کنم سیمین ولی هر وقت دوست داشتی می تونی بری .. تو با این فکرت به درد من نمی خوری . حتی اگه خودت هم بخوای من یکی دیگه نمی خوامت .. لحظاتی بعد سیمین رفت .. برای همیشه از زندگی من رفت . رفت و منو با درد و غم و حسرت تنها گذاشت . این که حق ندارم عاشق کسی شم و کسی نبایدعاشق من شه . در اتاقو قبل از این که سیمین بره بازش کردم . اون لباساشو تنش کرده بود . بدون این که با خواهرم خداحافظی کنه رفت . فرشته تو گریه کردی ;/; چشات چرا قرمزه . گونه هات چرا خیسه ;/; ..حرفی نمی زد . گاهی جوابمو می داد ولی گاهی چیزی نمی گفت . این از اون لحظاتی بود که می دونستم فکرش کار نمی کنه . نمی تونه به گذشته فکر کنه .. آینده رو که هیچ .. حتی نمی دونست که در حال چه خبره . حداقل ده روز از مرگ مامان گذشته بود .. بغلش کردم . بوی عرق تنش خفه ام کرده بود .- دختر این چه وضعشه .. یادم اومد که خودش نمی تونه بره حموم .. واسه این که باهاش شوخی کرده باشم گفتم فرشته تو یکی حموم نباید بری ;/;بوی تنت خفه ام کرد .. یه اخمی کرد و خیلی آروم و شمرده اونم پس از ثانیه هایی تفکرگفت ..مامان کوش اون منو می بره .. نگاش کردم .. دلم می خواست بهم بگه شوخی می کنه .. بگه داره فیلم بازی می کنه . آخه اون هنوز منتظر مامانش بود . من چه جوری اونو تحویل آسایشگاه می دادم .. بغضم ترکید .. نتونستم جلو اشکامو بگیرم .. بغلش کردم .. نمی دونم چرا اونم با من گریه می کرد . شاید فکر می کرد که باید آینه من باشه . -بیا بریم من خودم حمومت می کنم . دست و پا می زد و نمی خواست بیاد .. تا حالا این کارو نکرده بودم . مادر همدمش بود و منم به عنوان یک پسر سختم بود ..نیازی هم نبود چون همه کاراش با مامان بود .. -فرشته مامان نمیاد دیگه . خودت گفتی که اون رفته پیش خدا .. به چشا و پیشونیش فشار آورد . انگاری یه چیزایی یادش میومد ولی نمی تونست خوب هضمش کنه .. -بیا فدات شم بیا بریم . خودم می برمت ..حمومت می کنم .. فرشته خوشگل و پاک من . عزیز دلم .. کی گفته من تو رو از خودم دور می کنم .. اولش نمی ذاشت من بهش دست بزنم .. بعد خودش شروع کرد به در آوردن لباساش .. منم همه لباسامو جز شورتم در آوردم . اونم فقط یه شورت پاش بود . سینه های کوچولوش اصلا با اندامش تناسب نداشت . اون خیلی تپل و زیبا بود . شورت دخترونه اش هم یه قسمت کمی از باسنشو پوشش می داد . … ادامه دارد …. نویسنده ….. ایرانی