مردان مجرد , زنان متاهل 105
–
هایده : افشین خان چطورین من و بنفشه جون از دوستان قدیمیم . ار مدرسه راهنمایی تا حالا . خاطرات زیادی رو با هم داریم ..
از اون جایی که هایده با لبخند و با لباسی سکسی اومده بود جلو, افشین دیگه به خودش این اجازه رو داده بود که سر صحبتو با اون داغ کنه و صمیمی نشون بده .. افشین : از آشنایی با شما خوشوقتم . فقط می خوام بدونم اون دختر شیطونی که نبوده ; می گفته که اصلا اهل صحبت با پسرا نبوده . حتی تلفنی و چتی ..
-هر چی اون میگه درست میگه . اون مثل ما که شیطون نبوده …
افشین : جدی می فر مایید ;
-شوخیم کجا بود . چیه یکه خوردین ;
-حالا بنفشه کجاست .
-هیچی داره با دوست پسرش حال می کنه …
-چی ; نمی فهمم ;
-شوخی کردم . تو به کارش کاری نداشته باش . مگه تو زنت رو بهتر از هر کسی نمی شناسی ; من تعریف تو رو زیاد شنیدم .
-یعنی چه به همین زودی ;
-تو که زنا رو خوب می شناسی . بنفشه جون همون اول گفته که تو چه مرد شیطونی هستی ..
-زنیکه دهن لق ..
-واااااا آدم در مورد زنش این طور حرف می زنه . نگو عاشقش شدی ..
-شما خیلی رک گو هستید
-و تیز .. من با کسی رو در بایستی ندارم .
-ولی بعضی وقتا باید ملاحظه کرد
-شما آقایون ملاحظه ما خانوما رو می فر مایید ; داری با چشات منو می خوری .. انوشه هر چی گوششو تیز کرد تا ببینه اونا چی دارن به هم میگن چیزی نفهمید . فقط از این حرص می خورد که نمی تونه از شر هایده خلاص شه . دیگه چاره ای نبود . باید با این وضع کنار میومد .. بازم ملتمسانه یه نگاهی به افشین انداخت و مجبور شد صداش بزنه ..
هایده : برو ببین عروس خانوم چیکارت داره ; می خواد شوهر کنه یه امشبو هم دست بر دار نیست ..
افشین : یه عده ای هستند که سالها شوهر دارن ول کن نیستن ..
هایده : تو خودت داری جواب خودت رو میدی . میگی سالها ; خب معلومه یک زن تنوع می خواد . چقدر بخواد از یه غذا استفاده کنه . شما مردا همون شش ماه اول جا می زنین . بازم خوبه که خیلی از زنا شش سال هم صبر می کنن .
-این تو هستی که بنفشه رو هم مثل خودت بار میاری ..
هایده : واااااااا مرد این قدر رگ گو ;!
افشین هم عصبی شده بود هم خنده اش گرفته بود .. دیگه تصمیم گرفت که با اون مثل خودش بر خورد کنه ..
-کاری نکن که نشونت بدما …
هایده : اول برو به اون عروس خانوم نشون بده که زل زده داره من و تو رو می پاد و قیافه اش مشخصه که چیزی از حرفای ما رو نشنیده .
افشین : چی شده انوشه جون ..
انوشه : میای ; اگه من جور کنم و یه جوری شوهرمو خوابش کنم تو میای سر وقت من که من و تو با هم حال کنیم ;
-امان از دست تو . من که نمی تونم حریف تو یکی بشم
-یعنی دلت نمی خواد ; مگه خودت نبودی که همیشه می گفتی که دوست داری یه روزی سیختو بکنی توی نازم …
-آره ..ولی این جوری می ترسم برات خطر داشته باشه به درد سر بیفتی . دلم نمی خواد تو عذاب بکشی . گندش در بیاد
-وقتی بهت میگم هیچی پیش نمیاد بگو چشم . رگ خواب شوهرم دست منه . یه چیزی می ریزم تو نوشیدنیش . همین حالا شم به اندازه کافی مست کرده . لاپای خونی منو هم که ببینه میگم کار خودت بوده . دیگه جن که نیومده با من از این کارا کرده باشه …
-بنفشه رو چیکارش کنم .
-تو که همش اونو دور می زنی . حالا یه امشبو هم می تونی بهونه بیاری که مثلا با یه سری از دوستات می خوای بری یه حالی بکنی .
-از دست تو دختر من چیکار کنم ..
انوشه : دختری که می خواد توسط عشقش زن شه ..
افشین خنده اش گرفته بود .. از این که انوشه به اون گفته عشق … ولی می دونست که اون خیلی دوستش داره که اگه نمی داشت نمی پذیرفت که این کارو انجام بده .
و در اون سمت پسر جوانی به نام مستعان در حال مخ زنی بنفشه بود … بنفشه نیاز به مخ زنی نداشت . ولی با این حال سعی کرده بود سیاستشو حفظ کنه که یه وقتی اون پسر فکر نکنه که اون از اوناست . نگاه مستعان یک ریز به پشت و باسن بنفشه بود و شکاف پیراهن قرمزش …
مستعان : میای برقصیم ;
بنفشه یه نگاهی به دور و برش انداخت و کمی هم واهمه داشت از این که افشین سر برسه . با این که می دونست اون و هایده با همن .
-الان خسته ام . گرمم شده . حالم یه جوریه . بیشتر دوست دارم برم در هوای بیرون قدم بزنم .
-با هم بریم ;
بنفشه حرفی نزد .. مستعان که هنوز بیست و پنج سالش نشده بود ولی کمی بیشتر از سنش نشون می داد همراه بنفشه به فضای سبز پشت پارکینگ رفتند . و رویکی از نیمکت ها نشستند . مستعان خودشو به بنفشه مماس کرد . زن حس کرد که بیش از این تحملشو نداره ولی منتظر حرکاتی سریع از طرف پسر بود . …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی