مریم بیوه زیبا (۵ و پایانی)
…قسمت قبل
اول تشکر میکنم از لایکهای زیبای دوستان و خدمت دوستانی که درخواست لایک رو گروکشی عنوان کرده بودن باید بگم درخواست لایک نه گروکشی که ادای دین هست واسه خواننده، لایک موجب دلگرمی نویسنده میشه و انگیزه برای نوشتن بهتر هست. بهر حال ممنون از همه بابت انتقاد و لایک داستان.
عصر همان روز
از شدت شهوت تمام وجودم گر گرفته بود، عصبی بودم و انگار یه چیزی گم کرده بودم، گوشیمو برداشتم و شماره سالار رو گرفتم
+مامان
-مامان و زهرمار، مامان بمیره بلکه تو راحت بشی ایشاالله
+خدا نکنه مامان، چی شده؟
-از صبح کجایی سالار؟ نمیگی یکی تو این خراب شده هست نگرانت میشه؟ اصلا میدونی آرزو از وقتی از مدرسه اومده هیچی نخورده!!!
+ای بابا مامان تو رستورانم، الان میام
-زود اومدیااااااا
+باشه اومدم
نیم ساعت نشده بود که صدای ایفون خونه اومد
-بله
+مامان باز میکنی؟
-بیا بالا
سردرد عجیبی داشتم و هیجان زائدالوصفی واسه دیدن سالار داشتم. تو عمرم هرگز ارگاسم واقعی و کامل رو تجربه نکرده بودم و دوست داشتم دوباره با سالار برم تو تخت و دوباره اوج هیجان و لذت رو تجربه کنم.
صدای زنگ خونه اومد و آرزو با عجله درو باز کرد
_داداشی من گشنمه
+قربون ابجی خوشگلم بشم ببخشید دیر کردم
-اصلا میدونی ساعت چنده؟
+ببخشید مامان، شرمنده
-نه صبحونه خوردی نه ناهار اومدی خونه، ماهم گشنه و چشمون به در، نگو اقا تو رستوران بودن.
سرش پایین بود و اصلا بهم نگاه هم نمیکرد،
+مامان ببخشید منم گشنمه هیچی نخوردم
-پس واسه چی رفتی رستوران؟
+نمیتونستم بیام خونه، خونه عمه هم نمیتونستم بیام چون متوجه میشدی
-یعنی چی سالار؟واسه چی نمیتونستی بیای خونه؟
+مامان خجالت میکشم شرمنده ببخشید
همچنان سرش پایین بود و عرق رو پیشونیش رو دیدم و متوجه شدم موضوع از چه قراره رفتم سمتش و دستامو انداختم دور گردنش و یه بوسه زدم به گونه هاش و لحنم رو مهربون کردم و گفتم:
-عزیزم من نگرانت شدم از صبح رفتی یه زنگم نزدی دلم هزار جا میره نگرانت میشم، آخه یه پسر که بیشتر ندارم، حالا بیا غذاتو بخور آرزو هم گشنشه
+پس من دستام بشورم و بیام
با لحنی صحبت کرد که هم خجالت و هم شرمندگی و تحقیر توش موج میزد، دستم از پشت سرش گذاشتم روی شانه اش و برگشت سمت من، دوباره یه بوسه زدم به پیشونیش و گفتم:
-عزیزم من و آرزو جز تو کسی رو نداریم باباتم که همش تو جاده هست ازم ناراحت نشو اگه من عصبانی میشم بخاطر اینه که تو رو مرد خونه حساب میکنم وقتی بچه بازی درمیاری من حرصم میگیره حالا بدو زود دستات بشور بیا من غذا رو اماده میکنم
+یعنی الان من مرد خونه هستم یا مرد خودت؟
یه نگاه چپ بهش انداختم و گفتم:
-جفتش، بدو
از پشت سر نگاش کردم دلم ضعف میرفت واسش خیلی خوشگل و ملوس بود ولی همچنان سرش پایین بود و نگاهم نمیکرد، این واسم خیلی دردآور بود و دوست داشتم بازم با اون چشمهای قشنگش نگام کنه.
ناهار کشیدم سه تایی باهم خوردیم و بعدش با آرزو مشغول درس و مشق آرزو شد، همچنان عاشقانه نگاش میکردم و از داشتنش خیلی خوشحال بودم اصلا حواسم نبود که سالار پسر ناتنی منه، شایدم شهوت این حس رو نابود کرده بود با این رفتار سالار عذاب وجدان به سراغم اومد دوباره سردرد، سرم رو بین دستام نگه داشته بودم و محکم فشار میدادم، سر دوراهی عجیبی قرار داشتم انگار همه وجودم تو آتش شهوت میسوخت عرق کرده بودم و دوباره اتفاق صبح رو تو ذهنم مرور کردم و عرق سردی وجودم رو در بر گرفت چشمام سیاهی میرفت با صدایی که انگار از ته چاه میومد سالار رو صدا زدم
-سالاررررررر
سریع اومد کنارم دستش گذاشت رو پیشونیم و گفت:
+مامان تب داری
-نمیدونم عزیزم.سرم داره میترکه
+پاشو بریم دکتر
-نمیخواد خوب میشم یه قرص بیار بخورم
باهاش چشم تو چشم شدم، ترس تو چشماش موج میزد و معلوم بود که واقعا نگرانمه
+مامان پاشو لباسات عوض کن من آرزو رو میبرم پیش سلین.
-نمیخواد عزیزم من خوبم.
+مامان چی میگی تو تب داری میسوزی، پاشو حاضر شو.
اینو گفت و سریع آرزو رو برد بالا و اومدنی همراه شیدا اومد، شیدا دستشو گذاشت رو پیشونیم و با لحنی نگران رو به سالار گفت:
_عمه بدو ماشینو روشن کن من میارمش پایین.
بعد رو به من کرد و گفت: مریم چی شده خوشگلم، از کی تب داری؟
-چیزی نیست شیدا جون نگران نباش من خوبم.
+خوب نیستی عزیزم تو تب داری میسوزی، پاشو لباس بپوش بریم درمانگاه.
خلاصه به کمک شیدا لباس پوشیدم و رفتیم درمانگاه، و دکتر بعد از معاینه گفت که تب لرز و سرماخوردگی هست ولی ضربان قلبم نا منظم هست که احتمالا بخاطر فشار عصبی و استرس هست. بعد از اینکه سرم تموم شد دکتر اومد بالای سرم و یه معاینه و بعد گفت که مرخصی و میتونی بری ولی باید مراقب باشی تا میتونی به خودت برس و از این حرفا. سالار بالا سرم بود و با نگرانی داشت به حرفای دکتر گوش میداد. بالاخره اومدیم خونه و شیدا تا دیر وقت خونه ما بود و واسم سوپ درست کرد و بالاخره اخر شب بود که گفت میخوای من بمونم و منم گفتم نمیخواد و سالار گفت من با عمه میرم که آرزو رو بیارم و با شیدا رفتن، ولی سالار تنها اومد خونه و گفت:
+آرزو خواب بود و دلم نیومد بیدارش کنم. من برم واست سوپ بیارم
رفت و با یه کاسه سوپ اومد تو اتاق و یه سینی که کاسه سوپ توش بود رو گذاشت رو دراور و اومد سمتم و کمکم کرد که بشینم و بعد نشست کنار تخت و قاشقی از سوپ را به سمت دهانم اورد گفت:
+مامان جونم بخور تا بتونی جون بگیری
-عزیزم خودم میخورم زحمت نکش.
+زحمت چیه مامان، خدا رو شکر که حالت بهتر شد خیلی ترسیدم
-برا چی ترسیدی عزیزم، یه سرماخوردگی ساده که ترس نداره
+مامان تو ازم دلخوری؟
درحالیکه قاشق میزاشت تو دهنم اینو ازم پرسید و من جا خوردم گفتم:
-چرا باید ازت دلخور باشم عزیزم؟ تو که کار اشتباهی نکردی
+هیچی همینجوری پرسیدم
-سالار تو چرا روتو ازم برمیگردونی و منو نگاه نمیکنی؟
+بابت اتفاق صبح معذرت میخوام مامان، من نمیخواستم…
-اتفاقی بدی نیوفتاده عزیزم که شرمنده باشی فقط بامن سرد رفتار نکن بقیه حل میشه
+یعنی شما ازم ناراحت عصبانی نیستی؟
-نه خوشگلم، چرا باید ناراحت باشم
+مامان باور کن دست خودم نبود نمیدونم یدفعه چی شد کنترلم از دست دادم قول میدم دیگه تکرار نشه.
این جمله خورد تو ذوقم، یه نگاه بهش کردم سریع سرش انداخت پایین، دستم بردم زیر چونه اش و سرش رو بلند کردم و زل زدم تو چشماش، خیلی ناز بود دلم میخواست اون لحظه لبام میزاشتم رو لبهای خوشگلش و میبوسیدمش ولی موقعیت مناسب نبود و از لحاظ روانی بهم ریخته بود بنابراین لحنم رو شیطون کردم و گفتم:
-سالار، عزیزم من دلیلی برای ناراحتی تو نمیبینم عزیرم هردومون به یک اندازه مقصر بودیم
+نمیدونم چرا اینقد شما رو دوست دارم مامان، هر چی فکر میکنم نمیتونم این نوع دوست داشتنم رو توجیه کنم.
-نمیخواد فکر کنی سالارم، منم تورو دوست دارم و از بودن کنار تو لذت میبرم، حالا سوپ بده بخورم که عمه شیدات سنگ تموم گذاشته، خودتم یه قاشق بخور ببین خوشمزست یا من اینطور فکر میکنم
دوست داشتم این جو رو عوض کنم و اصرار کردم که یه قاشق سوپ بخوره
+پس من برم یه قاشق بیارم
-نمیخواد با همین قاشق بخور
+ولی…
پریدم تو حرفش و گفتم:
-مگه اینکه از قاشق من دوست نداشته باشی بخوری!!!
+نه مامان این چه
-خوب شاید چون دهنی هست دوست نداری بخوری
+نه مامان گفتم شاید شما ناراحت بشی قاشقت تو دهنم کنم
-تو که ابت ریختی تو دهنم مگه من ناراحت شدم؟
+مامااااآاااااان
یه لبخند زدم و گفتم:
-مگه دروغ میگم؟
+خودت گفتی دوست داشتی
-پس این همه ناراحتی تو دلیلش چیه؟
+نمیدونم فکر کردم شاید اون لحظه…
حرفش رو خورد و من ادامه دادم
-اون لحظه فقط من دلم میخواست و تو…
سرش انداخت پایین و هیچی نگفت و من ادامه دادم حالا میخوای سوپ بخوری یا دوست نداری باقاشق من؟
بالاخره کاسه سوپ رو تموم کردیم و سالار کاسه رو برد تو آشپزخانه واومد کنارم نشست و گفت
+دیگه باید بخوابی مامان جان، استراحت کن که فردا صبح میخوام مثل همیشه سرحال باشی
-سالار تو کجا میخوابی؟
+من میرم تو اتاق آرزو میخوابم
-میشه همینجا پیش من بخوابی؟ آرزو بالا خوابیده من تنهایی دوست ندارم
+باشه بزار بالشتم بیارم
بالش اورد گذاشت زیر سرش و چراغ اتاق خاموش کرد و چراغ خواب روشن کرد و دراز شد بغلم و گفت:
+مامان
-جان مامان
+من چیکار باید بکنم
-فقط چشماتو ازم برنگردونی کافیه.
+دوست دارم ولی نمیتونم
-چرا اونوقت؟
+وقتی تو چشمات نگا میکنم یه جوری میشم.
-چجوری میشی؟
+دوست دارم بغلت کنم و تا صبح بخوابم پیشت
-خوب!!!
+هیچی همین
-کار دیگه ای نمیخوای بکنی؟
هیچی نگفت. منتظر موندم ببینم در ادامه چی میگه ولی ساکت بود، چند دقیقه ای به همین منوال گذشت مجبور بودم من سر صحبت رو باز کنم شهوت و هوس در وجودم رخنه کرده بود احساس میکردم سینه هام سفت شده و کوسم خیس و لزج شده، خواستم حرف بزنم که سالار به پهلو شد و باهم رودررو شدیم، زیر نور کم سوی چراغ خواب تو چشماش زل زدم و گفتم:
-نمیخوای چیزی بگی
+چی بگم مثلا
-ازت پرسیدم کار دیگه ای دوست نداری بکنی؟
+مثلا چیکار کنم
-هر کاری جز خوابیدن
+مامان
با لحنی پر از شهوت یه آه کشیدم و گفتم:
-جان مامان.
+تو دوست داری چیکار کنم.
-میدونی سالار بابات که میاد فقط میگیره میخوابه، من دوست دارم با یکی دردودل کنم و حرف بزنم سرش نق بزنم و اونم نازمو بکشه ولی بابات اصلا بلد نیست
+میدونم مامان هر وقت احتیاج داشته باشه مثل بلبل چه چه میزنه در غیر اینصورت انگار زبان نداره
-میشه امشب جای بابات واسم پر کنی
+پس من میخوابم
پشتش کرد بهم و خوابید و اینکارش خیلی بهم برخورد دستم انداختم به پهلوش و برگردوندمش سمت خودم و گفتم:
-سالار داری چیکار میکنی
خندید و گفت:
+خوب دارم مثل بابام باهات رفتار میکنم مگه اینو نمیخواستی
-خیلی بدجنسی سالار
+پس چیکار کنم مامان خوشگلم.
-نازم بکش منو لوس کن
+اونوقت مجبورم مثل صبح کاری بکنم که دوست نداری.
-یعنی میخوای چیکار کنی؟
+وقتی ناز میکنی یه جوری میشم دوست دارم بغلت کنم و بوست کنم، اونوقت کار به جاهای باریک میکشه.
-حالا تو لوسم کن و نازم بکش بقیش حل میشه.
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد و گفت:
+اینجوری خوبه؟!!!
خودمو تو آغوشش جابجا کردمو گفتم:
-بدون مقدمه نمیشه که عزیزم باید مقدمه چینی کنی بعد منو بغل کنی.
+یعنی زود شروع کردم
ازین حرفش خندم گرفت و با خنده گفتم:
-مگه میخوای چیکارم کنی؟
+مامان من دوست دارم تو بغلم کنی اونجوری خیلی حال میده.
دستام دور گردنش حلقه کردم و لبام رو روی لباش گذاشتم یه لب ازش گرفتم و محکم تو سینه ام کشیدمش. با این کارم باعث شدم لبهای گرمش رو گردنم بیوفته و نفس گرمش به گلوم خورد و بی معطلی لبهاش رو به گلوم چسبوند و اروم شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن زیر گردنم. انگار داخل اتش بودم و زبانه های اتش شهوت منو در بر گرفته بود گرمای تنم رو حس کرد و گفت:
+مامان بازم تب داری.
با لحنی مملو از شهوت و با بیحالی گفتم:
-نترس عزیزم من خوبم و دارم بهتر هم میشم لطفا ادامه بده.
زبونش رو از زیر گردنم تا زیر چونه ام کشید و لبهاش رو روی لبهای اتشین من قفل کرد چند لحظه ای لبش رو لبم بود و من بی اختیار پاهامو از هم باز کردم و دستش رو گرفتم و روی کوسم گذاشتم و در اولین حرکت دستش روی کوسم به یکی از لذت بخشترین ارگاسمهایی رسیدم که تا به حال تجربه نکرده بودم. سست و بیحال خودمو تو آغوش سالار رها کردم بشدت عرق کرده بودم و نای حرکت نداشتم و سالار داشت با لبهام عشق بازی میکرد و دستش رو روی شلوارم سر داد و به سمت نافم بالا کشید و اروم از شلوارم رد کرد و روی کوسم قرار داد و گفت:
+مامان جون شورتشم دراورده که، شورتت کو شیطون بلا؟
-خواستم زحمتت رو کم کرده باشم عزیرم ادامه بده.
انگشتش رو لای کوسم از پایین به بالا حرکت داد و گفت:
+خیس کردی مامانی.
-اره سالارم همش بخاطر تو هست عشقم.
+یعنی من الان عشقتم مامان.
-خیلی وقته عشقم شدی سالارم ادامه بده لطفا
دوباره انگشتش رو کوسم سر داد و لباش رو گذاشت رو لبم و با انگشت شصتش روی چوچولم فشار داد و شروع کرد ماشاژ دادن چوچولم و همزمان انگشت بزرگش رو هول داد داخل کوسم، رو آسمونها بودم و از خودم بیخود شده بودم اروم دستم بردم، زیر شلوارش و کیرش رو تو مشتم گرفتم و اروم مالش دادم خیلی سفت مثل یه سنگ و متورم شده بود وای نمیتونستم زیاد باهاش ور برم چون میدونستم با این کارم تحریکش میکنم و زودتر ارضا میشه چند بار تو مشتم کیرش رو ورز دادم و شمارش معکوس نفسهاش رو میشنیدم وقتی دیدم پاهاشو سفت کرد مشتمو وا کردم و پیش اب کیرش رو دستم ریخت یه آه کشید و گفت:
+نصفه موندم مامان
-پس چی فکر کردی عشقم مگه میزارم به این زودی ابت بیاد منم باید باهات بیام.
دوباره کیرش تو مشتم گرفتم و باهاش لب تو لب شدم. خودش رو به سینه هام رسوند و شروع کرد بازی با سینه هام و همش میگفت:
+مال خودمه.
-اره مال خودته بخورشون عشقم.
با مهارت خاص خودش داشت سینه هامو میمالید و لیس میزد زبانش رو دور نوک سینه هام میچرخوند و نوک سینه هام رو میک میزد و دوباره منو به اوج لذت شهوانی رسوند و به رفت پایینتر و دستای نازش رو روی شکمم میکشید و بارانی از بویه رو روی شکمم ریخت از خودم بیخود شده بودم و کنترل امور دراختیار سالار بود حشرم به اوج خودش رسید و با دستام سر سالار رو گرفتم و بردم سمت کوسم یه نگاه شهوانی بهم انداخت و شلوارکم رو از تنم دراورد و رفت سمت کوسم و بالای کوسم یه فوسه ابدار زد و از همونجا زبونش رو سر داد سمت کوسم، اول با زبونش از بالا تا پایین کوسم کشید و بعد شروع کرد به لیس زدن چوچولم و بعد از چند لیس چوچولم کرد تو دهنش و شروع به میک زدن کرد و دیگه صدام دراومد و اه و ناله درامیخته با لذت و شهوت کم کم اه و ناله خام داشت به جیغ زدن مبدل میشد با دستام سرش رو فشار میدادم رو کوسم و رسید به جایی که برای بار به اوج لذت رسیدم و دوباره ارگاسم کامل رو تجربه کردم در همین حال که چشمام نیمه باز بود دیدم که سالار تیشرت و شلوارش رو دراورد و کیرش رو با تف دستش خیس کرد و کیرش رو گذاشت دم کوسم و گفت: اجازه هست مامان جان. گفتم:بفرما عشقم،امشب همه جی مال خودته اجازه لازم نداری.
نوک کیرش رو تنظیم کرد رو کوسم و اروم سرشو هل داد داخل کوسم، نفسم داشت بند میومد و توان هیچ کاری رو نداشتم حتی نمیتونستم چشمام رو باز نگه دارم حس کردم دارم میشاشم و این تجربه برام ناشناخته بود گفتم سالار من دستشویی دارم باید برم توالت. ولی سالار گفت الان نمیشه مامان یکم صبر کن. و شروع کردن به تلمبه زدن نمیدونم 5 یا 6 دقیقه فقط تلمبه میزد و یه دفعه گفت +مامان دارم میام چیکار کنم
-درش نیاریاااااااا یکم دیگه بزن منم دارم میام عشقم، بزن محکمتر بزن عشقمممممممم تا ته بکن توششششششش بزن سالااااااارم
+مامان داره میاد نمیتونم نگه دارم
-باشه یکم دیگگگگگگگگگگگه بزنننننننننن بزننننننننن ابتو بیار عشقممممم زود باششششششششششششش سالارررررررر اخخخخخ سالار اههههههههههههههه بریز توش عزیزممممم بریز
+اومدددد مامان اخخخخخخخخخخخخخ وااااااای اومدد ریختم توش واااااااااااااییییییی
-چقدر داغه سالار دیووووووونه تو کوسم پر اب شد چیکار کردی عشقم.
همونطور که کیرش داخل کوسم بود با دستام محکم کشیدمش رو سینم و بغلش کردم و از لباش بوسیدمش و گفتم:
-چیکار کردی عشقم چرا ریختی توشششششش!!!
+مامان خودت گفتی بریز توش، حالا چیکار کنیم؟
دوباره و اینبار محکم تر بغلش کردم و گفتم:
-چیزی نیست عزیزم نترس قرص میخورم. خیلی باحال بود عشقم دستت درد نکنه
+اره خیلی چسبید مامان جون، اخخخخخخ
یه بوسه به لبام زد و اروم از روم سر خورد رو تخت رو به دراز کشید و گفت:
+حالا چیکار کنیم مامان، نکنه…
-نکنه چی خوشگلممممممم
+اگه حامله بشی چی؟
-نترس عزیزم خودم یه کاریش میکنم خوشت اومد.
+خبلی خوب بود مرسی ممنونم مامان.
-من ممنونم عزیزم، از صبح داشتم مثل مرغ پر کنده بال بال میزدم واسه این لحظه.
+واسه همین مریض شدی؟
-پس چی خوشگلم صبح خودتو خالی کردی و رفتی فکر منم نکردی که
+معذرت میخوام مامان ببخشید دیگه تا ارضا نشدی تنهات نمیزارم.
-دیگه چی؟ تو گلوت گیر نکنه؟؟؟؟!!! دیگه ازین خبرا نیست این اخریش بود(با خنده)
+مامان اذیت نکن دیگه، یعنی چی این آخریش بود اخه
-یعنی بازم میخوای؟
+اگه خودتم بخوای من که از خدامه
-نه بابا، دیگه چی؟
+یعنی تو دوست نداری دوباره انجامش بدیم؟
-سوال منو با سوال جواب نده سالار،(با خنده) میزنم تو دهنت هاااا
+اگه خودت نخوای که دیگه هیچی دیگه
-اگه خودم بخوام چی؟
+نه دیگه، من دیگه دوست ندارم
-نه بابا!!! بیا دوباره بخواه
در حالیکه داشت خودشو اروم اروم میکشید روم گفت:
+حالا که اصرار میکنی باشه فقط یه بار دیگه انجامش میدم
از این کارش خندم گرفت و کشیدمش رو سینم و محکم بغلش کردم و یه بوسه به لبای خوشگلش زدم گفتم:
-خیلی رو داری سالار،
+مگه خودت نگفتی مامان جونم، من که نمیتونم حرف مامان خوشگلم رو زمین بندازم.
-عجب رویی داری سالار.
و دوباره خندیدیم و همدیگه رو بغل کردیم چند دقیقه ای رو سینم نگهش داشتم و داشتم بوسش میکردم و داشتیم باهم گل میگفتیم و شوخی و اینا که دوباره متوجه سفت شدن کیرش شدم و گفتم:
-هوییییی چه خبره؟ نکنه دوباره میخوای؟
+من که گفتم اگه بخوای اره تا صبح حاضرم باهات سکس کنم
-یعنی خسته نشدی؟ میتونی دوباره؟
-اخه کدوم احمقی با دیدن لبای خوشگل مامانی مثل تو میتونه خودشو کنترل کنه.
-من که دیگه نمیتونم عشقم بسه دیگه بخوابیم.
+هر چی مامان جونم بگه.
دوباره همدیگه رو بغل کردیم و کمی با هم حرف زدیم و سالار از عشقش به من و اینکه چقدر دوستم داره گفت و بالاخره نمیدونم کی خوابمون برده بود.
صبح که بیدار شدم دیدم که سالار نیست و صدای اب رو شنیدم که از حمام اتاق خواب میومد خواستم از جام بلند بشم که تازه متوجه شدم که هیچ لباسی تنم نیست و لخت مادر زاد رو تخت خوابیدم، تازه داشت دوهزاریم میوفتاد که دیشب چه اتفاقی افتاده دست کردم لای پاهام و دیدم بله اب کیرش دور کوسم خشک شده. اصلا این وضعیت رو دوست نداشتم چون همیشه به بهداشت خیلی اهمیت میدم بلند شدم در حمام باز کردم دیدم سالار داره زیر اب با کیرش ور میره تا منو دید زود سلامممم کرد و دستاش گذاشت رو کیرش، هول شده بود و نمیدونست چی بگه، وقتی دیدم داره اسمون ریسمون میبافه خندم گرفت و گفتم:
-چته به ته ته پته افتادی؟
+هیچی مامان داشتم دوش میگرفتم.
وقتی دیدم همچنان دستاش رو کیرش گرفته به کیرش اشاره کردم و گفتم:
-چی شده چرا دستات گذاشتی رو چیزت؟
+مامان برو بیرون خجالت میکشم بزار من بیام بیرون بعد.
وارد حمام شدم و تا منو لخت دید چشاش از تعجب گرد شد و گفت:
+مامان کجا داری میای
-دارم میام گند کاری سالار خان و تمیز کنم چته دیشب که خوشبحالت بود و داشتی بلبل زبونی میکردی حالا خجالتی شدی واسه من؟
رفتم داخل و خودمو چپوندم تو بغلش زیر اب و باسنم میمالیدم به کیرش که گفت:
+مامان چیکار میکنی دارم حشری میشماااااا
-خوب که چی؟
+واقعا نمیترسی ازم؟
-چرا باید بترسم خوشگلم تو که آبرو رو خوردی و حیا رو قی کردی دیشب. فوقش دوباره میخوای منو بکنی دیگه.
+واقعا دوست داری؟
-من فرقی به حالم نمیکنه اگه باشه که از خدامه نشد هم نشد
+پس خودت خواستی مامان خانم
اینو گفت و از پشت کیرش لای باسنم گذاشت و محکم بغلم کرد و منم با باز کردن پاهام کمکش کردم که کیرش لای کوسم بره و وارد کوسم بشه. از پشت سر دستاش گذاشت رو شونه هام و منو دولا کرد شروع کرد تلمبه زدن، کیرش واقعا بزرگ و کلفت بود و اصلا به قد و هیکل و سن و سالش نمیخورد. از پشت سینه هام گرفته بود دستش و با انگشتاش نوک سینه هام فشار میداد و تلمبه میزد و منم داشتم لذت میبردم ولی ابش نمیومد منو برگردوند سمت خودش یه پامو با دستش گرفت یکم اورد بالا و کیرش رو دوباره کرد تو کوسم و دوباره شروع کرد تلمبه زدن و چند دقیقه ای داشت تلمبه میزد و همزمان لبامو بوس میکرد و میگفت:
+چطوره مامان خوشگلم، خوشت میاد
-اره مامان تند تر بزن
+کلفتهههههههه؟ دوست داری کیرموووووووو؟
-اره عشقمممممممم خیلی بزرگهههه کوسمو با کیر کلفتتت پر کردی محکم ترررررر بکن
+مامان دارم کوستو جر میدم، تو دیگه جنده خودمی
-اره عشقمممممممم من جنده خودتممممم تندتر بکن عزیزممممم داریییییی کوس مامانت جررررررر میدی محکم تر بکن عشقم تندتررررر کوسم داره جر میخوره.
+دوست داری بازم بکنمت
-اره عشقم بازم میخوام هر وقت دوست داشتی بکن، من مال خودتم عشقممم این کیر کلفتت مال خودمه دیگه مالللللللللل خودمه به هیشکی نمیدمشششش سریعتر بزن سالارم تندتر بکننننننن بکننننننن عشقمممم تندتر بزن عشقم واییییییییی دارم میام عشقم تندترررررررررش کن سریعتر
+کوست خیلی داغه مامان این کوس مال خودمه دیگه مال خودمه هر شب میکنمش
-اره عشقم هر شب میخوام سالاررررررررر بکن عزیزم سریعتر بزن عشقم دارم میام عزیزم. واینستا عشقم بزن
+مامان منم دارم میام چیکارش کنم
-درش نیار عزیزم بزن سریعتر بزننن سالار بزن عشقم تندتر تندتر تندتر بزن عشقم.
+وای اومد واییییییییی
-بزن مامان بزن ایییییییییییی بزن عشقم دارم میسوزم وایییییییی چقدرخوبهههههههههههه اخخخخخخخخ اومدم عشقم یکم دیگه بزننننننننننننننن آیییییییییئیییی وایییی
خیلی خوب بود مامان دوباره ریختی تو کوسم.
+اره بازم ریختم توش. ولی خیلی خیلی حال داد.
رو پاهام نمیتونستم وایسم زانوهام سست شده بود نشستم رو زانوهام و کیر نیمه راست سالار جلو صورتم بود ناخودآگاه کیرشو گرفتم کردم تو دهنم، مزه ابش که در اطراف اون بود برام خیلی جالب بود، مزه ای گس و بسیار خوش طعم فقط در ان لحظه. الان که فکر میکنم فقط در انچنان لحظاتی هست که میتوان به ان طعم، خوشایند، گفت که مملو از شهوت و هوس باشی والا اصلا طعم خوشایندی نداره .
با حرص و ولع تمام اب کیرش رو لیس زدم و بعد شروع به شستن و آب کشیدن تن سالار کردم و او از حمام خارج شد و من هم بعد از یه دوش مفصل اومدم بیرون. سالار لباس پوشیده بود منم بعد از خشک کردن و پوشیدن لباس به آشپزخانه رفتم و صبحانه حاضر کردم و بعد از صرف صبحانه همراه سالار به خونه یاشار و شیدا رفتیم، آرزو هنوز خواب بود بنابراین با پیشنهاد سالار واسه خرید دوتایی بیرون رفتیم.
الان 5 سال از ازدواج من و محمد میگذره و هنوز من و سالار پسرخوانده ام رابطه پنهانی خودمون را داریم ولی میدانم که بزودی باید ازدواج کند و من دوباره در تنهایی شهوانی خودم غرق شوم، اکنون زمان ان رسیده که ارام ارام به تنهایی خودم برگردم و خودمو به داشته های محدود خودم قانع کنم امیدوارم از داستان زندگی من خوشتون اومده باشه و تونسته باشم لحظاتی در وسع خودم شیرین براتون ارائه کرده باشم.زحمت ویرایش و تایپ این داستان رو به دوست خوبم یاشار دادم و ایشون برای سایت فرستادند و بنده از ایشون نهایت تشکر رو دارم.
خوش و خرم بمانید.
مریم.
پایان.
نوشته: مریم