مشاور تحصیلی (۱)

سلام . این داستان مربوط به یک پسر ۱۸ ساله و کنکوری است .
اسم من شاهین هست و رشته تحصیلی ام ریاضی بود. مثل بعضی از دوستان خیال پرداز هیکل آرنولد شوارتزنگر رو ندارم،اندازه کیرم ۲۰ سانت نیست و پولدار هم نیستم. تناسب اندام دارم یعنی نه چاقم نه لاغر قدم هم مناسبه. برادر بزرگترم مهندسی عمران امیرکبیر درس میخونه و برعکس اون من اصلا درس خون نیستم. برادرم وقتی از وضعیت درسی مk خبردار میشه یه روز که از تهران اومده بود شهرمون منو میبره موسسه قلمچی و دنبال مشاوری میگرده که زمان کنکورش مشاورش بود. اسم مشاور مرجان بود . یه خانم حدودا میخورد ۳۵ ساله باشه. لباس رسمی پوشیده بود و منم دستگاهی نداشتم که اندازه ممه و کون و قدش رو بدونم. قدش تا سر شونه هام بود و هیکل درشتی داشت و چاق نبود آرایش نکرده بود و چهره زیبا و ساده ای داشت. اون روز اصلا هیچ حسی بهش نداشتم خیلی عادی بودم. قرار شد چهارشنبه هر هفته بعد از ظهر برم مشاوره. من که چشمم آب نمی‌خورد که درسم بهتر شه و مشاور رو وقت تلف کردن میدونستم. رفتم تو یه کلاس و منتظر موندم. گفته بودن ۴ شروع میشه اما مشاور یک ربع به پنج اومد.کلافه شده بودم و بعد اینکه منو دید و کلی احوال پرسی و معذرت خواهی کرد بیخیال این شدم که چند تا تیکه بهش بندازم. اولش که کلی حرف های انگیزشی و چرت و پرت زد و بعدش جویای نمراتم شد. قیافش یه طوری شد و گفت:
فکر میکردم مثله برادرت خیلی درسخون و زرنگ باشی
گفتم نه خیالتون راحت من مثله اون هنوز سرم به سنگ نخورده روزی ۱۰ ساعت درس بخونم
مشاور:در روز چقدر درس میخونی؟
گفتم حداکثر ۴ ساعت
گفت این هفته ۴ ساعت رو به ۵ ساعت افزایش بده و ببینیم که چی میشه
برام اندازه یه هفته برنامه چید و بعد حرف زدن و گفتن کلی حرفای قلمبه سلمبه جلسه مشاوره تمام شد و رفتم خونه ‌. یک ماه گذشت و من یکم درسام بهتر شده بود. تا اینکه یه روز خبر شده بود که قراره تو کنکور درس های عمومی برگرده.خب این شک بدی بود چون تو همین دوسال به زور دروس خصوصی رو تموم کرده بودم چه برسه به اینکه بخوام عمومی هارو بخونم.
تو این یه ماه هم مشاور با من راحت تر میشد البته منظورم اینه که از آقای احمدی به آقا شاهین و شاهین جان رسیده بود.
ساعت چهار رسیدم قلمچی و بعد احوالپرسی و باخبر شدن از وضعیت درسیم این سوال رو ازش پرسیدم که عمومی برگرده چیکار باید کنم
خیلی عادی و با کمی خنده گفت که بگیر به تخمت
راستش جا خوردم و به زور خودمو نگه داشتم که نخندم.
تو مدرسه رتبه ۴ کنکور ریاضی رو آورده بودن مثلا برای درس عبرت ما
پسره خایه مال با غرور حرف میزد و پز رتبش رو میداد
تو جلسه هم مرجان همش از این پسره حرف میزد و من که ازش متنفر بودم
هر لحظه برام یاد آوری میکرد. منم برای اینکه سریع بحث رو تمام کنه حرفاش رو تایید میکردم. بعدش در مورد مدیر موسسه قلم چی صحبت کرد و میگفت
آقای قاسمی(مدیر موسسه) مثله جنتلمن ها وایساده بود و هر نفر رو مجبور می‌کرد که از رتبه ۴ خایه مال سوال بپرسن. راستش نفهمیدم این کارش چه ربطی به جنتلمن بودن داره اما وقتی که ازش تعریف میکرد چشم های درشت عسلیش رو خمار می‌کرد. بعد ها فهمیدم که این دوتا با هم رابطه دارن و شبا وقتی که موسسه خالی میشه طبقه آخر میرن و میرن رو کار. وقتی تموم شد رفتم خونه و خواستم یک جقی بزنم و بخوابم منتظر این بودم که یک نفر رو پیدا کنم و به یادش جق بزنم اما کسی به ذهنم نمی‌رسید تا اینکه به یاد مرجان شکوهی جق زدم حرفای اون روز رو مرور میکردم تصور میکردم برای کیرم چشم هاش رو خمار میکرد. کم کم به مرجان حسم بیشتر شد و تو جق هم بدن لخت و گنده اش رو تصور میکردم .
آخرین شب سال بود و ساعت ۸ شب مشاوره داشتم و سال تحویل تقریبا ساعت ۱ بامداد بود.تو موسسه فقط منو مرجان و آقای قاسمی بودیم. مطمئن بودم بعد مشاوره قاسمی حتما اخرین سکس سال رو طبقه آخر انجام میده.
بعد اینکه جلسه تموم شد خداحافظی کردم و رفتم تو انبار کتاب ها طبقه آخر غایم شدم. یک ساعتی گذشت که صدای ماچ و موچ ها و ناله های خفیف از دفتر طبقه پایین میومد. نمیتونستم برم ببینم باید منتظر میمونم تا بیان طبقه آخر.صدای پا میومد که از پله ها بالا میرفتن:
مرجان: خیلی وقته کیر تو کصم نرفته امشب باید حسابی بهم حال بدی
قاسمی: اوففففف جووون امشب حسابی به کیرم حال دادم قرصارو زدم و قراره کصت رو حسابی جر بدم
بازم ماچ و موچ شون شروع شد و با خنده رفتن تو
مرجان فقط مقنعه اش رو برداشته بود. با مقنعه حتی یه تار موش رو نمیشد دید و نمیدونستم که موهاش انقدر بلوند و صاف باشه . هایلایت مو هاش هم خیلی قشنگ بود تو کنفرانس رفتن اونجا مبل های راحتی بود و بالای در شیشه بود که تقریبا تمام شیشه ها از داخل با روزنامه پوشونده شده بود و از قبل یکم کاغذ هارو کنار زدم تا بتونم داخل رو ببینم و از داخل ضایع نباشه.
یه صندلی از انباری برداشتم و رفتم روش .
قاسمی مرجان رو رو مبل خوابوند و شلوار مرجان رو کشوند پایین . چه کسی بود بدنش هیچ مویی نداشت سفیدِ سفید بود کیرم همون لحظه سریع سیخ شده بود. اصلا فکرش رو هم نمیکردم که مرجان انقدر میلف باشه
قاسمی با ولع کصش رو لیس میزد و می‌خورد و مرجان اه و ناله هاش بیشتر می‌شد
دورین گوشیم رو روشن کردم تا ازشون فیلم بگیرم
مرجان: آخ مادر جنده مگه زنت بهت کس نمیده که بخوریش مثله وحشی ها کصمو میخوری
قاسمی: نه اخه اون جنده پیره مثله تو که داف نیست
قاسمی بلند شد و کیرش رو دراورد و گفت: بخورش جنده برام ساک بزن
کیرش نهایتا به ۱۲ سانت می رسید و داشتم دیوونه میشدم که همچین کسخلی چنین زنی رو داره میکنه و من بدبخت کس ندیده جقی هستم
۵ دقیقه گذشت و کیر رو از دهنش در اورد و گفت : خفه شدم حالا دیگه باید فروش کنی تو کصم که خیلی بی تابی میکنه
قاسمی پاهای مرجان رو زد بالا و شروع کرد به تلمبه زدن
مرجان فقط اه و ناله میکرد و با التماس میگفت: اخخخخ جرم بده کصم رو پاره کن حرومزاده
قاسمی هم فقط میگفت: جااااااااان
ناله هاش شدت میگرفت و تلمبه زدن قاسمی بیشتر می‌شد
بعدش مرجان داگی رو مبل موند و قاسمی ایستاده تلمبه میزد صدای برخورد بدنش به کون مرجان دیونه کننده بود و با هر تلمبه از کون تا رانش به لرزه میومد آب منم اومده بود و با دستمال خودمو تمیز کردم
بعد ۱۰ دقیقه کیرش رو از تو کص مرجان در اورد و گفت :
کس خوشگلت حالا جر خورد یا بازم باید بگامش؟
مرجان که حالی برام نمونده بود گفت ارضا شدم واییییییییییی کصم رو بگا دادی
قاسمی: حالا باید این کون گندت رو بگا بدم
مرجان راضی نمیشد و التماس میکرد که تموم کنم اما قاسمی گوشش بدهکار نبود و تو کونش تلمبه زد با دو تا دستش از طرف چپ و راست به کونش سفید و بزرگش فشار می‌آورد و مثله وحشی ها تلمبه میزد مرجان داد میزد و اشکهاش در اومده بود تا اینکه ۱۰ دقیقه بعد تو کونش ارضا شد
هردو شون بی حال رو مبل ولو شدن و مرجان از درد داشت گریه میکرد
یه جورایی دلم براش سوخت
فیلم رو تمام کردم و صندلی رو گذاشتم تو انبار و رفتم.
ادامه دارد…

اگه خوشتون اومد لایک کنید ادامش رو حتما میزارم

نوشته: آقا یاشار

دکمه بازگشت به بالا