منِ سزاوار (۱)
نازی و محمد
-من همینم که هستم میخوای بخواه نمیخوای گورتو گم کن طلاقتم میدم بری ور دل ننه جونت
-تو عقل داری؟ شعور داری؟ کثــــــــــافت
-نه فقط خودت داری
-بی شرف پدرسگ ور داشتی به داییم میگی یه صیغه داری خیلی حال میده؟ “با جیغ های بلند تر گفتم” خوب کصیه؟
-دهنتو ببند زر زرم نکن دوست داشتم گفتم
-بی آبرویی تو خون و ژنتیکتونه اون از خواهرت که مردها هم حتی ازش میترسن اینقدر دستمالی میده اینم ازتو…
چنان کشیده محکمی زد که گوشم سوت کشید.
-خفه شو دیگه من صصددددباااار گفتم همینه که هست نمیخوای گمشو برو
با سیلی که زد خفه شدم. احترام؟ حرمت؟ عشق؟ محبت؟ حتی انسانیت و مدارا هم نداشتیم باهمدیگه.
-تو میدونی من از طلاق میترسم اینقدر اینجوری حرف میزنی نه؟
نازی و سهیلا
-بهت که گفتم خب رفت امد نکنید دقیقا عین جمله رو 20 اسفند کوفتی بهت زدم
-همین که سال تا سال بخوام یه عید چهارتا ادم ببینم گناهه؟
-من گفتم گناهه؟ گفتم خب تو طلاق نمیخوای آبروتم دوست داری پس چیکار باید کرد؟ هیچی قطع صله رحمی که اندازه ی عن هم نمی ارزه.
با غصه نگاهمو از میز به طبقه ی پایین دادم.
-چرا از طلاق میترسی؟
-من نمیخوام استقلالمو از دست بدم.
-تاحالا با این حجم از بی منطقی داخل یکی ندیده بودم
-تو درک نمیکنی
-چرا من درکت میکنم ولی تو دوست نداری چشمای احمقتو باز کنی…استقلال؟ 6 میلیونی که هرماه از روی اجبار مادرشوهرت بهت میده رو میگی استقلال؟ تقصیر تو نیست تقصیر هیچکسی نیست. مشکل از تربیت و عادت هاته
-میگی با 26 سال سن برم خونه ی امیربهادر بشینم. تا دوماه یکبار یه سکه بندازه کف دستم؟
-چندبار مچشو گرفتی؟ هان؟ خدایی تو خسته نشدی؟ آرامش میخوای یا چندغازی اجباری که هرروز بهت غرشو با منتش باهم میزاره جلوت؟
-نمیدونم باید فکرای دیگه ای بکنم حتی اگر بخوام طلاق بگیرم.
-آره برو با چندتا پتیاره و جنده نشین و برخواست کن راه چاه یاد بگیر بعد دوباره بزن تو سر خودت “سکوت بینمون فقط چندلحظه ای برقرار بود و یکدفعه ای پرسید” میگم البته به من ربطی نداره ولی روابطتتون جنسیتون چطوره؟
-دوماهه نیومده سمتم
-خودت چی؟
-خودم؟
-آره تعجب داره؟ چرا با تعجب میگی خودت چی پس؟
-نمیدونم نرفتم سمتش
-نازی باهات که حرف میزنم و راه جلو پاهات میزارم و تو پسش میزنی تا سه روز میگرن دارم مسعودم هی غر میزنه پشت سرت.
-مرسی سهیلا ولی جز تو به کی بگم دردامو؟ کیو دارم دیگه؟
-باشه من دوستت ولی تو حتی برای حرف من حتی گوز هم در نمیکنی بگم به به! یه تلاشی کرد.
-محبت روش اثر نداره وگرنه تاحالا که مشکلی نداشتم
-مشکل اینه که خودفریبی صدبار بهت گفتم مثل بدبخت بیچاره ها حرف نزن وقتی که بامنی…چیزیم نخوردی که”دستشو گرفت بالا تا کسی برای گرفتن سفارشش پیشش بیاد تا خواستم بگم نه مرسی گفت”… یه چای ترش و کیک البالو مهمون من هان چطوره؟ از عزا در بیا.
نه مرسی هایی که گفتم بخاطر پول نداشتن بود…نه تعارف و نخواستن.
نازی و مادرش
-میگم دستش بشکنه خیلی درد گرفته نه؟
-مهم نیست تو چطوری خوبی؟
-والله درد پا و کمر جونی نمیزاره
-دکتر بردم دارو خریدم چرا دوباره اینجوری تو؟
مامان چشماشو ازم دزدید و من من کنان گفت
-فاطی مریض شده بود رفتم کمکش
-مامانش نبود که مادرشوهرش بره کمک؟
-خب مادر کمکه دیگه
-من تو اون زندگی عین گداها میگردم عین بیچاره ها زندگی میکنم که اون پول با منت ازون ممدو بگیرم تو رو سروسامون بدم بعد تو میری عروس نوازی میرینی تو تلاش های من؟ فکر کردی خرم نمیفهمم که بیشتر اون پولو میدی به ناصر که فاطی خانم هوس سفر کردن فاطی خانم هوس تور تهران کردن فاطی خانم هوس طلا کردن فاطی خانم و هزارتا کوفت و مرض؟ بخدا منم آدمم روزگار سگ میاره به سرم. کتک میخورم منت میکشم غر میشنوم بی حرمت و بی عزتم میکنه که تو رو کمی ازین دردهای وامونده رها کنم بعد تو؟
پای راستمو بغل کردم و چنان گریه سر دادم که همسایه ها فکر کردند مامان طوریش شده. همسایه بغلی به داخل خونه که رسید محکم منو بغل کرد و با من زار زد. ما بیچاره ها همیشه اشکمون به راه بود. کافی بود کمی تنها باشیم یا سر دلمونو برای کسی تعریف کنیم… بدنمون دیگه عادت کرده بود. دستای همسایه رو دورم وا کردم و سریع لباس پوشیدم.
-مادرجان…اِوا نازی … کجا مادر؟ با این حالت کجا میری؟
میخواستم سرکوفت های تربیت نداشته ی ناصرو بزنم به سرش که مغزم فقط گفت همسایه هست آبرو داریا. فقط یه نگاه به مامان انداختم و رفتم که قبل از ممد برسم به خونه.
**
بعد از دوماه محمد به من نزدیک شد ولی وقتی چشمش به صورتم خورد سریع عقب کشید و پشت بهم کرد. در اوج خواستنش منو نخواست؟ من چی کم دارم؟
کینه عصبانیت و کلی حس منفی دیگه از محمد و ناصر و فاطی و … باعث شده بود نتونم خوب فکر کنم و تصمیم درست بگیرم و هر دقیقه داخل فکرم دست به یقه ی یکی میشدم بیشترین یقه گیری ها فاطی بود که بهش حسادت میکردم. منم دوست داشتم که وقتی مریض میشم یکی یک هفته بیاد به من برسه. منم دوست داشتم شوهرم خودشو به آب و آتیش بزنه برای خواسته های من. منم دلم میخواست دغدغه های مالیمو یکی دیگه بکشه. به تصویر خودم داخل آینه نگاه کردم. صورتی که روی گونه راستش کبودی بزرگی داشت. چرا ناصر مثل تمام داداشای دیگه نمیرفت محمدو بزنه وبگه این صورت خواهرمه ها نه کیسه بوکس .ناصر؟ کاش همچین خانواده ای نداشتم.
داستانی که ساختم نمیدونم چطوریه بهم بگید که چطوریه😐سلطان خیابانی
ولی یه کلیت بخام بگم اینه که قربانی(نازی) قربانی تولید میکنه.
از شما میشه بپرسم که نازی چی کم داره؟
ادامه…
نوشته: قربانی