من دوست دارم کرده بشم …

دوست دارم کرده بشم…
من ۱۷ سالمه… اسمم امیرحسین هست… امیرحسینِ د… بلندی قدم حدودا ۱۷۵ هست …من از طرف مادرم و خانواده مادری ام؛ موهام بور و روشن هست و پوست سفید دارم. بدنم هم تو پر هست …البته پدرم هم پوستش روشن هست ؛ ولی الان نسبت به بچگی ام موهام تیره تر شده … یه خواهر دارم که اسمش مبینا هست، که خیلی خوشگله و از من چهار سال بزرگ‌تره، بعداً درباره اش بیشتر می گم ….خانواده ما مذهبی هستند …اولین بار تو کلاس پنجم که بودم ، یه پسری بهم گیر داده بود که بهم نزدیک بشه … که من نزاشتم …و حتی باهاش قطعِ رابطه کردم … به اصطلاح اون موقع ها قلبم پاک بود… یادمه اون موقع خیلی میترسیدم از این کارها…. و بدم میومد خیلی. … اصلا ً تو اون خط ها نبودم ….بعداً از اون مدرسه رفتم و به مدرسه ی جدیدی اومدم … سال بعدش باز؛ چند تا همکلاسی ام و مخصوصا یه پسر دیگه که خیلی باهام رفیق شده بود؛ باز میخواست ترتیب منو بده … هی باهام شوخی های سکسی می کرد …و چون من احساس می کردم میخواد منو بکنه ……میدونستم كه چقدر راحت كسی اگه بهش کمی پابدم؛ میتونه منو بکنه …ولی چون یک میلی به این کار پیدا کرده بودم؛ بهش اجازه دادم که فقط دستشو بکنه تو شلوارم و شورتم و یادمه بارها کیرمو از تو شلوار می مالید …ولی فقط در همین حد …
یادمه از همون تایم بود که خیلی حال کردم …انگار که یک چراغی تو مغزم روشن شد که تا حالا نفهمیده بودم…. یک حسّی… ایجاد یک انرژی و یک لذت بی انتها در من پیدا شد …اسمش رضا بود خیلی گیر داده بود که منو ببره خونه شون و لُخت بشم براش…من اون موقع میترسیدم و نگذاشتم که انجام بشه و الان پشیمون هستم که چرا بهش پاندادم …. سال بعدش هم رضا از مدرسه ما رفت … من خودم کم کم که به سن بلوغ هم رسیدم با خودم ور میرفتم و فیلمهای پورن میدیدم یواشکی ….و الان هم در موبایلم سرچ می کنم و میبینم …. خیلی دوست داشتم که یکی منو لخت کنه اما روم نمیشد به کسی اعتماد کنم …میترسیدم …خانواده ام هم خیلی مذهبی بودند…بعد چند سال یواشکی از طریق کلاس زبان کانون زبان؛ یک دوست دختر هم پیدا کردم به اسم زحل… و کمی از این حال و هوا خارج شدم تا اینکه پیرارسال یک پسری به مدرسه ی اومد به اسم کامبیز که همکلاسی من شد …خیلی باحال بود … اهل همه جور عشق و حال….و زبون دار … پررو ….و همچنین شوخ ….خوشتیپ و ورزشکار … انگار همه محاسن رو‌با هم داشت … قدش از من شاید ۱۰ سانت یا این حدود؛ بلندتر بود …هیکلی ورزشکاری …شاگرد تازه وارد بود … با همه بچه ها رفیق بود … به من خیلی روی خوش نشون میداد… از چند تا از بچه ها شنیدم که میگفتن کامبیز وضع مالیش خیلی خوبه … و یک عالمه امکانات داره ….دوست دختر های مختلف داره و …. و حتی با پسرها هم هست!!….می گفتن کلی از بچه های مدرسه رو تا حالا کرده!! … حقیقتش من هم که خیلی حشری بودم و مرتب فیلم پورن میدیدم… خیلی دوست داشتم باهاش نزدیک بشم … و دور و برش می پلکیدم …کامبیز بهم می گفت امیر حسین تو خیلی خوشگلی…کامبیز یک جور خاصی ب من محبت می کرد و باهام رفیق شده بود … چند بار بیرون مدرسه قرار گذاشتیم و رفتیم چرخیدیم و گردش …یه دوستی داشت به اسم سینا، که چند بار باهاش اومده بود بیرون و دیدیمش و حرف زدیم ….اونم بدنسازی کار می کرد و از من و خود کامی؛ سه سالی کوچکتر بود …کامی گفت سینا میاد خونه شون و وزنه کار میکنه…….و استخر دارن پایین آپارتمانشون با هم شنا هم میکنن…منم وقتی با کامی قرار میزاشتم‌؛ به بهانه کلاس زبان و فوتبال بود ؛ مامانم هم گیر نمیاد اصلاً ….یکبار هم رفتیم سینما یادمه ….که بعد سینما،ًفیلم پورن بهم از تو گوشیش نشون میداد … یکبار دیگه هم باهم رفتیم آبمیوه خوردیم و یک بار دیگه برام جیگر گرفته بود… همیشه هم خودش حساب می کرد ….خودم قشنگ متوجه شده بودم که از من خیلی خوشش میاد … نمیدونستم که برای چی؟؟…از خونه شون گفت … از خانواده اش …از دوست دخترهاش بهم گفت و اینکه خیلی سخت پا میدن و صحبتهای مختلف دیگه …گفت اتاقش خالت روف گاردن داره و انواع وسایل بدنسازی داره اونجا ….بعد جیگر خوردن که اومدیم از مغازه بیرون تو چشمام نگاه کرد بهم گفت امیرحسین! تو عشق منی!! من خنده ام گرفته بود… نمی دونستم چی بگم …تعجب کردم بهش نگاه کردم … خیلی دوست داشتم منو بکنه …. دوست دارم کرده بشم … منو بکنن پسر ها …برای اینکه یه جوری راه رو باز کنم بهش در جواب با خنده گفتم : کامی جون! فک کنم اشتباه گرفتی! باید به دوست دختر هات اینو بگی!
کامبیز با خنده‌ و شوخی گفت تو هم دوست دختر منی مگه چه فرقی می کنه ؟. من از شنیدن این حرف قلبم ریخت پایین … باخنده تو چشماش نگاه کردم گفتم : آخه اینجوری که میگی یعنی بدت نمیاد منو بکنی؟ ….کامبیز خندید … گفت : آره معلومه …. اتفاقاً دقیقاً همینجوره که میگی…خودت هم خیلی دوست داری ها…که بکنمت؟. آره؟ من هم خیلی استرس گرفته بودم و هم خیلی قلبم تند تند میزد از چشمان معلومه !! … خنده ی عصبی گرفته بودم … میدونستم که عین آب خوردن منو میکنه خیلی زود….درواقع خودم از جلو ترش میدونستم …خودمو کرده شده میدونستم ……و می خواستم همزمان براش هم کلاس بزارم و هم عشوه بیام ….با خنده بهش گفتم چی میگی؟ تو منو بکنی؟….آخه …تو داری یه جور ابراز علاقه می کنی که … کامبیز نزاشت جمله ام تموم شه… با خنده ادای حرف زدنمو درآورد … بعد گفت کوچولو ! چی می گی تو … من عین آب خوردن می کنمت!!! … تو که سهلی ….ده تای تورو‌بغل هم میخوابونم باهم میکنمتون ….میکنمت بعد میخورمت همونجا ! خنده های عصبی منو گرفت باز….هردو خندیدیم …بهم گفت بیا بریم خونه مون یه دقیقه…. من فهمیدم که دیگه خیلی به دادن نزدیک شدم …می‌خواد منو بکنه… برای اینکه خودم خیلی طلبه نشون ندم و بیشتر ضایع نشم؛ با خنده بهش گفتم کامی جون! باید برم خونه دیرم شده بهم گیر میدن … کامبیز با خنده ادای منو درآورد و گفت … نترس دیر نمیشه … بعد باهم رفتیم خونه شون … هیچکی نبود منو برد بالا تو اتاقش … خیلی باحال بود اتاقش …بهم گفت میشه لباساتو دربیاری؟. … با کمی مکث ادامه داد… لخت شو! …می خوام ببیینم بدنت زیر لباس همون چیزی هست که تو تصورم هست یا نه!! من انگار که مسخ شده باشم … انگار که یک نفر دیگه به مغزم دستور بده؛ سریع شروع کردم به درآوردن لباسهام… کُتم…شلوارم…پیرهنم… زیرپوشم… جورابام… و شورتم…… لخت لخت شدم… جلوش …خودم باورم نمیشد…که لخت مادرزاد شده بودم… بی اختیار زانوی پای راستمی کمی خم کردم و دستمو گرفتم با خنده جلوی کیرم …من بدنم خیلی بی مو هست اما اطراف کیرمو هم کامل شیو می کنم …کامبیز کف کرد … گفت دقیقا همن چیزی که می خواستم ….امیرحسین عجب جنده ای هستی … زیاد می دی؟ پرسیدم یعنی چی؟ گفت منظورم اینه که کون زیاد میدی به بچه و دوستات ؟. من گفتم دیوانه تا حالا کون ندادم … قیافه اش یک جوری کرد و نگام کرد یعنی دارم دروغ میگم … بهش گفتم دوست دختر دارم. بخدا … من که گی نیستم ….کامبیز خنده ی بلندی کرد گفت …ای ول ای ول … پس خودم پرده تو میزنم کونتو افتتاح می کنم …. من خیلی حشری بودم گفتم اُکی بکن منو زودتر دیوونه شدم ….کامی بلند شد با هم چند دقیقه ای لب داد … بعد لباساشو درآورد… کیرش بلند و ضخیم بود عین کیر خر… گفت امیرحسین می خوام بکنمت بیا تو اتاق خوابم … دستمو گرفت و عین یه برده مطیع باهاش رفتم تو اتاق … با خنده منو پرت کرد وسط تخت … از تو بغل تختی به رنگ طلایی کشو رو باز کرد کِرِم و دستمال آورد و کاندوم باز کرد زد سر کیرش…!!!
بعد بهم گفت بیا بالش بذار زیر کونت که بیاد بالا… بعد کِرِم مالی کرد کونمو و هی انگشتم کرد با یک انگشت و دو انگشت … داشتم میمرد …بعد شروع کرد برام ساک زد … و به من با خنده گفت جنده ! بیا تو هم ساک بزن … منم شروع مردم براش ساگ زدن … سرمو فشار میداد بسمت کیرش … و تو حلقم رفته بود کیرش داشتم خفه میشدم…خلاصه درآورد کیرشو و گفت بزار اول یک کار دیگه بکنیم…بهم گفت حالت سجده شدم و کونم هی قنبل کردم بطرف بیرون …هی میزد در کونم ….حالت داگی…کیرشو گذاشت دم کونم حدود ده دقیقه شاید هی با کونم بازی میداد … بعد چنان کرد تو که فک کنم کیرش تا مغزم رسید … چنان جیغ زدم که با خنده بلند گفت خفه شو خفه شو امیر حسین کسی ممکنه بیاد …و هی تلمبه میزد… من ناخودآگاه گریه میکردم از درد اشکم سرازیر شده بود ….باد منو برگردوند به حالت طاق باز که سرم رو به سقف بود … و پاهامو از هم باز کرد …کیرشو هی بازی میداد و باز کِرِم زد به کونم… یهو کیرشو کرد تو کونم باز …انگار تیرآهن کرده باشن تو کونم … اصلا قابل توصیف نیست …نمیدونم چه جوری تو کونم جا شد؟؟ شدت درد از حالت قبلی که به پشت بود دردش بیشتر بود…اما انقدر ادامه داد تا کمی لذت هم همراهش شد … یادمه خیلی درد داشتم … کونم داشت پاره میشد … رسما پاره بودم …اما لذت هم داشت از شدت درد هم گریه می کردم و هم حال می کردم… مثل زنها ناله میکردم …بهم گفت امیرحسین حرفای تحریک کننده بزن … گفتم چی بگم‌؟. گفت چی نگی؟ همین اتفاقایی که داره میفته رو توصیف کن … بگو کامی منو بکن من زنتم … بدو بگو سریع آبم می خواد بیاد… منم تند تند شروع کردم گفتم :
کامی جون! من زنتم … پاره ام کن … زود بکن منو ….جرم بده … هی منو بکن … کیرتو بکن هی تو کونم … یهو یه داد زد و احساس کردم کونم گرم شد … بعد کیرشو کشید بیرون کاندومو برداشت … یه عالمه آب داشت … همه رو ریخت رو ناف و سینه ی من …بهم گفت امیرحسین پرده تو زدم … حاملت کردم … تو دیگه زن منی… مال منی …ملک منی … مایملک منی… می فهمی؟… از لحن تحکمی اش خوشم اومد … گفتم چشم هرچی تو بگی … بعد که کمی ولو شدیم گفت ما پایین ساختمونمون استخر داریم با سونا … بهت گفته بودم که ؟ تأیید کردم … قبلا گفته بود که با سینا میرن‌ شنا … گفت روزهای چهارشنبه بعد از ظهر از ۴ تا ۷ شب … ۳ ساعت تایم واحد ماست … یعنی پس فردا… تو هم حتما مایو بیار باید بیایی … می فهمی؟… گفتم باشه چشم … سینا هم هست ؟ کامی گفت: احتمالا …یعنی قراره که بیاد ….بعد با خنده گفت دوست داری جلوی سینا بکنمت ؟ از وسط جرت بدم ؟
گفتم آره خیلی… ولی آخه میره به همه میگه گفت خب بگه ….اون که تو مدرسه ما نیست هیچکی نمیشناسه تو رو …قبلا خیلی بچه ها رو … رفیقامو مث تو جلوش کردم…. با خنده بهش گفتم باشه چشم آخه خجالت می کشم …خندید … گفت خجالت باید بزاری کنار …
فردای اون روز تو مدرسه کامبیز بهم گفت جامو عوض کنم …رفتم ته کلاس پیشش نشستم … از اینکه احساس مالکیت روم داشت خیلی حشری بودم … انگار زنش بودم … جوری نگاهم می کرد که یعنی الان جرت میدم از وسط …
تو مدرسه مون برای اینکه مثلاً شکننده یا آسیب پذیر جلوه نکنم؛ ادای لاتی در میاوردم به مقدار که از بچه های آسیب پذیر مدرسه جمع بسته نشم مثلاً جزو قوی تر ها جلوه کنم … چون احتمال میدادم که چون کامبیز هم بهم قول داده بود؛ به هیچکسی تو مدرسه نگفته باشه که منو کرده … حدود یک هفته ای میرفتم پیش کامبیز و منو می کرد … هرکاری می خواست باهام می کرد … قشنگ زنش بودم … بعد روز ها برای اینکه کسی شک نکنه و مثلا مثل دختر ها جلوه نکنم؛ کمی اخم می کردم و لاتی و پررو و قدر خودم جلوه می دادم … البته شاید هم کسی باور نمی کرد … چون خنده داری ماجرا این شد که یکی از بچه های دوسال پایین تر از خودم به اسم مهدی که ورزشکار بود و چهره نسبتا خشنی داشت و قد کوتاه و باهاش خنده و شوخی داشتم؛ یک روز که زنگ تفریح پیشم بود؛ یهو شروع کرد ناز کردن موهام و به شوخی یا جدی بهم گفت چقدر تو نازی امیرحسین باید ببرمت خونه مون کره بمالم درمونت بکنمت !! با چند تا تیکه کلام بهش نشر زدم …که مثلاً چی میگی حالت خوبه ؟ منو ببری؟ مونده بودم چرا همچین حرفی بهم زده ؟! بعد گفت بیا پارک دم خونه کمی حال کنیم دختر بازی کنیم عصر ها دختر ها میان باحاله … البته باید تیپ بزنی ها نه با این لباس …( چون خونه اش به خونه ما خیلی نزدیکه ) من اومدم با خنده مثلاً کمی ادای لات ها رو دربیارم که حساب ببره …بی خیال بشه …یا مثلاً حساب کار دستش بیاد که به آدم اشتباهی این حرفو زده ؛ با خنده همچین موهامو گرفت کشید و دستمو از پشت گرفت فشار داد مه به گوه خوردن افتادم … خودش هم خنده اش گرفته بود … بعد بهم گفت شوخی کردم … امروز حتما بیا ساعت ۵ خوبه ؟ حقیقتش ترسیدم که مثلاً مخالفت کنم بیشتر اوج بگیره … گفتم باشه. انگار که مثلاً خودم طالب هستم دختر بازی کنم … بعد گفت میبینمت پس…
بعد از ظهر کامبیز رو پیچوندم و رفتم وسایلمو گذاشتم خونه مون ساعت حدود ۴/۴۵ یا اون حدودها شلوار جین پوشیدم با تی شرت که مثلا! برای دختر بازی اوکی باشه …البته هوا کمی سرد بود … رفتم دم پارک … مهدی کمی دیر تر اومد
تا نشست بغل من کمی بعد دستشو برد لای رون‌های من رو مالید … مونده بودم چی بگم … بعد گفت بیا بریم اون طرف … بعد که باهم کمی راه رفتیم بهم گفت خیلی ازت خوشم اومده میخوام بکنمت …!!! بهش نگاه کردم با خنده گفتم مهدی جان چی میگی مگه من گی ام. مگه کونی ام ؟ مهدی خندید گفت نه کی گفته …مگه من گی ام ؟ دوست دختر هم دارم … کمی مِن مِن کردم … مهدی گفت حالا بیا بریم اینجا سرده خونه نا کسی نیست مامان بابام رفتن اصفهان …فقط یکی از رفیقام هست …به ناچار راه افتادم باهاش رفتم تو خونه … نشستیم دوستش فیلم سوپر گذاشت و مهدی خودش هم زیپ شلوارشو باز کرد و کیرشو درآورد شروع کرد به جق زدن … بعد که دید من همینجوری نشستم … پاشد اومد جلوی من که شلوارمو در بیاره … اومدم مقاومت کنم که گفت امیرحسین بزار با لطافت پیش بریم …!!! اصلاً خودت دربیار … … می دونستم که هیچ کاری از دستم برنمیاد و باید خودمو کرده شده بدونم … شلوارم و تی شرت و شرت و … همه لباسامو در آوردم و آخر سر جورابامو … جلوشون با خجالت وایساده بودم … اون دوتا کف کرده بودن … هی کامیار می گفت اوف چه رون‌هایی داره ….عجب کُسیه … تا حالا کجا بوده ؟……چرا زودتر نیاورده بودیش بکنیمش؟ بهمدیگه یه چیزایی می گفتن انقدر آروم و نامفهوم بود که خیلی چیزی متوجه نشدم فقط میگفت مثلاً مث دخترهاست یا همچین چیزی … بعد اومدن با هم کمی مثلاً شوخی کردن … حالت کشتی گرفتن … قشنگ منو داشت کامی کتک می زد و دستمو پیچونده بود … داشت دستم میشکست …کامیار هم همسن خود مهدی بود احتمالا …انقدر منو پیچ و تاب دادن و شوخی شوخی کتکم زدن که به گه خوردن افتادم … اشکم راه افتاده بود قشنگ گریه ام گرفت …تصور کنین لخت مادرزاد جلوی دوتا بچه که از خودت کوچیکترم انقدر تحقیر بشی… همینجور که کامی داشت دست منو جلوی مهدی که نشسته بود؛ می پیچوند … و مهدی با خنده نگاه‌ می کرد و تیکه می انداخت ….من هی می گفتم به خدا گه خوردم گه خوردم … ول کن دستمو ….بعد مهدی با خنده گفت اِ مرد که گریه نمی کنه …بعد مهدی گفت بیا برام ساک بزن … منم نشستم رو زمین … رفتم ساک زدم … بعدش برای کامیار هم ساک زدم و مهدی هم برای من ساک زد … بعد گفت بیا یه حال اساسی به ما بده امروز … می خوام بکنمت … و منو خوابوند و خلاصه با درد شدید و گریه که میکردم ؛ انگار بیشتر خوشش میومد … انقدر منو کرد و تلمبه زد که کمر برام نمونده بود….و هی وسط کارش منو میمالید بهم می گفت… از اولش میدونستم که تو برای کرده شدنی … تو رو باید کرد فقط کرد … بگو چشم … بگو … منم با تری گفتم چشم ….بعد یهو آبشو ریخت تو کونم …انقدر درد داشتم که راه نمیتونستم برم از درد سوراخ کونم … تا کسی نده نمی‌دونم چقدر درد داره ……بعدش کامیار هم منو خوابوند و هم داگی و هم طاق باز منو کرد … و اونم آبشو ریخت تو کونم … هیچ کاندوم خم مردم و البته لذت اینکه عین حیوون ها منو کردند خیلی بیشتر از سکس با کامبیز بود …،.بعدش کلی باهام لب دادن … و هی منو میمالیدند و کیرمو برام ساک زد و آبم اومد … هی سینه هامو می خوردن و لیس میزدن
ساعت ۷ لباس پوشیدم خواستم برم که باز مهدی باهام کلی لب داد بعدش گفت همسایه ام ها …
در دسترس باش هر وقت خواستم بکنمت باشه ؟ در نری ها؟ وگرنه تو مدرسه می کنمت … با ترس و لرز گفتم چشم چشم …
فردا صبح هم کامبیز رو دیدم تو مدرسه زنگ تفریح هم مهدی رو‌ دیدم … نمی خواستم کامبیز متوجه موضوع بشه …مهدی که منو دید با خنده سلام کردیم … همین که اومدم جواب سلامشو بدم دیدم سریع انگشتم کرد از رو شلوار … گفت جووون جنده خانم … کی میشه بکنمت دوباره ؟!… بهش خیلی جدی گفتم مهدی جون توروخدا … نمی خوام کسی تو مدرسه متوجه بشه … مهدی گفت خیالی نیست … نگران نباش … به کسی چیزی نمی گم … فقط باید آماده دادن باشی برام همیشه ….

امیرحسین د…
ادامه دارد …

نوشته: امیرحسین د

دکمه بازگشت به بالا