من همانم 1

داستان غیر سکسی : خیلی سخته از سر بازی بر گردی و کار درست و حسابی گیرت نیاد . دو سال تمام مفت خوردم و خوابیدم . راحت بودم از دست نق زدنهای این و اون ..که پسر اگه سر بازی نمیری برو یه جایی خودت رو مشغول کن .. مگه این دختر بازی می ذاشت . اگه از مال دنیا همین چشم و ابروی مشکی  و صورت قشنگ و موهای صافی که با دست می شد شونه زد رو نمی داشتم باید چیکار می کردم ;! این دختر بازی ها مگه می ذاشت برم سر بازی . اون جا هم که بودم امون نداشتم .. با دخترای خیلی از افسرایی که  گماشته شون می شدم می ریختم رو هم . چه دورانی بود خیلی زود گذشت .
بیست سالم بودکه  رفتم خد مت و  بیست و دو سالگی بر گشتم و به هزار مصیبت منو فرستادن به یک تعمیر گاه ماشین که  یه چیزی یاد بگیرم . اصلا حس و حال این کارو نداشتم . یک سالی رو همین جوری بدون این که پیشرفت زیادی کنم و علاقه و انگیزه زیادی داشته باشم سر کردم  . خونه مون توی یکی از محلات قدیمی جنوب شهرتهرون  بود و منم توی یک تعمیر گاهی در اطراف آزادی کار می کردم . نصف در آمد چندرغازیمو  می دادم واسه کرایه ماشین .. مزد نمی دادند که … تا می خواستی یه چیزی بگی هم خونواده و هم صاحب کار می گفتن بعدا به دردت می خوره .. دیگه وقت نمی کردم حتی ماهی یک بار هم که شده برم دختر بازی .. دیگه خسته شده بودم از این وضع … نمی دونم کدوم شیر پاک خورده ای شیرم کرد که تو که این قدر خوش تیپی و به اصطلاح دون ژوان شهری .. حداقل کاری کن که مخ یه دختر خوشگل و بچه پولدارو بزنی و با هاش عروسی کنی و نونت تو روغن بیفته … دخترای پولداری پیدا میشن که اگه خوب رگ خوابشونو به دست بیاری حاضرن هر کاری برات انجام بدن . . خرج عروسی رو,  خونه و زندگیتو همه چی رو تامین می کنن …
 این چیزا رو می شنیدم وسوسه می شدم ولی بازم میلم نمی کشید و به خودم می گفتم این دختر بازی ها رو چیکار کنم ..
 راستش بیشتر دوست دخترام که چی بگم همه شون از همون بچه های پایین شهری بودن .
 باز وضع من کمی توپ تر بود و وقتی می رفتیم بیرون هواشونو داشتم . اما منم گاه بهشون رحم نمی کردم .. عین جا رو برقی  توی کیف و  جیبشون هر مدل خوردنی به گیرم میفتاد قورتش می دادم … دلم واسه اون روزا تنگ شده بود ..
پدر کیانوشم با هزار درد سر پول جمع می کرد که برم کلاس خصوصی  با نرخ تعاونی … کلاسا رو نمی رفتم و می رفتم علافی . آخرشم دانشگاه قبول نشدم ..  تازه هوای خواهرم کتایونو هم که ده سال ازم کوچیکتر بود رو داشتم . هرچی این پدره بهمون گفت برم  مغازه بقالی کهنه و نمور و قدیمیش وایسم و یه سر و سامونی به اون جا بدم قبول نکردم . آخه با این سوپری هایی که زده بودند کسی رغبت نمی کرد پا شو بذاره داخل مغازه ما … صد بار بهش گفتم اون جا رو بفروش بذار سپرده .. هر ماه یه پولی دستمونو بگیره … مادرم هما جون می گفت خاک توسرت بچه بی عرضه این یک سر مایه هست واسه تو .. فردا پس فر دا بعد از صد و بیست سال این بابات سرت رو گذاشت زمین تو بتونی یه نونی ازش در آری الان مغازه کجا پیدا میشه .. راست می گفت بنده خدا . حالا من کمی امروز نگر بودم …
یه دوروزی می شد که یه پرادوی مشکی با دو تا دختر خوشگل  عینک دودی به چشم میومدن به تعمیر گاه ما … تصمیممو گرفته بودم ..  اون راننده قیافه اش مشخص تر بود … اون بغل دستی  که شیشه عینکش نصف صورتشو گرفته بود … با این که یه سالی می شد اون جا مشغول بودم ولی از بس بی میلی نشون داده بودم کارای سنگینو بهم نمی دادن .. در حد پنچر گیری و باد زدن لاستیک و تعویض روغن و ..اون روز توی آینه یه نگاهی به خودم انداختم و گفتم کامیار! دیگه باید کارو یکسره کنی  .  عیبی نداره وقتی گرفتمش یه مدت که گذشت و زندگیش اومد توی دستم می تونم برم دنبال دختر بازی  .. این باید از اون خر پولا باشه … از کیفش یه بسته تراول بیرون آورده بود .
تحقیق کردم و متوجه شدم که اون از یه خونواده محترم و  چند میلیاردیه .    من توی نامه نوشتن و عشق و عاشقی کردن عاجز بودم . اصلا عاشق که نشدم . ولی واسه مخ زنی هم چیزی وارد نبودم که بنویسم . یکی دو تا دوستت دارم که می گفتم دخترا میومدن طرف من ..
اون روز رو یه تیکه کاغذ شماره موبایلمو نوشتم و اینو هم اضافه کردم خانوم من از شما و اخلاق و رفتار شما خوشم اومد . خیلی دوستتون دارم .. دلم می خواد با شما دوست شم ..و شما اولین و آخرین دوستم باشین .. اینو همین جوری دادم به دستش .. هر چی گفت این چیه گفتم بعدا بخونین … اونا رفتن .. حس کردم که باید از من خوشش اومده باشه . راستش خبری از تلفنش نشد … دل تو دلم نبود .. رفتم یه سری از این کلمات عاشقونه رو از بر کردم . چند تا نامه فدایت شوم خوندم ..با چند تا کلمه آشنا شدم .. چند ساعت داشتم رو همینا وقت صرف می کردم … اون روز با صاحب کارم بحثم شد . از کارم راضی نبود .. گفت اگه به همین شکل می خوام بیام بهتره از هفته دیگه نیام … اگه این دختره با من جور می شد  نونم تو روغن بود …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا