من همانم 26
–
فقط داشتم نگاش می کردم . باورم نمی شد اون همون ترانه چند ساعت پیش باشه .. همون ترانه ای که به من می گفت اعتقادی به عشق نداره و همه اینا کلک و حقه بازیه . -آره .. می خوام که بشنوم . می خوام که بگی .. می خوام بیانش کنی .. تا آخر دنیا هم اگه بشنوم خسته نمیشم . به من بگو .. بگو دوستم داری . من تشنه شنیدنشم … شوخی که نمی کنی .. بگو ترانه .. برام ترانه های قشنگ عشقتو بخون …
-بغلم کن کامی .. می خوام طلوع نور امیدو توی زندگیم حس کنم . می خوام دنیا رو اون جوری که تو دوست داری ببینم چون خودمم حس می کنم که این جوری دوست داشته باشم . من نتونستم نتونستم .. خواستم از عشق فرار کنم .. از دوست داشتن تو فرار کنم . خواستم لجبازی کنم .. همه کاری کردم تا بتونم به خودم نشون بدم که حرف حرف منه . از همه چی فرار کردم . جز از یک چیز . من دیگه نتونستم از خودم فرار کنم . نتونستم خودمو فریب بدم . دوستت دارم کامیار .. دوستت دارم .. ولی می ترسم . می ترسم . نمی خوام حس کنم که همه اینا یک خواب و خیاله ..
-چی شد که یهو این حس بهت دست داد که دوستم داشته باشی .. که بخوای عاشقم شی . تو که اینا رو باور نداشتی .
-راست میگی کامی ..من اینا رو باور نداشتم ولی تو رو که باور داشتم . یعنی باور کردم . نمی دونستم که وقتی پنجه های عشق بیفته روی جسم و روح آدم اجازه هیچ حرکتی بهش نمیده مگر این که اون کسی که دوستش داره بهش فر مان حرکت بده .. اگه بدونی چقدر در کنار تو این قشنگی ها رو قشنگ تر می بینم ..
باورم نمی شد که این ترانه باشه که داره این حرفا رو می زنه .
-نمی خوام فکرکنی که با یک بله من همه چی تموم شده . این تازه اول راهه . عشقی که من شناختم و حس می کنم که می شناسم و باید بیشتر بشناسمش عشقیه که با جدایی تناسبی نداره . من نمی خوام عشقو بازیچه قرار بدم و بازیچه عشق باشم . بریم اون طرف تپه ها .. بریم جایی که وقتی بچه ها بیدار شدن نتونن به آسونی پیدامون کنن .. بریم به جایی که جز خدا و خودمون هیشکی نتونه ما رو ببینه .
-حتی پرنده های عشق ;
-دیوونه ..
یواشکی از خونه خارج شدیم . رفتیم اون طرف جاده و در مسیر رود خونه …
ترانه : چقدر از این سکوت خوشم میاد .. این آرامش بهم آرامش میده .. چقدر سکوت شبو دوست دارم و اون لحظه ای که صبح می رسه تازه متوجه میشم که چه لحظات آرامش بخشی رو پشت سر گذاشتم .. انگار حتی سنگها هم می خوابن . صدای آبو می شنوی; .. خیلی آرومه … اونا هم مثل ما خوابن ..
-ولی من زود تر بیدار شدم ترانه …
-منم حست کردم و به دنبالت اومدم …
-چی شد عوض شدی
-حالا این قدر نگو یهو دیدی عوضی شدم ..
-تو این جا هم دست از شوخی ور نمی داری ;
– راستش بعد از ظهر که ازت خواستم منو ببوسی می خواستم ببینم چه حسی بهم میده . عادت به این کارا نداشتم . اصلا جز چند مورد توی این سایتا و همکلام شدن با پسرای لوس و از خود راضی که می خواستن مدعی عاشق شدن باشن و راه به جایی نمی بردن , تجربه دیگه ای در خصوص وهم صحبتی با پسرا نداشتم . خیلی هم زود از این گروه از خود راضی فاصله می گرفتم . طرف اصلا نمی دونست دوست داشتن چیه و می گفت عاشقتم . اصلا ندیده و نشناخته .. راستش حس می کردم یه حسی راجع به تو داشته باشم . بهت گفتم منو ببوس .. می خواستم ببینم چه حسی می تونه داشته باشه . هم خوشم اومد و هم سختم بود . نمی تونستم فکر کنم که قدرت کدوم بیشتره .. نمی تونستم زیاد فکر کنم . ترجیح دادم ازت فاصله بگیرم ولی وقتی که شب شد تو رو کنارم حس کردم … تو مث اسی بی تربیت نبودی . تو نخواستی بهم دست بزنی .. ازم فاصله گرفتی .. از خوابت زدی و اومدی بالا سرم و گذاشتی که بخوابم . هر چند با یه حس قشنگ بار ها و بار ها از خواب بیدار شدم . نمی خواستم که متوجه شی که من بیدارم . دوست داشتم همون حس عاشقانه تو رو حس کنم . ببینم که داری پشه ها رو از دور و برم دور می کنی . دلم می خواست اون لحظه بغلت می کردم .. و چند ساعت زود تر حرفامو بهت می زدم . … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی