من همانم 33

نگاهش با نگاه روزای قبل فرق می کرد . یه برقی توی چشاش بود که می شد از اون به عشقی وصف نا پذیبر تعبیرکرد ..
 -میگم ترانه نکنه که فردا رسیدیم به تهرون یادت بره این لحظاتو .. یعنی انگار که همه چی خواب و خیال بوده .. 
– راستی راستی داری به همین فکر می کنی ; حقته که تنبیهت کنم . 
-تو چه جوری می خوای تنبیهم کنی ;
 -دیگه بهت نگم دوستت دارم .
 -ولی تو که داری .
 ترانه : اما اگه تو یه روز اینو بهم نگی دیوونه میشم . .. یعنی فکر می کنی که من فردا همه چی از یادم بره ; تو منو با اون دخترای ولنگاری که نمی دونن معنای عشق و عاشقی چیه و به خاطر این که به خودشون بقبولونن که عاشق شدن و ادای عاشقا رو در بیارن اشتباه گرفتی ; همون دخترایی که لذت می برن از این که ادای عاشقا رو در بیارن . خوششون میاد از خود فریبی و خود شیفتگی . می دونی چرا ; چون می خوان پیش خودشون کلاس بذارن . مثل بچه هایی که واسه خودشون رویا می بافن .. اونا هم عشقو واسه خودشون می بافن . بدون این که بویی از عشق و عاشقی برده باشن . به عشقشون پشت می کنن . هر وقت که شنگول باشن  طرفشونو تا به عرش می رسونن و هر وقت هم که کیفشون کوک نباشه اونو با مخ به زمین می زنن . اگه فکر می کنی منم یکی از همون دخترا هستم دیگه می تونی از همین حالا راهتو ازم جدا کنی . ترانه قلبش از سنگ نیست . دلشو مفت به کسی نمیده  -به چه قیمتی قلبتو بهم دادی ..
 -به قیمت تمام وجودم , تمام هستی ام زندگیم .. این که اعتقادی به عشق نداشتم ولی حالا دارم چون به تو اعتقاد دارم …
 با حرفاش احساس آرامش می کردم . باورم نمی شد منی که تا چند وقت پیش به دخترا فقط به دیده هوس نگاه می کردم این جور اسیر نگاه و احساس ترانه شده باشم .. رفتیم پایین پیش بچه ها … مینا کمی گرفته بود . حس کردم انتظار اینو نداشته که من و ترانه تا این حد با هم خلوت کنیم …  من و اسی با هم تنها شدیم و ترانه هم رفت پیش مینا … اسی یه نگاهی به دور و برش انداخت  و وقتی که حس کرد که فاصله دخترا تا به حدیه که صدامون به گوششون نمی رسه گفت 
-پسر یه وقتی خر نشی ها .. تو که اهل عشق و عاشقی نبودی … یه ناخنکی بزن و برو واسه خودت شر درست نکن .. 
 مشتامو که همردیف با زانوهاام بود گره کرده به زحمت خودمو قانع کردم که اونا رو نکوبونم توی صورت اسی .. -ببین ترانه از اوناش نیست .  تو دیروز یه غلطی کردی که من بهت بدهکارم .. اما به حرمت رفاقتمون چیزی نگفتم . من ترانه رو دوست دارم و می خوام باهاش ازدواج کنم ..
 اسی که جا خورده بود و ازمن انتظار چنین حرکتی رو نداشت گفت 
-خب پسر یواش تر آبرومونو می بری . الان دخترا میگن چه خبر شده باشه .. 
-ببین اسی کاری به این نداشته باش که من قبلا چه فکری داشتم و چیکار می کردم . الان عاشق شدم . عاشق ترانه .. عشق من یک هوس نیست .. البته عشق بدون هوس نمیشه .. ولی  با اون نیتی که قبلا می رفتم سراغ دختری سراغ اون نمیرم .. 
-ببین من که چیزی نگفتم . اصلا غلط کردم . من چه می دونستم . آخه رفیق!  من و تو خیلی جا ها با هم بودیم .دخترایی هم که با هامون بودن همه شونم اهل بر نامه بودن دلشون می خواست .  دیگه من و تو توی رفاقت با هم ندار بودیم .. چه می دونستم گلوت پیش این یکی گیر کرده یا این که اون اهلش نیست …  اصلا عشق و مشق و این چیزت تو کت ما یکی نمیره … 
اسی طوری بغلم کرد که خودم شرمنده شدم …  می دونستم که اون خالصانه و از رو دوستی و رفاقت بغلم زده اما می ترسیدم از واکنش ترانه . نمی خواستم که این دختر حساس به خاطر  اسی باهام قهر کنه …
 -ببین اسی من خودم خیلی ازت شاکی بودم این جوری گفتی و قانع شدم ..
 -از دلش در میارم .. 
-خیلی سخته . من یک پسرم ..  من و تو اخلاق هم دستمونه . تو چه جوری می تونی این اخلاق خودت رو برای یک دختر توجیه کنی و بعد از دید گاه منطقی باهاش حرف بزنی ; می خوای بگی که پسر هوسبازی هستی که  روی اون حساب دیگه ای باز کردی که اشتباه دراومد ;
 اسی : همین جوری هم که نمیشه ساکت بشینم ..
 -باشه سر فرصت ازش عذر خواهی کن .. اصلا اولش من یه جوری باهاش حرف می زنم که تا حدودی نرمش کنم . فقط ازت خواهش می کنم تیکه نندازی یا حرفایی نزنی که نشون دهنده بی کلاسی باشه … داری حرف می زنی اول فکر کن چی داری میگی بعدا بگو .. .. وقتی چهارتایی مون سوار ماشین شدیم و به سمت دریا به راه افتادیم ترانه خیلی آروم بهم گفت 
-تو و اسی خوب با هم جیک شدین .. … 
-این قدر زود برداشت نکن … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا