من و دعانویس

سلام بر همگی
کل این قضیه که تعریف میکنم واقعیت هستش بدون هیچ گونه دروغی.
از دوست دخترم جدا شدم خیلی دوستش داشتم هم زیبا بود هم بدن قشنگی داشت هم و خیلی باحال بود اسمش میزارم سارا هر کاری میکردم هرچی بهش پیام دادم یا هرچی بهش وعده دادم اون حاضر به برگشت نبود وضعیت بدی داشتم همش تو خودم بودم که چطوری برش گردونم سردرگم بودم آروم و قرار نداشتم البته من هیچ مشکلی نداشتم وضعیت مالی خوبی دارم خرج میکردم.
تو برنامه اینستاگرام بودم توی یک کلیپی یک صفحه عجیبی دیدم نگاه کردم دیدم یک نفر داره جادو میکنه و پایین صفحه نوشته جادوگری به شرط عمل بهش پیام دادم جواب داد گفت من حضوری نمی‌پذیریم گفتم هیچی معلوم هست تو دروغ میگی آنقدر سرچ کردم گشتم بعد از چند روز یک نفر پیدا کردم تو شهر خودمون گفت حضوری میپذیرم صداش مشخص بود که یک خانوم جوان هستش آدرس داد رفتم اون منطقه کوچه پس کوچه پیداش کردم پشت گوشی گفت من ده میلیون میگیرم برش میگردونم منم قبول کردم چون ارزش داشت در زدم یک خانوم سن بالا درب باز کرد بهش گفتم با شما هماهنگی کردم ؟ گفت نه برو تو اتاق اشاره کرد رفتم داخل دیدم یک دختری با یک لباس عجیب نشسته بود ولی زیبا بود یک میز جلوش بود کلی خرت و پرت جلوش بود که نمیدونستم چی بودن سلام کردم اونم سلام کرد چقدر تحویل گرفت یک شماره کارت بهم داد منم همونجا ده میلیون براش زدم گفتم این کی بود که درب باز کرد ؟ گفت مادرم خوب چندتا سوال کرد و اسم مادرم و خودم اسم دوست دخترم و مادرش گفت کاراتو آماده میکنم بهت زنگ میزنم بیایی ببریشون گفت شغل شما چیه ؟ گفتم توی یک شرکت تجاری کار میکنم گفت عکس دوست دخترت داری ؟ گفتم بله بهش نشون دادم گفت خوشگله ارزش داره بیاریش ؟ گفتم خیلی خیلی دوستش دارم گفت باشه هر وقت بهت زنگ زدم بیا وسایل بگیر گفتم باشه فردا زنگ زد گفت بیا وسایل ببر ولی یک آدرس دیگه داد نزدیک پارک بود با ماشین رفتم دیدمش براش بوق زدم با چادر و مقنعه و مانتو بود یک آرایش ملایم کرده بود خداییش زیبا بود سنش تقریباً ۳۰ سال بود وسایل بهم داد و گفت این کارها رو انجام بده دونه دونه برای هر کدوم یک توضیح داد بهش گفتم اسمت چیه ؟ گفت تو بهم بگو مهسا گفتم باشه حالا کجا میری مهسا خانوم ؟ گفت میرم خونه گفتم باشه خودم میرسونمت تو مسیر ازم پرسید چرا آنقدر سارا رو دوست داری و دنبالش هستی همه چیز بهش گفتم براش چقدر خرج کردم سفر دوتایی رفتیم و از همه مهم تر سکس بی نظیری داشت گفت دختر زیاد هست با اینکه این کارها رو انجام میدی همه دخترا دنبال چنین پسری میگردن گفتم بله تا کی رو پیدا کنی با اخلاقش آشنا بشی آدم لاشی نباشه دیگه رسیدیم در خونه پیاده شد و رفت صداش کردم گفتم دعا نویسی رو از کی یاد گرفتی ؟ گفت از بابام گفتم الان بابات کجاست ؟ گفت زندانه گرفتنش گفتم باشه منم رفتم به امید اینکه سارا برگرده رفتم قبرستان دفن کردم چندتا سوزوندنی بود سوزوندم و کارهای دیگه مهسا همون دعانویس گاهی پیام میداد و زنگ میزد کاراتو انجام دادی ؟ الان با کی زندگی میکنی غذا چی میخوری کی برات درست میکنه و غیره بهش گفتم کارایی که گفتی انجام دادم تنها زندگی میکنم خودم برای خودم غذا درست میکنم یا آماده میخرم گفت هر وقت دوست داشتی بگو خودم میام کمکت برات غذا درست میکنم گفتم میای خونه پیشم ؟ گفت بله گفتم باشه هر وقت مشتری نداشتی بگو میام دنبالت گفت چه موقع آزاد هستی ؟ گفتم من صبح تا عصر سر کارم به غیر پنجشنبه و جمعه گفت خوبه پنجشنبه صبح باهات قرار میزارم بیا همون پارک دنبالم.
پنجشنبه ساعت ۹ صبح شد رفتم دنبالش پیش همون پارک مثل دفعه قبل همون چادر مقنعه همون آرایش ملایم سوار شد سلام کرد بهش گفتم چرا ازدواج نکردی مهسا ؟ گفت خواستگار ندارم چون همه میدونند بابام دعا نویس هر کسی میاد غریبه وقتی تحقیق می کنند دیگه خبری ازشون نیست چون می فهمند ما دعا نویس هستیم گفت تو چرا ازدواج نکردی چند سالته ؟ گفتم دوست داشتم با سارا ازدواج کنم نشد من ۳۴ سالمه گفت اگه دوست داری جای سارا رو برات پر میکنم خندیدم گفتم هیچ کس جای سارا رو پر نمیتونه بکنه بعدش چرا میخوای جاشو بگیری ؟ گفت آخه از وقتی متوجه شدم چقدر براش خرج میکردی و چه کارایی براش کردی من بهش حسودیم شد نگاهش کردم با خنده گفتم واقعا ؟ گفت آره والا خوش بحالش.
گفتم از سکس از بیرون رفتن از مسافرت و چیز های دیگه مشکلی نداری ؟ گفت همشون اوکی هستم به غیر یک چیزی گفتم چی گفت من دخترم فقط از جلو نمیدم از پشت بهت میدم ولی الان نه باید بزاری چند روز رو خودم کار کنم که بهت اجازه بدم از پشت بکنی الان درد میاد گفتم مگه از پشت دادی که میدونی درد میاد گفت آره یک بار تو خونه تنها بودم پسر عموم به زور از پشت منو کرد تا چند روز درد داشتم بهش گفتم فکر درد نباش الان درستش میکنم تو مسیر چندتا داروخانه رفتم ژل لوبریکانت خریدم تو ماشین دادم بهش گفتم این مشکل ما رو حل میکنه گفت این چیه گفتم باعث میشه درد نکشی گفت باشه رسیدیم خونه رفتیم داخل نشست رو مبل ازش پذیرایی کردم بهش گفتم دوست داری اتاق خواب منو ببینی خندید گفت آره دیگه بلند شد آمد کنار تخت خواب بدون مقدمه رفتم تو صورتش ازش لب گرفتم اونم شروع کرد به لب گرفتن با من از رو لباس سینه هاشو گرفتم لبم جدا کردم گفتم چه سینه های بزرگی داری از زیر مانتو و مقنعه پیدا نیستن مقنعه درآورد کمکش دکمه های مانتو باز کردم زیر مانتو فقط یک سوتین مشکی بود چه سینه های از سینه های سارا بزرگتر بودن سوتین باز کردم سینه هاش افتادن بیرون گفتم بخواب رو تخت خوابید منم افتادم به جون سینه هاش به خوردن دستاش گذاشته بود رو سرم کیرم بلند شده بود خودم لخت شدم حتی شورتم درآوردم دست انداختم شلوار و شورتشو کشیدم پایین درشون آوردم کس تپلش دیدم ولی حیف نمیشد بکنم داخل دست کشیدم به کسش گفت حواست باشه من دخترم گفتم بشتت بکن ژل لوبریکانت آوردم مالیدم به سوراخ کونش با انگشت یکم بازی کردم اونم هیچی نمی‌گفت خوابیدم رو تخت گفتم برام ساک بزن شروع کرد برام خوردن زیاد حرفه ای نبود مثل سارا ولی بد نبود همینجوری که ساک میزد سینه هاش آویزون بودن من بیشتر حشری میشدم بهش گفتم کافیه بخواب یک کاندوم کشیدم رو کیرم سرش رفت داخل یک اه کشید آروم آروم همشو کردم توش خوابیدم رو کمرش دستام دور سینه هاش بندنش حلقه کردم و تلمبه میزدم تو کونش یا هر دفعه تلمبه زدن همش می‌گفت اه اه و منم همینطور تو کونش تلمبه زدن ادامه میدادم تو صورتش درد مشخص بود ولی هیچی نمی‌گفت بعد گفت چقدر دیگه آبت میاد ؟ گفتم چیزی نمونده داشت آبم میومد سینه هاش چنگ میزدم پاهام به لرزش افتاد تا آخر کیرم رو فشار دادم آبم اومد اونم سرش رو گذاشته بود رو بالشت می‌گفت آنقدر فشار نده کیرمو کشیدم بیرون بوسیدمش ازش معذرت خواهی کردم ببخشید عزیزم که اذیت شدی گفت اشکالی نداره بلند شد رفت دستشویی من رو تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه آمد خوابید کنارم گفت خوب بود خوب حال کردی ؟ گفتم آره بهش گفتم میدونم اذیت شدی ببخشید گفت نه دیگه کم کم راهش باز میشه همون جور که تو بغلم بود داشت با کیرم بازی میکرد دوباره کیرم بلند شد گفت بازم میخوای ؟ گفتم آره ولی نه از پشت با تعجب گفت من از از جلو نمیدم دخترم گفتم نه از جلو نه از پشت میخوام برای اولین بار تو عمرم یک نوع دیگه سکس کنم باشو برام ساک بزن بلند شد دوباره برام خوردن دو سه دقیقه خوب خورد بهش گفتم بخواب اونم خوابید گفتم نه عزیزم طاق باز بخواب ژل زدم رو سینه هاش وسط سینه هاش گفتم سینه هاتو جفت کن با دست بگیر میخوام لا سینه هات بزنم پاهام گذاشتم این طرف و اون طرف سینه هاش کیرمو گذاشتم وسط سینه هاش و دستام گذاشتم لب تاج تخت خواب و شروع کردم به تلمبه زدن وسط سینه هاش وااااااااای چقدر حال میداد نگاه صورتش و سینه هاش میکردم و تلمبه میزدم گاهی کیرم از وسط سینه هاش می‌پرید بیرون خودش میزاشت و منم تلمبه میزدم آبم اومد ریختم رو گردنش از گردنش ریخت رو بالشت و موهاش بلند شد گفت کثیفم کردی رفت تو حموم منم بلند شدم خودمو شستم آمدم رو بالشتی درآوردم گذاشتم تو ماشین لباسشویی آمد بیرون گفت حسابی حال کردی ها گفتم حرف نداشت.
اون روز ظهر بردمش خونه در هفته یکی دو بار میومد پیشم بهم حسابی حال میداد دیگه داشتم سارا رو فراموش میکردم بعد از دو ماه سارا تو اینستاگرام پیام داد.
سلام خوبی چه خبر نیستی کجا سرت گرمه که دیگه سراغ ما نمیایی.
بهش گفتم میخوای برگردی ؟
گفت بله ولی شرط داره ؟ حتی نذاشتم شرطش بگه بهش گفتم خوب رفتی دورات زدی دیدی هیچ کس من نمیشه آمدی ؟ گمشو دیگه پیام نده جانشین جاتو گرفته و از برنامه آمدم بیرون دیدم کلی پیام میده دیگه پیام هاش باز نکردم الان مهسا کارشو میکنه هر موقع بهش بگم میادش از سارا هم بهتر بهم رسیدگی میکنه.
کل واقعیت همین بود که براتون تعریف کردم.
ولی من شک کردم که مهسا دعا درست نکرده که سارا برگرده درست کرده که منو جذب خودش کنه.
برای منم مهم نیست همون حالی که با سارا میکردم الان با مهسا میکنم تازه کون و لا سینه هم اضافه شد.

نوشته: حشری

دوست دختر

دکمه بازگشت به بالا