من و شیوای نازم


من کورشم و الان  سال دارم امیدوارم که این خاطره ی شیرین من یه حالی به همتون بده فقط خواهشا نظر یادتون نره تا ببینم کارم چطوره.این داستان برمیگرده به دو سال پیش زمانی که سال دوم دانشگاهم بود من یه پسر کیلویی با قدی متوسط و نسبتا خوش تیپ هستم و معمولا خیلی به ظاهرم اهمیت میدم ولی جالبه بدونید اصلا حال لاس زدن با دخترها رو ندارم.(حالا بیام با یه دختری دوست بشم بعد راضیش کنم باهام دست بده بعدم بوسش کنم و…..)همیشه خودمو با یه فیلم سکسی ارضا میکردم دوست داشتم با اولین فرصتی که در آینده گیرم میاد زودتر برم خارج و یه زندگی بهتری رو نه به نسبت مالی بلکه برای آزادی بیشتر و..غیره که خودتون میدونید رو شروع کنم.ولی یک روز زمستونی که از دانشگاه به سمت خونه میومدم حسابی برف باریده بود و من هم حسابی سردم بود مثل بید میلرزیدم خودمم دو دستی چسبیده بودم که گرم تر بشم خیلی سردم بود که یه دفعه دیدم تو اون سرمای شدید یه دختر خوش هیکل و خوش تیپ با یه شلوار لی و چکمه و مانتوی کوتاه و یه شال آبی با سرعت از کنار من رد میشه و دستاش که حسابی یخ زده بودند رو به هم می مالید همون موقع بود که سرم رو آوردم بالا و دیدم که چقدر صورت نازی داره یه کم از موهای سیاهش از زیر شال ریخته بود رو چشم راستش لباش از شدت سرما سرخ سرخ شده بود همینجوری تا نگاهش کردم یه نگاه معصومانه به من انداخت که دوست داشتم همونجا تو پیاده رو بغلش کنم بهش بگم یه وقت مریض نشی تو این سرما ولی حیف که نمی شد اما ناخواسته رفتم نزدیکتر و ازش مودبانه پرسیدم ببخشید: خانم به نظر میاد خیلی سردتون باشه دوست دارین تا جایی که هم مسیریم با هم صحبت کنیم تا یکم این سرما رو فراموش کنیم;(ولی اگه می گفت نه یا یه حرف نا مربوط میزد صد در صد راهمو عوض میکردم چون معمولا من با همه مودبانه بر خورد میکنم ولی حوصله ی منت کشی رو اصلا ندارم) مگفتم….یه نگاهی به من کرد فهمید یه جورایی سرم به تنم می ارزه گفت باشه بفرمایید منم گفتم من کورشم شما;اونم گفت منم شیوام بعدم شروع کردیم درباره ی دانشگاه و سن و سال وعلایقمان صحبت کردن.بعد از یه چند هفته وقتی شماره موبایلای همدیگرو داشتیم و تغریبا هر روز با هم حرف میزدیم که من یه جورایی فهمیدم شیوا مثل من فکر میکنه و علاقه ای به ازدواج و این جور حرفا رو نداره  وضع خانوادش هم برعکس ما خوبه ومشکل مالی ندارند.تا اینکه یه روز تو همون ماه دعوتم کرد برم خونشون احساس می کردم که یه جورایی رفتارش با من فرق کرده و ازم خوشش اومده یه چند روز بود که از پشت گوشی ناز میکرد و همش میگفت کورش کجایی دلم برات تنگ شده منم دیگه نرم نرم شده بودم و یه جورایی حتی چند ساعت با هم تلفنی حرف میزدیم.بگذریم.اون روز قرار شد برم خونشون که ببینم داستان از چه قراره وقتی می خواستم برم خونشون یه اور کوت مشکی و یه دست لباس شیک مشکی زیرش پوشیدم ادکلانم زدم و سوار ماشین پدر شدیم تا بریم خونه ی خانوم سر راهم یه دسته گل از روی احترام خریدم تا زمانی که رسیدم تقدیم کنم.تا رسیدم در خونشون زنگ زدم ولی کسی بر نداشت هوا هم خیلی سرد بود چند بار دیگه هم زنگ زدم ولی خبری نشد به گوشیش زنگ زدم ولی خاموش بود دیگه می خواستم برم که یک دفعه صدای شیوا از پشت آیفون اومد و گفت سلام کوروش جان ببخشید خیلی معطل شدی سریع بیا بالا منم جا خوردم و رفتم ببینم چه خبره;;وقتی رسیدم به واحدشون زنگ زدم و با خودم گفتم تا دیدمش دسته گل رو بدم بهش ولی تا درو باز کرد دستام می لرزیدن چون دیدم( یه لباس سفید چسبون پوشیده بود دکمه های بالاشم باز گذاشته یه طوری که سینه های قلمبش از زیر لباسش و خط  وسط سینه اش  قشنگ معلوم بود یه دامن کوتاهم پوشیده بود یه جوری که وقتی خم می شد شورت قرمزش معلوم باشه.)دیگه طاقت نداشتم  اونم گفت عزیزم نمیای تو منم گفتم این گلها برای شماست.اونم با خنده گلهارو ازم گرفت منم گفتم ببخشید کسی خونه نیست;اونم گفت نه عزیزم خانوادم شمالن منم الان مثلا خونه دوستمم تو هم نگران نباش فکر کنم حسابی سردته ولی خونه ی ما هم گرم نیست چون من یه ساعت پیش رسیدم و چون چند روز خونه نبودیم خونه حسابی سرده الانم بیا رو مبل بشین منم بخاری رو روشن می کنم ولی این خونه بزرگ یه چند دقیقه ای طول میکشه تا گرم شه منم گفتم نبابا این حرفا چیه اشکالی نداره. بعدم رفت از توی یخچال یه بتری ویسکی با دو تا لیوان آورد و گفت وایسا آهنگم بزارم دیگه با تمام وجود میخواستم بهش حال بدم یه آهنگ قشنگ هم گذاشت که فضا رو عشقی می کرد بعد جلوم نشست و برای خودش و من دو تا پیک ریخت من هم با اینکه هوا سرد بود اورکوتم رو در آوردم بعدم دو تا دکمه لباسم و باز کردم اونم یه نگاهی به من انداخت و مشروبش رو خورد منم همین طور اول یه احساس گرما بهمون دست داد و یه جورایی احساس کردیم که چه روز قشنگیه ولی هنوز هوا سرد بود مخصوصا کف پوش خونه چون وقتی آدم پاهاش یخ کنه احساس میکنه کل بدنش سرده بعد بهم گفت قربونت برم خیلی سرده; وایسا یه کاری می کنم که دیگه سردت نباشه بعد دستمو گرفتو منو برد به سمت دیوار و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم منم جلوش رو نگرفتم لباسمو کند و شروع کرد به باز کردن کمربندم خلاصه شلوارمم در آورد وای چه بوی عطری میداد دست می کشید رو سینه ام بعد دید من دارم می لرزم دستمو گرفت و برد به سمت حموم بعد گفت عزیزم بهتره بری یه دوش آب گرم بگیری منم وقتی رفتم داخل شرتمو در آوردم تا یه دوش حسابی بگیرم همین که آب گرم رو باز کردم دیدم از کف حموم بخار بلند شده می خاستم برم زیر دوش که یه دفعی دیدم شیوا جان لخت لخت اومد تو و گفت تنها تنها ; منو میگی کمرش رو گرفتم و چسبوندمش به خودم بعد رفتیم زیر آب گرم نمی دونید چه حسی داشتم شروع کردم به لب گرفتن دستمو بردم سمت کوسش و هی میمالیدم کیرم راست راست شده بود در همون حال از هم لب میگرفتیم بعد زبونمو کردم تو دهنش و حسابی چرخوندم و در آوردم اونم همین کار رو تکرار می کرد یواش یواش داشت آه آه کردنش شروع می شد که خوابوندمش کف حموم و افتادم رو کوسش زبونمو میزدم به چوچولش و هی از پایین به بالا لیس میزدم بعد از چند ثانیه پا شدم و کیرم رو کردم تو دهنش اونم شروع کرد به ساک زدن یه جوری با حرص و ولع میخورد که دیدم الان آبم در میاد بهش گفتم ولش کن پاشو و دستات رو بزن به دیوار اونم اینکار رو کرد بعد بهش گفتم کمرتو خم کن و پاهات رو باز کن اونم انجام داد و گفت یه کم سوراخ کونم رو لیز کن چون خیلی درد داره منم گفتم یه کاری می کنم که حسابی حال کنی بعدم شامپو رو برداشتم دستمو پر از شامپو کردم و آروم مالیدم رو کونش همینطور آروم و آروم اونم یواش داشت ناله میکرد بعد آهسته اومدم سمت سوراخش اول ناخواسته صفت می کرد ولی آروم خودشو به من سپرد منم اول انگشتم رو آهسته کردم توش بعد انگشتم رو هی می کردم داخل و در می آوردم یواش یواش کیرم رو گذاشتم رو سوراخش و آروم دادم تو دیدم سختشه همونطورکه فشار میدادم تو با کوسش هم بازی میکردم و می مالوندم دیگه داشت جا باز میکرد و شیوا خانم هم کلی حال می کرد که بهم گفت تو از کجا اینقدر خوب بلدی خانم ها رو ارضا کنی منم گفتم امان از این فیلمای مبتذل(خنده) بعدم کیرم تا ته رفت تو کونش و شروع کردم به تلمبه زدن اینجا بود که شیوا خانوم شروع به داد و گریه و التماس کرد که ولم کن غلط کردم منم با اینکه خیلی دوسش داشتم ولی نتونستم ولش کنم فقط سرعتمو کم کردم اونم که داشت یواش یواش خوشش میومد گفت کوسم کوسمم بمال منم کوسش رو که از قبل سه تیغه کرده بود رو حسابی مالیدم دیگه داشت آبم درمیومد که بهش گفتم اونم گفت این سوراخ مال خودته منم از خدا خواسته همشو ریختم  توش دیگه بی حال بودم و خواستم برم دیدم هنوز شیوا ارضا نشده بخاطر همین با بدبختی کیرمو راست کردم و کردم تو کونش و نشستم  کف حموم اونم نشسته بود رو کیرم و پاهاش رو باز گذاشت تا من قشنگ واسش بمالم منم با یه دست از پشت سینه هاش رو گرفته بودم و میمالوندم با یه دست هم کوس و چوچولش رو اینقدر این کارو کردم تا دیدم کونش که کیرم توش بود به شدت صفت شد و با یه آهی از تمام وجودش که خود من هم کلی خوشم اومد یه تکونی خورد و روی من بی حال افتاد من که حسابی بی حال شدم آروم کیرم و در آوردم و پاشودم وخودمو شستم شیوا رو هم بلند کردم و بهش کمک کردم تا خودشو بشوره بعد که رفتیم بیرون و خودمون رو خوشک کردیم من لباسامو پوشیدم یه دو تا لیوان آبمیوه هم از تو یخچال ریختم یکیشو دادم به شیوا حالش جا بیاد اون یکیش رو هم خودم خوردم تا حالم بهتر بشه بعد هم یه لب حسابی ازش گرفتم و خداحافظی کردم.بعداز اون هم چند بار با هم حال کردیم ولی چون سال بعدش رفت کانادا دستمون موند تو حنا حالا خدا رو چه دیدی من که همه ی سعیمو میکنم تا بتونم برم اونور آب شاید یه روز که دور نیست برم.خداحافظ…با تشکر از دوست عزیز که این خاطره زیبا رو برام فرستادن.ممنونم

دکمه بازگشت به بالا