من و مریم همسرم
سلام من ۴۵ سالمه،مریم همسرم ۴۰ ساله .هر دو بزرگ شده ایران و بیست ساله لندن زندگی میکنیم. سالها بچه نخواستیم مسافرت و تفریح جاش رو برامون پر میکرد . الان یه پسر ۷ ساله و یه دختر ۳ ساله داریم. من تو یه شرکت بیمه کار میکردم و زندگی نسبتا خوب داشتیم ،مریم با وجودی که اینجا مدرک حقوق گرفت هیچ وقت کار نکرد. سالها با یه گروه آلبانیایی تو کار خلاف تصادف ساختگی ماشین های لوکس بودم تا اینکه دوسال پیش همه چی لو رفت و یک سال رفتم زندان که هر روزش یه سال گذشت .اندک پس اندازمون ته کشیده بود و مریم مجبور شده بود خونه رو به خاطر قسط های بانک تحویل بده و یه جای کوچک و ارزون اجاره کنه و با وجود بچه ها پاره وقت بره سر کار. اومدم بیرون به هر دری زدم به خاطر سابقه بهم کار نمی دادند. اون کارهای دیگه هم اونقدر پولش جزئی بود که هیچ دردی رو دوا نمیکرد ،مریم سعی میکرد آرومم کنه و میگفت تو شرکت خودمون فرصت کار تمام وقت و پول درار واقعی هست ،اما من غرورم اجازه نمیداد. یه شب اونقدر عصبیش کردم که دهنش رو باز کرد و گفت مرتیکه زندگیم رو به باد دادی ،رفتی زندان الان هم بی خاصیت فقط غر میزنی؟ بتمرگ سر جات مثل بچه خوب تو کار من دخالت نکن ،جا خوردم بعد اومد بغلم کرد و گریه کرد و گفت نمیدونی تو این مدت من تنهایی چطور از پس کار و بچهها بر اومدم خواهش میکنم غرور و حسادت رو بذار کنار و به من و بچه ها هم فکر کن. ببین من اگه کار تمام وقت بکنم بعدش میتونم کلی پیشرفت داشته باشم و تو اگه کنار بچه ها باشی خیالم راحته. اون شب کلی حرف زدیم و قرار شد من تو خونه باشم و مریم بیرون. خدایا غذا پختن،درس و مدرسه و مهدی کودک بچه ها، نظافت خونه ، کار آسونی هم نبود اما اونقدری وقت اضافه داشتم. که گه گداری یه دوتا پک تفریحی تریاک بکشم. آرومم میکرد و از فکر و خستگی درم میآورد. یه دو ماهی گذشت تا اینکه یه شب مریم گفت پژمان دعا کن پزیشن جدید سر کار رو بهم بدن نونمون میفته تو روغن ومیتونیم یک ساله دوباره خونه بگیریم.دوتا چهارشنبه گذشت که روز مصاحبه اش بود خوشحال اومد خونه و گفت کار رو بهش دادن ،کلی خوشحالی کردیم ولی شب یادمه گفت راستی یادم رفت بهت بگم دنی رئیسمون گفت ممکنه ماهی دوبار رای یک روز مجبور باشم برم پاریس. من هم مخالفتی نکردم البته اضافه کار هم میگیرم . گفتم فقط یه روزه ،اون هم تنها. گفت آره. نخواستم مخالفت کنم . مریم چقدر خوشگل شده بود اون شب. یه زن میان قد ،کمی گوشتی،دو بار زایمان گرده بود ،اما همچنان اون زیبایی رو داشت ،چشمهای درشت ایرانی، پوست سفید و چشمهای و موهای مشکیش خیلی به چشمم اومد. کار مریم که شروع شد مسئولیت من هم با بچه ها بیشتر شد . حمام دادنشون،کتاب داستان خوندن ،بعضی مواقع مریم ساعت نه یا ده میرسید خونه که بچه ها خواب بودن، یه چای،یا شراب و سیگار پایین با هم میکشیدیم و بعد دوش میگرفت و میخوابیدیم. بهم میگفت برا فردا واسه بچه ها چی درست کنم. دیگه عادت کرده بودم ازش پول تو جیبی هم بگیرم اوایل برام سخت بود ولی بعد عادی شد. کم کم مسافرتهایش هم شروع شد . اکثر مواقع یه روزه ،بعضی مواقع هم دو روزه میرفت پاریس. یه بار یادمه بعد کار با یه دسته گل اومد خونه و کلی خوشحال بود که ترفیع گرفته. همه چی خوب بود تا اینکه یه بار از یه ایمیل که به گوشیش اومد متوجه شدم با رئیسش رابطه داره و هر بار که میره مسافرت با هم هستن. نمیدونستم چیکار کنم. فردا شبش بهش گفتم . سرش داد نزدم گفتم چرا اینکار رو کردی کی شروع شد،چرا ازم جدا نشدی؟ گفت وقتی زندان بودم ،چون به کار احتیاج داشتم دنی بهم کار داد و همش ابراز علاقه میکرد و ازم تعریف میکرد کاری که تو هیچ وقت انجام نمیدادی. ازت هم جدا نشدم چون نمیخواستم بچه ها بدون پدر زندگی کنن. چون خودت رو هم دوست دارم. گفتم این مرتیکه چی اون رو هم دوست داری گفت اون زن داره ،بچه داره، فقط یه سوپر پولدار حشریه که از من خیلی خوشش میاد. گفتم میخوام ببینمش این حرومزاده رو . گفت چشم ،چشم هر چی تو بگی شروع کرد گریه کردن ،دلم سوخت واسش مادر بود ،من بی غیرت هم تنها و بی کس گذاشته بودمش رفته بودم زندان . ماچش کردم بغلش کردم و دیدم گفت یه سیگار بده لطفا . شب تو جا بهش گفتم ببین یادت نره بهت چی گفتم ،گفت اتفاقا اون هم میخواد تو روبینه و باهات آشنا بشه. گفتم چه پررو ماد قحبه ایی هست این. سه روز بعدش بچه ها مدرسه بودن قرار بود برم شرکتی که مریم کار میکنه.طبقه دوم یه ساختمان دو طبقه. راهنماییم کردن وارد اتاق شدم مریم بود ،همون کت و دامنی که تا بالای زانو بود و سینه های گنده اش هم از پشت کت همچنان به چشم میومد . تصورم یه مرد جوون انگلیسی بود. نمیدونم چرا اما این تصور رو داشتم. در باز شد و دیدم مریم از جاش بلند شد. یه شکم گنده،قد بلند دومتری ،که رنگ بدنش از زغال سیاه تر بود. چهار شونه و تنومند من فکر کنم تا جناغ سینه اش بودم. دستش رو دراز کرد که دست بده ،قبل از این که بخوام پس بزنم چنان دستم فشار داد که احساس کردم دستهام خرد شده. یه ساعت رولکس دستش بود که مدل خیلی خاصی بود اون صد هزار پوند پولشه. روی مبل روبروم نشست و به مریم که پشت میز بود اشاره کرد بیاد کنارش تا مریم نشست دست سیاه و تنومندی رو گذاشت رو زانوی مریم و گفت عزیزم امیدوارم همه چی رو به شوهرت توضیح داده باشی. بعد بدون اینکه کلمه ای بخواد از مریم بشنوه شروع کرد ازش لب گرفتن. من مات و مبهوت بودم ،انقدر این نره خر بزرگ و قوی وحشتناک بود که آب گلوم رو به زورکی قورت میدادم. سر کچلش برق میزد لبهای گنده نارنجی رنگش رو چسبونده بود رو لبهای مریم و دیدم با یه دستش دور کمر مریم رو گرفته. بالاخره فارغ شد و گفت میدونی مریم چقدر دوستت داره،زن فداکاریه ، قدرش رو بدونم اذیتش نکن من هم قصد کمک دارم که تو کارش پیشرفت کنه. ما هر موقع میریم پاریس مریم احساس بدی داره،خواستم تو کاملا در جریان باشی و همسرت رو حمایت روزی کنی. خیلی از دیدنشون خوشحال شدم . یه شلوار پارچه ایی پوشیده بود قسم میخورم شورت پاش نبود کیرش وحشتناک بزرگ بود از اون قد و هیکل و هیبت چی انتظار داشتم. رفتم خونه کلی فکر کردم ،شب که مریم اومد کلی حرف زدیم ،فکر کنم داغ ترین سکس عمرم رو داشتم. کلی ازش سوال کردم اولش طفره می رفت بعد کم کم همه چیز رو گفت . دوشنبه تا جمعه تو همون دفتر رو همون میز و مبل. وقتی که میرن مسافرت همینطور توی هتل با هم اتاق دارن. میدونم کسکشی شاخ و دم نداره. بهش فکر کردم اما الان مطمئن هستم مریم ته دلش این نوع رابطه رو دوست داره. از مریم خواهش کردم نذاره بچه ها چیزی بفهمن.
نوشته: پژمان