من و پدربزرگ کس لیس (۳)
…قسمت قبل
طبق معمول صبح بلند شدم از خواب و دوش گرفتم. و صبحانه
رو که آقا جون آماده کرده بود رو خوردم و رفتم سر کار.حس خوبی داشتم و چون حرفامو به آقامون گفتم و سوء تفاهم بینمون هم برطرف شده بود. یه حس سبکی داشتم و آرامشی درونم حس میکردم و به نوعی خوشحال بودم.
عصر که از سر کار اومدم شروع کردم شام آماده کردن. و خونه رو کمی مرتب کردم.
و تو فکر فرو رفتم و به دیروز فکر میکردم و لحظه ای که بغل آقاجون بودم و گریه می کردم.رو تو ذهنم مرور میکردم.
چقدر اون لحظه شیرین بود برام. و هی شیرینی و آرامش اون لحظه رو مرور میکردم و لذت میبردم.
شب شد و بعد از شام و دیدن فیلم . آقا جون رفت بخوابه و منم نیم ساعت بعد رفتم بخوابم.
تو تخت که دراز کشیدم. و بعد لحظاتی . آقاجونم صدا کردم.
–آقاجون آقاجون …بیداری
-بله دخترم … بیدارم هنوز
_میشه ازت خواهشی کنم
_بگو
-میشه منو بغل کنی . آخه دیروز که منو بغل کردی . خیلی حس آرامش بهم دست داد.
_باشه
واقاجون دستشو باز کرد و من رفتم رو دستش و پشتم بهش بود. و اون یکی دستشم انداخت رو شکمم.
منم بعد چند لحظه خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم.
و اونم پتو روشو جا به جا کرد . طوری که پتو بین باسن من و نیم تنه پایینش بود. فک کنم این کار رو کرد که آلتش به من نچسبه.
منم زود خوابم برد چون قرص هم میخوردم.
و این برنامه من شد و هر شب آقا جونم بقلم میکرد و منم خوابم میبرد. بقدری این حس برام آرام بخش و لذت بخش بود که سریع میخوابیدم. و صبح با انرژی از خواب بیدار میشدم.
یه حس امنیت و یا این که برای کسی با ارزش هستم و یا شاید یه حمایت کننده دارم و کسی ازم مراقبت میکنه بهم دست میداد. و این منو آروم میکرد و آرامش و لذت وصف نشدنی بهم میداد.
یه روز تو اداره بودم . مامانم زنگ زد و گفت . دو روز دیگه تولد آقا جونه و میخواد مهمونی بده و کل خانواده رو جمع کنه و حتی به یکی از دایی ها که شهرستان هم بود زنگ زده بود که بیاد.
و گفت که بهش نگم میخواد سورپرایزکنه.و ازم نظرمو پرسید منم گفتم که خیلی عالیه.و جمعه قرار شد که شام اونجا باشیم.
اداره تعطیل شد و اومدم خونه و تو فکر بودم که برای آقا جون هدیه چی بخرم…و چیزی که احساس کنم به دردش بخوره و خاص باشه و جواب این همه محبت رو بده به نظرم نیومد.
شب شد و طبق معمول خوابیدیم و آقا جونم بغلم میکرد و تا من خوابم ببره. و همیشه هم که پتو بین من و اون بود و هیچ موقع باسنم به آلتش برخورد نمیکرد. که به خام حسش کنم.
…
پنجشنبه تو اداره که زود تعطیل میدیم. و منم سریع اومدم خونه و مونده بودم چی کار کنم و چی بخرم.
گفتم خودم سورپرایز میکنم و یه گل با کیک میخرم امروز بهش میدم. بعد هم . فکر کنه مهمونی فردای مامانم هم ایده من بوده…رفتم واز قنادی یه کیک کوچیک و یه شمع و از گلفروشی یه دسته گل کوچیک خریدم و اومدم خونه.
و قرمه سبزی بار گذاشتم و رفتم حمام . تو حمام که خودمو میشستم. یه لحظه حشری شدم و تو فکرم رفت که . آقا جون که کس منو خورده و الانم که بغلم میکنه . وزنم که نداره. بزار یه حال حسابی بهش بدم و اونم که اونسری گفت بهم که :کوست خیلی خوب و عسلیه. و بهم چسبید.
تصمیم گرفتم بهش کس بدم و خودمم حال کنم . چون از بعد طلاقم تو کسم کیر نرفته بود. دیگه حالم خراب شد د بد هوس کیر کردم.
تو حموم خودمو حسابی شیو کردم و صاف و صیقلی کردم کوس و کونمو.
از حمام اومدم بیرون . آقا جونمم اومده بود و جلو تلویزیون داشت فیلم میدید.
بعد سلام و چایی دادن به آقا جون . میز شام رو چیدم و آقا جونمم . قرمه سبزی خیلی دوست داشت و خورد و همش تشکر میکرد و هی گفت آفرین دختر امروز حسابی ترکوندی تو شام پختن.
خلاصه.حدود ساعت ۱۱ شب بود که آقا جون رفت بخوابه.
منم سریع رفتم بالا. یه لباس خواب سکسی ، رنگ نارنجی داشتم .
اونو پوشیدم . و رژلب زدم و و عطر هم حسابی به خودم زدم.
و یه مانتو دکمه دار بلند داشتم . اونو پوشیدم و رفتم پایین .
کیک رو از یخچال در آوردم و شمع رو روشن کردم. و گل رو رفتم از بالا آوردم و تو ذهنم مرور کردم که چی میخوام بگم. و چراغ پذیرایی رو خاموش کردم و رفتم تو اتاق.
آقا جون خواب بود . چند لحظه ایستادم و دیدم چشماشو باز نکرد . بعد صداش کروم.
-آقاجون آقاجون بیداری …
چشماشو باز کرد گفت:
جانم.-
_اقاجون تولدت مبارک. امروز شب تولدته
کیک رو گذاشتم رو میز کنار تخت و آقا جون هم نشست و گل رو دادم بهش و بغلش کردم و بوسش کردم. و اونم منو بغل کرد و تشکر و بوسم کرد.
گفتم. حالا آقا جون آرزو کن و شمعتو فوت کن.
اقاجونمم گفت :آرزو میکنم یه همسر خوب قسمتت بشه و عاقبت بخیر بشی. و شمع رو فوت کرد.
منم گفتم . شوهرو میخوام چیکار . از اولی چه خیری بردم که دومی بخواد برام چیکار کنه.
-آقاجون خیلی فکر کردم برات کادو چی بخرم و اما چیزی به ذهنم نرسید . ببخشید .
چشاتو ببند آقا جون و تا نگفتم باز نکن.
باز نکنی ها.
-چشم باز نمیکنم.
سریع از جام بلند شدم و مانتو رو از تنم درآورد و جلو آقا جونم واستادم. اتاق هم که تاریک بود . و یه روشنایی خیلی خیلی کمی از پنجره میومد.قلبم داشت از دهنم میزد بیرون.و تپش قلبم خیلی زیاد شده بود.
دو تا دست آقا جونو گرفتم دستم و گفتم . چشماتو باز نکنی ها.
و همزمان یه دستشو گذاشتم لای پام رو کسم و اون یکی رو گذاشتم رو سینه چپم.و دست پایینشو فشار دادم رو کسم.
گفتم . آقا جون خیلی دوست دارم . کادو میخوام کلوچه عسلی بهت بدم . هر کاری دوست داری باهاش بکن.
اقا جونم چشمشو باز کرد و همین طور نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت.
گفتم خواهش میکنم قبول کن قلبم داره از دهنم میزنه بیرون.
آقاجونم بلند شد و بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و رفت بیرون.
فکر کنم رفت مسواک زد و موقعی هم که اومد تو اتاق بو ادکلن میداد.
زیر پوشش شلوارشو درآورد و اومد رو تخت . بغلم کرد و بدون اینکه حرفی بزنه شروع کرد سینمو مالیدن. و سینمو از تو لباس توریم در آورد و یکیشو میمالید و یکیشو میخورد . صدای اهم حسابی در اومده بود . بعد اومد بالا و شروع کرد گردنمو خوردن
.لباس توری از تنم در آورد و از زیر گردن شروع کرد لیس زدن و لای سینمو میخورد و میومد پایین . و رو شکمم هم لیس میزد و زبونشو تو نام میچرخوند و از قلقلک و هیجان . هر صدایی ازم در میومد.و اومد پایین و رفت سراغ کسم کسم که حسابی همه جاشو خیس کرده بود رو پاک کرد و شروع کرد بغل کسمو خوردن و بعد لای کسمو لیس میزد . و اومد پایین تد و رونمو گاز کوچیک میگرفت و دادم رفته بود بالا و واقعا احساس میکردم دارم جیغ میزنم.
بعد کسمو دست میکشید و یه انگشت کرد توشو کمی بازی داد و بعد دو تا از انگشتاشو کرد تو و شروع به بازی کرد .
جیغ زدم گفتم آقا جون لای کلوچه مو موزی کن.
آقا جون شورتشو در آورد و کیرشو کشید چند بار لای کونم و بعد خیلی آروم و کیرشو فرو کرد تو کسم و خوابید روم . که یه دفعه من ارضا شدم. و پاهامو جمع کردم و کسم منقبض شد.
آقاجونم متوجه شد. و اصلا کیرشو تکون نداد و رو دراز کشیده بود و سنگینی رو م ننداخته بود و رو ارنجاش تکیه داده بود.
بیحال شدم و ولو . و آقا جونم دستشو انداخت دور گردنم .
و به پهلو شد و منو هم به پهلو کرد و کیرشو از تو کسم در نیاورده بود و همین طور که کیرش توم بود به پهلو بغلم کرده بود.
فکر کنم شاید ۲۰ و یا ۳۰ دقیقه ای شد که تو بغلش بودم و هنوز کیرش سیخ بود و اصلا تکون نمیداد .
بعد شروع کرد دوباره گردنمون لیس زد و لبمو خورد و سینمو هم با دستش میمالید.
بعد گفت بریم . منم بیحال گفتم بریم.
و کیرشو کشید بیرون. و اومد روم و کیرشو آروم کرد تو کسم .
کسمم تنگ تنگ بود . و یه مقدار درد میکرد.و شروع کرد آروم تلمبه زدن و با یه دستشم سینمو میمالید و …
و من دوباره حالم عوض شد و رفتم تو لذت حسابی. آقا جونمم چند دقیقه ای تلمبه زو و بعد تندش کرد و کیرشو کشید بیرون
و ابشو ریخت رو شکمم . و بعد کنارم دراز کشید . منم انگشتمو زدم به آب کیرشو آوردم جلو بینیم و بو کردم . تو اون موقع احساس کردم که چقدر این بو خوشبو است و به من اون بو چسبید و همش بو کردم .
در صورتی که قبلا چندشم میشد واز بو منی بدم میومد و به شوهرم میگفتم چقدر چندشه آب کیر.
آقا جونم بوسم کرد و با شورتش آب کیرشو از رو شکمم پاک کرد.
و گفت ممنونم دخترم به خاطر کادو ی خوبی که بهم دادی.بعد بغلم کرد و من که زود خوابم برد .
با مالش سینم از خواب بیدار شدم. دیدم صبح شده . و آقا جونم داره سینمو میماله و کیرشم سیخ شده واز پشت چسبونده لای کونم.
حال نداشتم و هنوز خوابم میومد. چشمامو دوباره بستم.
و اونم داشت سینمو میمالید بعد متوجه شدم پامو بلند کرد و خودشو نزدیک تر کرد و کیرشو از پشت چسبوند لای کوس .
و سینمو میمالید .
که من دوباره حشری شدم و کسم آب انداخت و آقا جونم کسمو دست میکشید و با چوچوله بازی میکرد .و متوجه شد خیس شده .
گفت . اجازه است عروسکم.
منم با سر گفت آره.
و اونم کیرشو آروم فرو کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن . و با دستشم کسمو میمالید و چند دقیقه ای که تلمبه زد منم یه دفعه ارضا شدم و اونم کیرشو کشید بیرون و ارضا شد و ابشو ریخت رو شکم خودش.
بعد منو بغل کرد و دوتایی خوابیدیم و ابشم مالیده شد بین دوتامون.از خواب که بلند شدم .
رفتم سالن دیدم ساعت ۲ ظهر است.
رفتم حمام و خودموشستم و لباس پوشیدم . اومدم آقا جونو که ولو خوابیده بود با کیر و خایه ولو واویزون . .رو صدا کردم و گفتم امشب مهمونی داریم . پاشو ساعت ۳ است.
آقا جون بلند شد و سریع شلوارشو پوشید و اومد و رفت حمام . منم یه املت آماده کردم .
و اومد سر میز و گفت پیاز بیار .
یه پیاز بزرگ هم پوست کندمو آوردم. آقاجون حسابی املت و پیاز خورد .
و ازم تشکر کرد.بابت دیشب و کادو تولدش و گفت . اگه دنیا رو هم بهم کادو میدادی . در مقابل کادو ی دیشب تو اون کلوچه عسلی برام ارزش نداشت. تو بهترین کادو رو به من دادی.
منم گفتم . این همین یه بار بود . بعدا نگی دوباره میخوام.
آقا جونمم خندید و گفت چشم.
ساعت ۸ شد که آماده شدیم و رفتیم خونه مامانم و همه جمع بودن و یه تولد حسابی برای آقا جون گرفته بود مامانم . و سنگ تموم گذاشته بود و آقا جونمم خیلی راضی و خوشحال به نظر میرسید.
ساعت ۱۲ بود که دیگه همه رفتند و آقا جون گفت بریم . که من گفتم . کار خیلی زیاده من میمونم به مامان کمک کنم . خونه رو مرتب کنیم .
و آقا جونم تنها رفت ومن موندم خونه پدرم و به مادرم کمک کردم.
ممنون از اینکه وقت گذاشتید و خاطره من رو خوندید.
دوست داشتم این لذت محبت و مهربونی که تو سکس برام پیش اومده بود رو براتون تعریف کنم.
و اینو بگم که سکس همراه دوست داشت و محبت واقعی .بیت زنو مرد. غذا کامل روح است و سرشار از آرامش.
نوشته: سوسن