من کی ام؟

شلوار که نه یه شلوارک سفید و نخی نازک ،ک برجستگی های کصش کامل معلوم بود پاش بود و پاها و مخصوصا ساق پای کپلش توش خودنمایی میکردن،با یه صندل کنف و مانتو سبز پسته ای جلو باز آستین کوتاه که زیرش یه تاپ بالا ناف بدون سوتین سفید پوشیده بود و نیپلاش قشنگ تو چشم بودن

‌‌‌چند ثانیه زل زده بودم ب اندام خوشگلش و آب از لب و لوچه م آویزون شده بود .(دوباره همون حس همیشگی)، آروم آروم از داخل گر گرفتم ، تپش قلبم بالا رفت، گوشم شروع کرد ب نبض زدن و نفسام به شماره افتاد و …

نمیدونم چقدر گذشته بود ک بالاخره چشم از اندامش گرفتم و صورتشو نگاه کردم، همون لبخند همیشگی رو لباش بود و از چشمای درشت عسلیش شیطنت میبارید و دوباره داشت از خود بیخودم میکرد

با سرعت ب سمتش رفتم و دستشو گرفتم و به سمت در ورودی ساختمون کشوندمش و به داد و بیداد و فحشاش هم توجهی نکردم

_احمق ما قرار بود بریم خرید ، یوااااااااش ، مچمو شکوندی ، شب مهمونی دعوتی کثافت بیشعور

گور بابای مهمونی، دنیا الان واسه من فقط اون کلوچه ی بین پاهای توئه، مهمونیه من تویی
_باشه بابا جنده خانوم، مچمو ول کن ، خودم میام…
آروم دستشو که سرخ شده بود ول کردم و گفتم
+آفرین حالا شدی دختر خوب مامان،
_تو هم شدی همون جنده ی حشری که زیر لباس های ساده و قیافه ی معصومش قایم شده و فقط پیش من خوده واقعیشه

+نه که تو هم بدت میاد(با خنده)

کلیدو از کیفش بیرون کشیدم و در واحدشو باز کردم و کشوندمش تو ،مانتو و شالمو یه گوشه پرت کردم و نشوندمش رو جاکفشی و وحشیانه شروع کردم لبای قلوه ایشو مکیدن و با دستام سینه ها و کصشو مالیدن

+یواش وحشی ، همه ش مال خودته ، من که فرار نمیکنم

_هیشششششش ،،،،بی صدا

یه کم بعد مانتو و تاپشو در آوردم و به جون سینه های گرد هفتاد و پنجیش افتادم و تا خسته شدن زبون و دهنم با تمام قدرت میکشون زدم و با دستام چلوندمشون
ناله هاش شروع شده بود و با دستاش سرمو بیشتر به سینه هاش فشار میداد و هر چند ثانیه یه بار سرمو بالا میاورد و زبونشو داخل دهنم میکرد و لبامو میخورد و گاز میگرفت و منم جواب حمله هاشو با ضد حمله میدادم و عین مار دورش پیچ و تاب میخوردم
کمرش داشت اذیت میشد ، دستمو زیر باسنش گرفتم و با فشار زیاد کشوندمش تو بغلم و زانو هامو راست کردم و بلند شدم
با چند تا تلو جیغ های آغشته به خنده ی نسیم رو به تختش راه افتادم

+خوبه بالاخره اون همه باشگاه و مکمل و وزنه زدن نتیجه داد و تونستی بغلم کنی

فقط لبخند زدمو و تو حالتی که بزور تعادلمو حفظ میکردم و چند بار به در و دیوار خوردیم، لب تو لب و با چشمای نیمه باز ب تخت رسیدیم و انداختمش رو تخت
شلوار و شورتشو همزمان بیرون کشیدم و چند قدمی عقب رفتم و با ی نگاه خریدار و شهوانی سرتاپاشو برانداز کردم
من و نسیم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و به شکل عجیبی تو ظاهر و قد و هیکل شبیه بودیم ، با این تفاوت که اون رنگ برف بود و من گندمی و دو سه سانتی بلند تر، باقی چیزا قرینه…

موهای کوتاه کراتینه شدش رو صورت گرد و عرق کردنش پخش شده بود و کنار چشمای عسلی درشته همیشه خمارش زیباییشو دو چندان کرده بود ،سینه هاشو دوباره به دهن گرفتم و با دستم کصشو میمالیدم و حسابی که ناله هاشو در آوردم برشگردوندم و داگی گذاشتمش و یه کم دیگه کسشو مالیدم و اول یکی بعد دوتا انگشتامو تو کس داغ و خیسش عقب و جلو میکردم بعد چند دقیقه از کشو بغل تخت لوبریکانت و بات پلاگ رو در آوردم و بعد یه کم لیسیدن سوراخ کون خوشبوش آروم آروم فرو کردم.

نسیم برگشت و یه نگاه بهم کرد و محکم هلم داد سمت آینه کنسول و پا شد اومد سمتم و تی شرتمو درآورد و بعدش سوتین و از سر سینه هام یه فشار محکم داد و شروع به بوسیدن و لیس زدنشون شد و آروم آروم پایین اومد و به نافم که رسید یه دورشو حسابی لیس زد و بعدش شلوار و شرتم رو در آورد و جلوم زانو زد شروع به لیسیدن کصم کرد
برخورد زبونش به کصم لذت بخش ترین حس دنیا بود ، همینطور که مشغول میک زدن و مالیدن کصم بود سرشو بیشتر فشار میدادم و سرمو به عقب بردم و چشامو. بستم و غرق تو لذت بی حد و مرزی شدم که این فرشته ی آسمونی بهم میداد، چند دقیقه بعدش منو رو تخت خوابوند و دیلدو و ویبراتور و از کمد درآورد و بازم شروع شد ، هر لرزش ویبراتور رو کوسم لذتش هزار برابر سکس های بی روح و یکنواخت با پیمان بودن و منو همیشه به عرش میرسوندن ، آخ که این لذت ممنوعه و یواشکی عمر دوباره به من از مرگ برگشته داده بود و دوباره حس روزای نوجوونیم و شور و هیجانش برام برگشته بودن
دیلدو رو که فرو کرد تو کصم و چند باری عقب جلو کرد دیگه طاقت نیاوردم و با لرزش شدید ارضا شدم و روح و تنم تخلیه شد

چند دقیقه ای نسیم تو بغلم بود و تو خلسه ای که واسم ساخته بود سیر میکردم
کمی ک جون تو تنم اومد ، پاشدم و دیلدو کمری رو بستم، نوبت من بود و شروع کردم ، نسیم عاشق سکس خشن بود و منم خودمو تبدیل کرده بودم به اون چیزی ک میخواست
با لوبریکانت حسابی لیزش کردم و به پشت خوابوندمش روی تخت ، دستامو زیر زانوهاش گرفتم و بالا آوردم ، خودم بهش نزدیک کردم و دیلدو رو مماس با سوراخ کصش گذاشتم و با شدت تمام فرو کردم.
از شدت درد و لذت کمرش چند سانت از تخت فاصله گرفت و دوباره رو تخت خوابید . چشاشو بست و با خنده ای که رو صورتش نقش بسته بود آماده ی لذت بردن شد
تلمبه هام شدت گرفته بود و با تمام وجود و به معنی واقعی کلمه میگاییدمش ، دیلدو انگار بخشی از وجودم شده بود و ما رو به هم وصل کرده بود ،کاملا حسش میکردم و مثله یه فاعل واقعی منم داشتم ازش لذت میبردم.
آه و ناله هاش کم کم به فریاد تبدیل شدن و صداش کل فضای اتاق رو پر کرده بود ، سینه هام مماس سینه هاش بود و گاهی ازش لبای محکم و خفه کننده میگرفتم و زبون و لبشو گاز میگرفتم، دستمو زیر کمرش رد کردم و بالاتر آوردمش و خودشم دستشو به کصش رسوند و شروع به مالیدن کرد
هر دو خیس عرق شده بودیم و بعد چند دقیقه و با یه لرزش دلنشین و زیر تلمبه های شدید من ارضا شد.
یه کم ب خودم و خودش استراحت دادم و بعدش داگی رو به تاج تخت نشوندمش و کمرشو دادم پایین تر و کون خوش فرمش بزرگتر و کردنی تر شد
بات پلاگ رو بیرون کشیدم و شروع کردم بوسیدن و لیسیدن سوراخ کونش و طوری که دوست داشت ناگهانی و با شدت اینبار تو کونش فرو کردم و شروع کردم با تموم جونم تلمبه زدن. با هر تلمبه به جلو پرت میشد و صدای برخورد رونم به باسنش کل خونه رو گرفته بود
کونشو تا جایی که میتونست بالا داد و سرشو زیر بالش برد
میدونستم چی میخواد، سرپا وایسادم،کف پامو رو بالشتی که زیرش صورتش بود گذاشتم و فرو کردم تو کونش و تلمبه ها رو شروع کردم با شدت تمام تلمبه زدن
نزدیک بیست دقیقه تو پوزیشن های مختلف و بی وقفه گاییدمش و برای بار دوم با مالیدن کصش ارضاع شد و بدون اینکه بیرون بکشم از کونش روش دراز کشیدم و جفتمون بیهوش شدیم…
.
.

چشمامو که باز کردم ،وسط یه اتاق کوچیک و بدون پنجره که دیواراش تا چشم کار میکرد بلند بودن و سقفش معلوم نبود و تو سیاهی گم شده بود، بودم… من لخت و با یه طناب سیاه ضخیم به صندلی بسته شده بودم ، مه غلیظ پایه های صندلی رو پوشونده بود ، هر قدر سرمو بیشتر پایین می انداختم و به چشما و گردنم فشار میاوردم نمیتونستم پاهامو ببینم . حسشونم نمیکردم ،
از ترس و اضطراب داشتم میمردم که سنگینی یه نگاهو رو خودم حس کردم،سرمو بالا آوردم ، یه مرد که نه یه غول چند متری با عضلات حجیم و بزرگ جلوم وایساده بود انقدر بلند بود که سرش تو تاریکی بود و نمیتونستم ببینمش ، هیچ لباسی تنش نبود، با یه کیر بزرگ و راست که جای قرمزی سرش یه مار بود و مدام دهنشو باز میکرد و دندوناشو نشونم میداد و می خواست به سمتم حمله کنه
نفسم ته گلوم گیر کرده بود و از شدت ترس و فشار چشمام داشت از حدقه بیرون میزد

هر قدر میخواستم داد بزنم هیچ صدایی ازم در نمیومد و از درون حس تجزیه شدن بهم دست میداد داشتم کمکم جون میدادم و که ی صدای آشنا به گوشم رسید:
نترس دخترم ، منم، همینجا کنارت ، قلبه بابایی
آره خودش بود
صدای بابام ، آخرین پناهی که داشتم و خاک ازم دزدیده بودش
با شنیدن صدای بابا جون بغضم ترکید ، نفسم بالا اومد و زدم زیر گریه و داد زدم:
بابا تو رو خدا
بابا جون تو رو خدا نجاتم بده…
منو از اینجا ببر بیرون
منو ببر خونه
منو منو م…نو… از اینجا نجاتم بده

بابا تو رو خدا…

مرد غول پیکر جلوم آروم شروع کرد ب خم شدن و کم کم صورتشو دیدم

وای خدای من ، بابام بود، با همون لبخند همیشگیش
از خوشی داشتم بالا میاوردم تمام زجر و دردی ک کشیده بودم تموم شد و جاشو به شادی داد
طناب دورم شل شده بود و داشتم دستامو در میاوردم که بابا جونو بغل کنم که یه دفعه چشمای بابا یخ کردن ، خنده رو لبش خشک شد و سیاهی چشماش رفت.
سرش ب عقب خم شد و خورد ب دیوار با باسن محکم ب زمین خوردو ب سمت چپ خم شد و شروع کرد ب تشنج و کف بالا آوردن
دستای بابا که انقد پشمالو بودن که پوستش دیده نمی شد و با ناخنای خیلی بلند سیاهش به سمت سرش رفتن و سرو تو دستاش گرفتن و محکم چرخوندن ، سر بابا شروع کرد به چرخیدن، انقدر سریع که دیگه دیده نمیشد و بعد چند ثانیه که داشتم دوباره میمردم از ترس از چرخش وایساد و تبدیل به گرگ شد، گرگی که از دهنش خون می چکید و یه سر جدا شده از بدن رو به دندون گرفته بود…

هر ثانیه داشتم مرگو تجربه میکردم و بند بند وجودم داشت از هم میپاشید ، فکم قفل شده بود و چشمام داشت از حدقه بیرون میزد، طناب دورم به مار تبدیل شده بود ک تنش شبیه گدازه ی آتیش بود و داشت تنمو می سوزاند و ذره ذره گوشت تنم داشت به خاکستر تبدیل میشد و میریخت
آب از دهنم آویزون شده بود و گردنم توان نگهداشتن سرمو نداشت…
گرگ ، سری که به دندون گرفته بود و ازش به قطر یه ناودون خون جاری بود رو انداخت رو زمین ، پایینو نگاه کردم، یه آن تمام مه ناپدید شد و سر روی زمین رو دیدم
واااااااااااااااای ، سر پیمان بود ، چشماش باز بود و داشت منو نگاه میکرد ، جون داشت ، شروع کرد به گریه و گفت نمیبخشمت

نمیبخشمت
نمیبخشمت
و انقدر این کلمه رو تکرار کرد و تکرار کرد که صداش تبدیل به فریاد کر کننده شد ، چند تا آدم کوچولوی چند سانتی ظاهر شدن، می شناختمشون
شاگرد شوفر های باباجون بودن که بندانگشتی شده بودن و سر پیمان رو به بلند کردن و به پام چسبوندن.
پیمان با دندوناش که خون آشامی شده بود پامو گرفت و شروع کرد ب بلعیدن پاهام از پایین و سرمو از درد ب سمت بالا بردم و شروع به جیغ و فریاد کردم که یهو چشمامو باز کردم و خودمو خیس عرق و نفس نفس زنان تو تخت نسیم پیدا کردم

چند دقیقه ای طول کشید تا بفهمم کجام و چه اتفاقی افتاده
شروع کردم به صدا کردن
نسیم نسیم …نسیم

همه جا تاریک بود ملافه رو بیشتر دور خودم پیچیدم و پاشدم سرپا ، چراغا رو روشن کردم ، تمام خونه رو گشتم ، گرد و خاک و کثیفی تمام خونه رو گرفته بود ، آخ که این نسیم چقد تنبل و گشاد بود تو کارای خونه،حتی اتاق خوابش که پر از عکسای دو نفره مون و تکیش بود هم کر کثیف و شلخته بود، خیلی از عکسا کثیف و بعضی قابها لب پر بود ، مدام بهش میگفتم، اما نه میذاشت من تمیز کنم نه خودش کاری میکرد و همش وعده ی چند روز دیگه و آخر هفته فلان خانم میاد و … رو میداد

کل خونه رو گشتم ولی از نسیم خبری نبود، گوشیش رو هم خاموش کرده بود ، یه کم نگران شدم ولی عادت مزخرف یهو غیب شدن رو میشناختم و ته دلم قرص بود

دو ساعت بعد تو خونه خودم، دوش گرفته و با حوله حموم در حال خوردن دمنوش گیاهی آرامش و گوش دادن به سمفونی شماره ۴بتهوون بودم و به پیمان فکر میکردم و دلم براش حسابی تنگ شده بود، گوشی رو برداشتم بهش ز زدم

+به به خانوم خانوما ، چه عجب یاد فقیر فقرا کردین؟منت سر ما گذاشتین شازده خانوم، مینا خانم ، دختر ته تغاری حاج حسن قالیباف خدابیامرز دار ، زنه شاگرد یه لا قبای باباش، زیباترین زیبا روی جهان

دلم از تعریفاش ضعف رفت و حالمو خوب کرد تو چند خط حرف
_حالت چطوره زبون باز ترین شوهر دنیا، چیکار میکنی؟
+کسی نیست که بکنم ، تمام آبم رو برات نگه داشتم
_عععععه بی تربیت، منظورم اینه کجایی
+تو دلت میخواد کجا باشم

_همینجا تو بغلم، خونه
+خوب منم همینجام ، برگرد

نوشته: شورشی

دکمه بازگشت به بالا