مواد ویرانگر (۲)

…قسمت قبل

سلام به دوستان و خواننده های داستانهای شهوانی.
نکته :من در قسمتی گفتم که فرزانه ازم خواست که پیکی اسنپی فاکتور رو براش بفرستم،بله اون زمان اسنپ نبود ،اما من با این زمان نام اسنپ رو بکار بردم شاید اون زمان فرزانه کلمه آژانس رو بکار برده بود اما من به زبون امروز کلمه ی اسنپ را بکار بردم ربطی به دروغ گفتن من نداره !
(منظور من رو به اون دوستانی که فحش میدم و به اصطلاح جانماز آب میکشن و ادای غیرتی بودن را در بیارم در حالی که دوستی که میایی تا آخرش میمونی و جو گیر میشی فحش میدی وقتی وارد مجموعه داستانهای شهوانی میشی تو میدونی وارد کجا میشی کسی دعوت نامه نمیفرسته براتون .
و نکته آخر اینکه اصلا مهم نیست داستانها حقیقت داشته باشن یا دروغ نوشته شده باشن اصل مطلب سکسی بودن اوناست حالا یکی خوب میتونه بنویسه یکی نه یا یکی داستاتش عالیه یکی معمولی.نیازی نیست مچ گیری کنید و بگید آهان این داستانش تخیل یک فرد مثلا جقیه !
دلیلی نداره بی احترامی کنید همه وارد یک جا شده اییم و اکثرا شهوتی )
دوستی منو فرزانه به جایی رسید که پای من به خونه فرزانه باز شد و تو این رفت و آمد با مادرش خیلی راحت بودم تقریبا اون زمان وارد سی ویک سالگی شده بودم و مادر فرزانه یک زن ۴۶ یا ۴۷ ساله ی سرحال و جذاب البته خود فرزانه هم چیزی کم نداشت از مادرش در کنار ایتا سیروس شوهر مادر فرزانه بود.
سیروس یک مرد ۵۲ ساله که حشریت از چشماش میزد بیرون .
اسم مادر فرزانه ایران بود.
از همون اولین جلسه متوجه شدم رفتار فرزانه و سیروس با هم اصلا عادی نیست و اصلا شبیه رفتار پدر دختری نیست فرزانه وقتی دوازده سالش بوده سیروس اول با مادرش که اون زمان شوهر داشته رفیق بوده بعدا بعد از فوت پدر فرزانه باهم ازدواج کرده .
فرزانه یک برادر داشت که دو سال بزرگتر بود و با زنش در
اصفهان زندگی میکرد .
یک روز که از آرامگاه( بهشت زهرا) داشتم برمیگشتم به سرم زد بدون هماهنگی برم خونه فرزانه اینا خونشون انتهای یه کوچه ی بن بست بود که از کوچه فقط درشون و یخورده از حیاط معلوم بود و ساختمان سمت چپ قرار داشت یعنی وقتی وارد حیاط میشدی بلافلصله باید سمت چپ می پیچیدی،خلاصه من سر خیابون ماشینمو پارک کردم همین که وارد کوچه شدم یهو دیدم ایران جلوم سبز شد خرید کرده بود و یخورده حول کرد ولی با تلاش فراوان خودشو جمع و جور کرد که عادی جلوه بده همین احوال پرسون تو کوچه با هم حرکت کردیم که ایران یه خورده تند تر قدم برداشت کلید انداخت درو باز کرد و با یه سر صدای تابلو وارد حیاط شد منم یه خورده قدمهامو سریعتر برداشتم وارد حیاط شدم داشت فرزانه رو صدا میکرد ایران وارد ساختمان شد و باصدا کردن فرزانه بلند بلند به منم تعارف میکرد سیاوش جون خو ش اومد گویی میکرد خونه فرزانه اینا که برای سیروس بود یه خونه قدیمیه باز سازی شده بود که از گوشه خونه پله داشت به بالا و کنار پله ها ی حمام و دستشویی بزرگی داشت فرزانه سرشو از دستشویی اورد بیرون و با سلام کردن به من و عذر خواهی مادرشو صدا کرد هیچی تنش نبود و موهاشم خیس نبود کپ کردم صحنه رو دیدم و مادر فرزانه کاملا دست وپاشو گم کرده بود مادرش برای فرزانه حوله اورد خیلی سریع حوله رو دور پیچ کرد منو صدا کرد گفت بیا بریم بالا منم پا شدم دنبالش رفتم بالا که یهو صحنه ایی دیدم که نباید میریدم شورت وسوتین فرزانه با دامنی که قبلا دیده بودم در کنار یک شورت و شلوار خونگیه مردانه و کنار اینا بند و بساط شیشه همراه با فندکو لوازمات کشیدنش .
ادامه شو در قسمت سوم خواهم گفت.ممنون وقت گذاشتین برای داستان من .

نوشته: سیاوش

دکمه بازگشت به بالا