مونا (۲)
…قسمت قبل
یادمه یک روزِ شنبه؛ چند ماه پیش بود…، ساعت حدود ۹ صبح……شهاب هنوز سرکار نرفته بود … لباس پوشیده بود ولی داشت با شخصی که نمیشناختم و پشت خط موبایلش بود؛ جر و بحث می کرد و صداش هم کم کم بلند تر و بلند تر میشد … کمی که گذشت متوجه شدم اون طرف خط، فاطی؛ خواهر شوهرم هست!!! هی دعواشون بیشتر میشد و به داد و بیداد کشید ….و گویا فاطی از اون طرف خط، گوشی رو قطع کرد …بعدش شهاب برام تعریف کرد که خواهر شوهرم؛ فاطی با شهاب سر اجاره ی مغازه ی پدرشون؛ که باید شهاب، سهمِ فاطی رو به کارتِ فاطی میزنه دعواشون شده بود …. و دعواشون به جاهای دیگه کشید و هردو همدیگه روشستند و آویزون کردند ….گویا شهاب چون خودش چک داشته دست کسی وحسابش خالی بوده ، سهم فاطی رو برای چک خودش واریز کرده بوده؛ من نمیدونستم اون وسط چی باید بگم ؟؟؟ خیلی می ترسیدم … شهاب خداحافظی کرد و رفت سر کار …
من بلافاصله به فاطی زنگ زدم کلی زنگ خورد … دوبار زنگ زدم … گوشیشو جواب نمی داد …
نمی دونستم این وسط که دعوا شده باید طرف کی رو بگیرم ؟! البته قاعدتاً آدم عاقل باید طرف شوهرشو بگیره همیشه … من هم قطعاً می خواستم که طرف شهاب رو بگیرم … اما مجبور بودم برای حفظ ظاهر هم که شده ، به اصلاح زیرمیزی بازی کنم …یعنی هم از توبره بخورم هم از آخور….علتش هم ضعیف بودن منه چون آدم ضعیفی هستم ….
خلاصه حدود یک ساعت بعدش؛ فاطی بهم زنگ زد دلجویی ازش کردم … خیلی کلافه و عصبانی بود …
بهش گفتم بیاد خونه ما … گفت اصلا و ابدا … تو بیا خونه من… خلاصه من پاشدم رفتم خونه اش …
فاطی رو که دیدم اتفاقاً اصلاً ناراحت بنظر نمی رسید … از ترسم ازش معذرت خواهی کردم … گفت تو چرا معذرت خواهی می کنی؟ با ترس و لرز گفتم آخه شهاب خیلی کار بدی کرد … من طرف تو هستم همیشه … اومد جلو با هم لب داد …و بعد لپّ منو بوسید… گفت اینکه اون اینقدر حیوون هست اصلاً تقصیر تو نیست!!!.. بعد گفت بیا لباسهاتو همینجا در بیار برام ببینمت ….دم درب آپارتمان فاطی وقتی همه لباسامو درآورد و لخت مادر زادم کرد از رنگ لاک زرد که به ناخنپاهام زده بودم خیلی تعریف کرد و از هیکلم و کس و کونم… بعد گفت الان خودت بیشتر خوشت نمیاد که انقدر جلوی من لخت و راحتی ؟ بهتر از قبلا نیست که تا بالای گردن لباس می پوشیدی ؟ و ما سر انگشت دستتم بزور میدیم و هی کلاس میزاشتی و حرفهای قلمبه میزدی … کلی خندیدیم …بعد با خنده دستشو کرد لای کونم … و هی می گفت اوف عجب کونیه … بیکار انداختیش … هی سوراخ کونمو می مالید … بعد در حالیکه ممه ی راستمو با دست می مالید و من بی قرار شده بودم گفت الان تو زن منی کس و کونت مال منه. حرف زیادی بخوای بزنی یا اینکه طرف شهاب رو بگیری از وسط جر واجرت می کنم …
من در اون لحظه برای اینکه بیشتر خودمو تحقیر کنم و فاطی رو بیشتر تحریک کنم با ناز و عشوه بهش گفتم من غلط بکنم …کُه بخورم طرف شهاب رو بگیرم یا اینکه نظرم غیر نظر تو باشه …هرچی تو بگی همیشه همونه. … بعد با خنده دوباره گفتم اگه هرموقع زر زیاد زدم منو بکن …
فاطی هم کلی خندید بعد یهو موهامو کشید گفت همین الان هم زیاد داری قد قد می کنی… من درحالیکه در اوج تحریک بودم و قلبم داشت کنده میشد تو چشماش نگاه کردم… بهش گفتم خب بکن منو زود…. فاطی موهامو کشید منو وادار کرد باهاش رفتم پرتم کرد روی تخت عین حیوون!!……بعد خودش هم اومد با شلوار کوتاه پاش بود …بعد گفت کردن تو از اوجب واجباته….که هیچوقت نباید به تأخیر انداخت …بعد شروع کرد گردنمو بوس کردن … ممه هامو خیلی آهسته ناز کرد و مالید و کرد تو دهنش و هی میک میزد شون… بعد خیلی آروم بهم گفت
تو دختر ناز و خوشگل منی… هرچی بهت میگم باید گوش بدی … دختر حرف شنوی باش …باشه ؟منم گفتم چشم هرچی تو بگی…فاطی هی همه جامو دستمالی کرد … و سینه هامو خورد …کسمو کلی خورد … ولی لباساشو در نیاورد …گفت صبح پریود شده …فاطی با دیلدو منو کرد… عین خیار جرم داد…بعد گفت دراز بکش…یکم استراحت کن برم میوه بیارم …و با ظرف میوه اومد …رو تخت دراز کشیدیم کنار هم … صورتامون بطرف هم بود و ظرف میوه رو گذاشت وسطمون …از هر دری و هر موضوعی حرف زدیم … خیلی از دست شهاب کلافه بود … حتی از گذشته هم کمی گفت که شهاب در حقش نامردی کرده بوده … و اینکه این مملکت برای زندگی مردهاست نه برای زندگی ما زنها… و همش باید کوتاه بیاییم …و همیشه حق رو همه به مردها میدن همیشه نه به ما… من هم خیلی احساسی شده بودم … چند روز بعدش هم تولد فاطی بود … رفت از تو کمد یک جعبه کوچیک مخملی سرمه آورد و بازش کرد….یک گردنبند توش بود با پلاک حرف F انگلیسی…
و گفت اینو دوست پسرش عرشیا بهش کادو داده پیشاپیش؛گفت خود عرشیا هم تولدش سه روز بعد از تولد فاطی هست!! ازش پرسیدم فاطی جون من چی بهت کادو بدم؟ خندید… بهم گفت یک چیزی ازت کادو میخوام که نباید نه توش بیاری … با خنده پرسیدم چی؟ گفت نباید نه توش بیاری … حقیقتش از اینکه هی تکرار می کرد ترسیدم …. که چی میخواد بگه؟؟!! گفتم بگو چی هست؟ قلبم وایساد … فاطی تو چشمام نگاه کرد … فکر کردم میخواد بگه مثلاً از شهاب باید جدا بشی یا مثلاً شهاب رو بکشی ….بهم گفت باید کمکم کنی… اومدم حرف بزنم که چه کمکی … گفت لال شو!! وسط حرفم حرف نزن ….گوش کن ! …
منم با ترس با سر تایید کردم که چشم … چشم ادامه داد گفت : ببین مونا جونم … تو … یادته گفتم بعداً ممکنه تری سام داشته باشیم؟ … با اشخاص دیگه؟ گفتم آره …. گفت الان وقتشه …. چند لحظه مکث کردم … سکوت برقرار شد ….پرسیدم یعنی چی؟ با کی؟ گفت با دوست پسرم عرشیا !!!… یادته که قبلاً هم بهت گفته بودم … چشمام گرد شده بود… پرسیدم این ألان چه ربطی به کادوی تولد داشت ؟ فاطی گفت : تو نمیخواد بهم کادوی تولد بدی ؟؟… گفتم چرا معلومه که می خوام … فاطی گفت خب …همین سکس میشه کادوی تولدم!! ….چونکه تو باید بهم کادو بدی ….من هم باید به عرشیا یک کادویی بدم … بهش قول تریسام داده بودم … الان بهترین موقع هست برای تولدش …… بعد منو نگاه کرد که گیج شدم و دارم نگاهش می کنم …. دوباره پرسید : مگه تریسام رو قبلاً بهت نگفته بودم؟ با سر تایید کردم … ادامه داد: تو باید با من بیایی هر موقع بهت گفتم ….برای انجام تریسام با عرشیا … اینجوری من جلوش خجالت زده نمی شم !!… و هم تو کادوی منو دادی و هم من کادوی عرشیا رو باز هم بگم؟ نفهمیدی ؟!!…گاوی ؟!! زبونم بند اومده بود … پرسیدم یعنی بریم سکس کنیم سه نفری؟؟ … من میترسم خیلی … فاطی خندید … با دستش موهامو ناز کرد گفت برای چی بترسی … من باهاتم هر لحظه … ترس نداره که فقط لذت داره … هیشکی هم نمیفهمه … از سر ترس تایید کردم حرفشو … پرسیدم حالا باید چی کار کنم؟؟ چه موقع هست ؟ فاطی گفت یک جور مدل سکسی که بهت میگم بعداً… فقط قول قطعیشو الان باید بهم بدی …باز سکوت برقرار شد …بهش گفتم حقیقتش میترسم خیلی … خیلی استرس دارم … فاطی گفت نترس عرشیا خیلی پسر نازی هست … بگو که قطعی میایی … !!
پرسیدم : کی باید بریم آخه ؟ ممکنه اون روزی که میگی نتونم باید از قبل … وسط حرفم پرید … گفت احتمالا سه روز دیگه هست … که تولدش هست … با خنده همراه ترس تو چشماش نگاه کردم هیچی نگفتم …فاطی گفت همونطور که بهت گفتم؛ …می خواستم برای روز تولد به دوست پسرم عرشیا یه هدیه بدم … می خوام تو رو به عنوان هدیه خیلی کوچیک تقدیم عرشیا کنم!!! که بکنتت !!! فقط باید حسابی تحریکش کنی!!! مونده بودم چی بگم ….
با مسخره بازی حالت گریه گرفتم چشامو چپ کردم براش پرسیدم حالا دیگه من شدم هدیه کوچیک؟؟
فاطی یهو منو که لخت مادرزاد بودم رو تخت؛ خوابوند منو ….خودشو کشید رو من …افتاده بود رو من … داشتم له میشدم زیرش ….لخت مادرزاد زیرش بودم کارد میوه خوری رو از تو ظرف میوه برداشت؛ به شوخی به گردنم فشار میداد هی …گفت الان سرتو میبرم …برام قد قد کن
من چشامو چپ کرده بودم ….بعد؛؟فاطی به شوخی لپامو از دو طرف فشار داد جیغم در اومد موهامو از پشت کشید گفت بلبل زبونم که هستی آره یک هدیه خیلی خیلی کوچیک … … چون تو جنده منی مال منی من … مگه تحقیر تو سکس دوست نداری؟ …میبرمت اونجا تو باید خودت بهش پیشنهاد بدی !! بهش بگی منو بکنین آقا عرشیا …. باشه؟؟…اینکه بهش بگی بکنتت…. ….فاطی خندید … منم خنده ام گرفت… فاطی از روی من بلند شد و بغلم روی تخت نشست ….من گفتم آخه تو خودتو بزار جای من … واقعاً شدنیه؟ به مرد سبیل کلفت که تا حالا یکبار هم ندیدمش بگم آقا عرشیا بیایین منو بکنین؟! دیوونه شدی ؟!! خل شدی؟. فاطی گفت دیوونه! سیبیل کلفت کجا بود ؟ خیلی اوکی هست!! سریع باهاش اوکی میشی….به فاطی گفتم : تو فکر می کنی من همچین پیشنهادی به مرد غریبه بدم؛؟دیگه بعداً ولم میکنه بعداً ؟؟؟ فاطی خندید باز … گفت چی زر میزنی اون گه میخوره با تو که ولت نکنه … داری در مورد دوست پسر من حرف میزنی … برای چی تورو ول نکنه ؟؟!!.. این قضیه فقط یک بار هست …بعد من که تسلیم شده بودم؛ آروم با خنده گفتم باشه …اما جواب شهابو کی میده ؟
فاطی گفت جواب شهاب و برای چی باید بدی اصلاً ؟؟ شهاب هیچوقتِ هیچوقت، متوجه نمیشه ….خیالت راحت … شهاب کیلو چنده…
بعد با خنده گفت :
درواقع دارم یه جورایی ازش انتقام میگیرم
پولمو بهم نداده … حقمو خورده … منم میدم زنشو جر بدن از وسط!!! هردو خندیدیم … بهش گفتم روانی! الان که میگی زنش! زنش من هستم داری در مورد من حرف میزنی …کسی رو که من نه تا حالا دیدم و نه میشناسم … مگه من جنده ام؟
فاطمه خندید … گفت راست میگی …بذار من یه برنامه میچینم احتمالا امروز یا فردا قبل برنامه اصلی مون؛ عرشیا رو ببینی … به بهانه ای باهاش قرار میزارم …میریم تو مغازه اش … حالا بیا ناهار بخوریم باهم دیر میشه …خلاصه لباس پوشیدم و با فاطی نهار خوردیم و خداحافظی کردم رفتم و خلاصه قرار شد خبر بده … فردای اون روز عصرش؛ فاطی بهم زنگ زد قرار شد قبل اون روز سکس؛ یکبار به بهانه ای بریم عرشیا رو ببینیم که من راحت تر باشم اون روز سکس ….
خلاصه با فاطی سوار ماشینش که Arezo داره شدیم و رفتیم درب مغازه عرشیا توی میدون الغدیر بود… غرب تهران …حالت لوازم یدکی ماشین فروشی داشت …از دور دیدم یک مرد تو مغازه نشسته بود داشت چایی می خورد… رفتیم تو مغازه اش …فاطی باهاش سلام کرد…یارو قیافه اش خیلی زشت بود … با هیکل گنده … و شکم گنده ….خیلی شبیه شوهر نیوشا ضیغمی بود که قبلاً در اینستاگرام دیده بودم … اولش که دیدمش فک کردم خودش هست … مغزم هنگ کرد یک لحظه؛ که شوهر نیوشا ضیغمی اینجا چیکار می کنه؟؟!! به فاطی نگاه کردم … اونم منو نگاه کرد و بعد با عرشیا ماچ بوسه کرد کلی … قیافه عرشیا خیلی شبیه اسب آبی بود … خیلی بدترکیب بود … بگذریم … عرشیا انگار دقیقاً می دونست که داستان چیه … با هم من سلام کرد و دست داد و خیلی خیلی آدم هیزی بود ….یجوری نگام میکرد انگار که لخت مادرزاد اومدم تو مغازه اش!!! …انگار که مثلاً همون لحظه قرار بود منو رو میز وسط مغازه بکنه … هی وسط حرفاش با من چشم تو چشم میشد … من از خجالت یا شهوت گوشه لبمو گاز میگرفتم …فاطی به عرشیا گفت این دوستم مونا جون هست که ازش خیلی تعریف کرده بودم …زن داداشمه… زنه شهاب … عرشیا باز خندید… گفت خب تعریفی هم هستند خیلی زیاد…خلاصه بعد نیم ساعتی خداحافظی کردیم اومدیم بیرون مغازه …فاطی ازم پرسید خوشت اومد چه دوست پسری دارم ؟!!! من با حالت مسخره کردن گفتم آره خییییلی عالی بود…تو که خیییلی شانس داشتی همچین آدمی رو تور کردی واقعاً …فاطی فهمید که دارم مسخره اش می کنم … با خنده نگاهم کرد ….منم خنده ام گرفت همزمان … فاطی با خنده گفت کوفت … زهر مار … در عوض شخصیت داره … یه عالمه پول داره … من به فاطی گفتم روانی! من چجوری جلوی همچین غول بی شاخ و دمی لخت بشم؟؟ حتی فکرش رو هم می کنم میترسم خیلی…. فاطی زد روشونه ام … خندید گفت نترس من باهاتم!!!
خلاصه پس فردای اون روز؛ صبحش به شهاب گفتم امروز باید برم دوستم آرزو رو ببینم …احتمالاً دوستای دیگه اش هم هستند … شهاب هم مثل همیشه که خیلی اوکی هست ؛ گفت آره حتما خیلی خوش بگذره … درآمدی هستیم تا عصر…خلاصه حمام حسابی رفتم و لیف زدم کلی گردنمو و همه جای بدنمو و شیو حسابی کردم … و ادکلن زدم و لباس پوشیده پوشیدم…. و خلاصه طبق قرار رفتم خونه ی فاطی که از اونجا با ماشین فاطی بریم پیش عرشیا … فاطی منو که دید زد به خنده گفت مگه میخوای بری مجلس ختم؟! … خلاصه راه افتادیم و وقتی رسیدم دم درب خونه عرشیا …دیدم فاطی لبخند میزنه با خودش انگار …با خنده ازش پرسیدم خداوکیلی چی تو فکرت هست بهم بگو ….فاطی بهم نگاه کرد خندید گفت هیچی بخدا …حقیقتش دلم خُنَک میشه که زنِ شهاب که تو باشی در اختیار منه… با خنده گفتم پس اینه؟ … چرا از اول نگفتی … دنبال تسویه حساب شخصی با داداشت هستی میخوای سر من خالی کنی؟؟؟ خندید گفت مونا جونم مگه من مامانت نیستم؟!!! مگه تو توله سگ کوچولوی من نیستی؟ پس هرچی میگم گوش کن … در هر حال در اون لحظه؛ مخالفت یا هیچ کاری نمیتونستم بکنم …باید انجام میدادم… خلاصه رفتیم بالا …
عرشیا اومد درب رو باز کرد … و خندید کلی انگار مثلاً هزارتا منو میشناسم ….باهاش دست دادم …اومدیم تو خونه اش … خجالت می کشیدم … تعارف کرد روی مبل نشستیم …روی میز مربع شکل وسط هال؛ دوتا بطری شراب دست ساز بود که لیوان آورد و خوردیم بی نظیر بود …هی ریختم و سرکشیدم ….فاطی همش ورّاجی می کرد… با عرشیا و شوخی های خیلی چرند می کردند با هم …یک لحظه از خودم خیلی متنفر شدم … با خودم توی ذهنم گفتم که آخه گوساله تو اینجا چه گهی می خوری؟؟ چند پیک که خوردم … فهمیدم که مثل همیشه زیاده روی کردم … باز کسخل شدم ……شروع کردم چرت پرت گفتن و هی می خندیدم …فاطی هم احتمالاً نه؛ دقیقاً همینو می خواست … کهمن مست بشم و در اختیارش باشم نیم ساعتی که گذشت ….فاطی رو کرد به عرشیا گفت مونا میخواد یه چیزی بهت بگه !!! بعد آروم بهم گفت ….خیلی آروم گفت ….بهش بگو اون حرف رو ……من تو حال خودم نبودم الکی می خندیدم …پرسیدم کدوم حرف رو؟. فاطی گفت دلقک بازی در نیار !!! دلقک خانم …. بهش بگو چی دوست داری…دوست داری بکنتت…بهش بگو … بگو آقا عرشیا منو بکنین لطفا !! منم تو چشمای عرشیا نگاه کردم …گفتم … آقا عرشیا منو بکنین …!! میشه لطفا منو بکنین ! … عرشیا انگار برق شهوت تو چشماش بود …فاطی بهش گفت این دختر کوچولوی من؛ هدیه تولد من به تو هست… که جرش بدی از وسط … هدیه خیلی ناقابلی هست … پاره اش کن ….!!! نمی دونستم در اون لحظه چی بگم … قشنگ معلوم بود عرشیا همه چی رو از قبل می دونست … رو کرد به فاطی و گفت با کمال میل ….خیلی ممنونم از این بهتر نمیشه …. قرار شد عرشیا بره لباساشو عوض کنه و بریم تو اتاق خواب …من که خیلی حال خودمو نمی فهمیدم … خیلی حیرون بودم …قرار شد من و فاطی هم بریم اول لباس عوض کنیم بعد بریم تو اتاق خواب … فاطی منو برد به یه اتاق دیگه… کلاً دو اتاق خوابه بود …نزدیک برم میلاد تهران … یک لباس خواب رو رگال به دیوار بود … گفت این مال من بوده … بیا بپوشش … دربیار همه لباساتو … من درآوردم همه لباسامو یکی یکی … فاطی گفت همه رو دربیار سوتین وشورتت رو هم دربیار … سوتین و شُرتم رو هم درآوردم و جورابامو هم آخر از همه درآوردم … لباس خواب تقریبا صورتی رنگ بود یا آجری رنگ مایل به صورتی ….تا روی سینه ها حالت توری داشت نمی دونم اسمش میگفت فیش نت هست یا همچین چیزی ….که خیلی سکسی هم بود و کوتاه … و چسبون … تا بالای رونهام بود …رونهام که خیلی بزرگ هست بیرون بود کامل و سینه هام چون گنده هست …سینه هام عین هندونه داشت لباس خوابو جر میداد…توش بزور جا شده بود … باسنم بزرگ هست که خیلی تابلو شده بود و خجالت کشیدم ….بعد دمپایی لا انگشتی رو هم داد پام کردم و دست منو گرفت که ببره تو اتاق خواب… تو چشمام نگاه کرد گفت دوست دارم خیلی حرف گوش کن باشی … می فهمی؟؟ هرچی گفتم بگو چشم … منم از ترس و استرس گفتم چشم… چشم … بعد همینطور که دستمو گرفته بود منو برد تو اتاق خواب جلوی عرشیا که با شرت رو تخت خوابیده بود ……فاطی بهم گفت دوباره اون جمله رو بهش بگو !! … رو به عرشیا با خجالت و استرس؛ گفتم آقا عرشیا منو بکنین …میشه لطفا ؟؟!
فاطی بهش گفت این مونا دختر کوچولوی منه …مال منه … میخوام الان بکنیش …خودشم همینو میخواد …دوست داره کرده بشه … جر بخوره از وسط ….هدیه تولد من به تو هست ! میخواد بکنیش … میشه لطفاً بکنیش؟ نمیدونم چرا انقدر این حرف رو میخواست تکرار کنه…. مگه عرشیا گاو بود ؟ بسه دیگه فهمید دیگه …انکار مثلاً خواست منو تحریک کنه بیشتر….بعد همینطور که هر دو ایستاده بودیم جلوی عرشیا … فاطی شروع کرد باهام لب داد هی … و سینه هامو هم از رو لباس خواب می مالید … بعد لباس خوابمو خواست از تنم در بیاره … ولی عجب لحظه ی استرس زایی بود… منو لخت مادرزاد کرد جلوی دوست پسرش …
من کامل لخت شدم… لخت مادرزاد… اومدم جلوشون وایسادم …عرشیا کف کرده بود …… فاطی که با رضایت منو نگاه می کرد؛ بهم گفت: مونا جونم! یه ذره با خودت ور برو عرشیا خوشش بیاد تحریک شه … همونطور که جلوشون لخت مادرزاد وایساده بودم … دو تا ممه هامو با دست گرفتم بالا… گردنمو خم کردم شروع کردم به لیسیدن ممه ی خودم …همزمان اون دوتا رو هم نگاه می کردم ….بعد با دو انگشتِ دست راستم؛ خیلی آروم لبای چوچوله ام رو باز کردم … بعد زبونمو آوردم بیرون از دهنم یکم دور لبم مالیدم ….بعد تو چشمای عرشیا نگاه می کردم… هی زبونمو عین مار برای عرشیا تکون دادم … گفتم آقا عرشیا منو بکنین …من برای جر خوردن اینجا اومدم. اومدم اینجا منو بکنین زود بکنین …
عرشیا کف کرده بود… فاطی با خنده بهم گفت مونا جون بخواب رو زمین انقدر زر نزن … چهار دست و پاشو … بیا طرف عرشیا … منم سریع عین قورباغه پریدم رو زمین و چهار و دست و پا شدم …فاطی؛؟به شوخی موهامو گرفته بود رو زمین راه می برد و گاهی می کشید منو رو زمین جیغ میزدم…. خیلی مست بودم …پاتیل بودم … بهم گفت هیچ لذتی بالاتر از دیدن اینکه دوست پسرم عرشیا؛ بخواد جرت بده نیست …اینکه از وسط پاره ات کنه …
آهنگ ایرانی قر بده گذاشته بود با صدای بلند… بهم گفت براشون یکربع رقصیدم… قر دادم … فاطی ازم فیلم می گرفت !! آهنگه چشم و دلم روشن این چه یاریه… که حدود چند ماه بعدش… یک ماه پیش ؛ سر مرگ رئیسی هم دیدم خیلی ها این آهنگ رو گذاشته بودند…
عرشیا بهم گفت خیلی خوشگلی مونا خانم ….خیلی نازی … منم بهش گفتم خیلی ممنون لطف دارین ….کیر عرشیا از زیر شلوار عین چوب خیمه راست شده بود اومد بود بالا … چند ثانیه سکوت حکمفرما شده بود … من بهش گفتن آقا عرشیا تولدتون مبارک من هدیه تولدتونم منو بکنین … زود بکنین … عرشیا با خنده گفت آخه شوهرتون نیاد منو بکشه …من گفتم نمی دونم اینو باید از فاطی جون بپرسین !!!
فاطی بهم گفت بیا رو این مبل بشین پاهاتو بده هوا … من عین بره حرف گوش کن گفتم چشم …روتشک لب مبل دراز کشیدم به صورت طاق باز رو روبروی فاطی و عرشیا و زانوهامو تو سینه هام جمع کردم و انگشتای پام رو جمع کردم و سینه هام و کُسم و پاهام بطرف اونا بود … با چهار انگشت هر دو دست دو طرف کُسمو باز کردم… چوچوله ام رو هم با انگشت نگه داشتم و فک کنم تا ته کُسم پیدا بود
حال غریبی داشتم …یادمه هم مغزم و هم قلبم داشتند هردو منفجر کشیدند!!..،،،داشتم میمردم از شدت شهوت ….جداً دوست داشتم بقول فاطی؛ عرشیا میومد گردنمو با چاقو می برید …خون می پاشید همه طرف… و سرمو میزد بالای شومینه اش … عرشیا اومد رو زمین دو زانو نشست جلوی من شروع کرد به لیس زدن کُسم … هی با زبون میزد توش … چوچوله ام رو با دندون هی می کشید … داشتم قشنگ میمردم … قلبم قشنگ داشت منفجر میشد … آه و ناله ی بلند می کشیدم ….فاطی به عرشیا و اشاره به من می گفت سر این زبون بسته رو زودتر ببر … بدجوری داره له له میزنه سرشو بزن سر در اتاقت …من چون خیلی شهوتی بودم هر چی بیشتر تحقیر میشدم در نتیجه قلبم تندتر میزد و بیشتر حال می کردم …. بعد که هنوز عرشیا داشت کُسمو لیس می زد … دوباره فاطی بهش گفت عرشیا اذیت نکن بچه مو ( اشاره به من ) بُکنش زودتر …
همونطور که دراز کشیده بودم؛ فاطی بهم گفت انگشت شست پاتو میک بزن … منم. که زانوهام بغل صورتم بود پامو با دست گرفتم شستمو کردم تو دهنم براشون میک زدم … بعد فاطی موهای منو کشید … جیغ زدم… منو بلند کرد انداختم روتخت
…گفت طاق باز بخواب ….عرشیا شورتشو درآورد … کیرش باریک بود … با اون هیکلی که داشت؛ فکر میکردم کیرش سه برابر اون باشه … کاندوم زد سر کیرش….اومد وسط پاهام … من گفتم : قبل اینکه منو بکنین میشه یه ذره کرم بزنی
فاطی کِرِمو از بغل تختی برداشت درشو باز کرد بعد داد دست ارشیا و عرشیا هم یه عالمه کِرِم با انگشت مالید لای چوچوله ی من بعد کیرشو روی ناز من میمالید … فاطی بشوخی رو به عرشیا می گفت یه ذره آب میدادی به این زبون بسته قبل اینکه سرشو ببری!! عرشیا خندید بعد بهم گفت مونا خانم! دوست دارم واقعنی جرت بدم…. و هم زمان تو چشمهات نگاه کنم…. تو هم وقتی که داری جر میخوری از وسط پاره میشی….نگاهم کنی و بهم بگی که جندهی منی…. منم گفتم چشم جرم بدین …
یهو کیرشو کرد تو ….داشتم میمردم از شهوت … محکم تلمبه میزد …بعد همزمان که تلمبه میزد؛ یهو موهای سرمو با یه دست گرفت تو دستش و می کشید به سمت خودش …و محکم تلمبه میزد . کله ام داشت کنده میشد … اشکم دراومده بود … گریه می کردم … فاطی با محبت و لبخند ممه هامو میمالید …با انگشتش لبای بالای چوچوله امو که کیر عرشیا هی عقب جلو میرفت میمالید …میگفت بششه ی منه قربونش بشمِ منه …فدات بشمه منه …بشّه ی خودمه ……بششه ی خودم منه ……بعد گفت نی نی کوچولو! الان مامانت میاد دنبالت … عرشیا همینطور که تلمبه میزد با دست راستش ممه ی راستمو تو دستش محکم گرفته بود فشار میداد عین لیمو که بخواد آبش بیاد
ممه های من جلوی صورت فاطی؛ تکون میخورد بالا پایین میرفت …
فاطی پستونمو با دست گرفته بود میمالید خطاب به عرشیا اشاره به من گفت عرشیا پستون بچه مو دیدی… بیا بزار لای ممه هاش … عرشیا وسط کار، کیرشو گذاشت وسط پستونام و عقب جلو کرد … منم با دست محکم گرفته بودم سینه هامو از دوطرف که کیرش درنره…بعد فاطی بهم گفت داگی بخواب قنبل کن … منم داگی خوابیدم … کونمو دادم بالا…
عرشیا داشت اومد پشتم و کیرشو بازی داد می مالید از پشت به سوراخم ….یهو گذاشت وسط کونم…. جیغ زدم و اشکم اومد….همینطور که کونم میزاشت و تلمبه میزد من درد می کشیدم … دوباره گریه ام گرفته بود…. از شدت و فشار کیرش و بلند جیغ و داد میکردم… که کم کم به لذت تبدیل شد….بعد همزمان با خنده گفت موناخانم ! فاطی میگه شوهرت نمیکنتت … !!! بعد از مکثی گفت کم میکنه درسته؟. من با خنده تو چشای فاطی نگاه کردم که یعنی این چی بوده تعریف کردی برای این ؟!!!که خود عرشیا هم متوجه شد … خندید … فاطی با خنده گفت … الان داره عرشیا کونت میزاره. تو میگی بد کردم گفتم ؟
همینطور که عرشیا داشت منو شدید می کرد
فاطی بالا سرم نشسته بود و انگشت شست دستشو تو دهنم عقب جلو میکرد …می گفت میک بزن و هی موهامو ناز میکرد … بعد فاطی بهم گفت حرفای تحریک کننده بزن به عرشیا … منم که حال خودمو نمی فهمیدم …بهش گفتم داری منو می کنی … دوست داری؟ که می کنی منو ؟ فاطی با خنده بهم گفت خسته نباشی دلاور ! عرشیا هم خندید ….
بعد عرشیا طاق باز خوابید… من؛ نشستم رو کیرش… اولش خیلی درد هم داشت بعد کم کم تبدیل به لذت معجزه آسا شد… هی بالا پایین میرفتم … کمرم خیلی درد گرفت …که یهو گوزم در رفت …گوزیدم ….گوز بلند … هر سه خندیدیم ….
چند دقیقه بعدش ارضاء شدم …
بعدش فاطی هم منو با دیلدو کرد … یعنی اومد نشست رو مبل… تی شرت مشکی تنش بود و روی شرت دیلدو بسته بود به کمرش …بهم گفت رفتم نشستم رو پاش دو تا پاهامو دو طرفش گذاشتم … متوجه شدم نوار بهداشتی بسته زیر شرتش…صورتم جلوی صورتش بود کمی بالا تر ….انگار که بخواد منو بغل کنه و ممه ی چپمو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به میک زدن …. و عرشیا اومد کِرِم داد بهمون و یک عالمه کِرِم مالیدم به خودم… و خلاصه اش فاطی؛ کیرشو یا همون دیلدوشو کرد تو کونم که جر خوردم رسماً از وسط …عین خیار… فاطی همش بهم در کونی میزد اون روز وسط سکس …میگفت تو اسب منی …تو کونی منی … زن منی …جندهی مخصوص خودمی… و از خداته که دارم جرت میدم مگه نه؟ منم تایید کردم با سر ….می گفت: دوست داری بیشتر جرت بدم؟ آره ؟ …
فاطی همش موقع کردن من موهامو میکشید و من اشکم در میاد و البته حس تحقیر لذت بخشی بهم دست میداد… شهوتم بالا زده بود تو عمرم هرگز اینطور بیتاب این نبودم که یکی جرم بده!…
فاطی بهم گفت : هیچ وقت تا این اندازه دلم نمیخواست که کُس و کون جنده خوشگلی مثل تو رو جرواجر کنم….
شاید برای اینکه حسّ تحقیر و شهوتو برام تقویت کنه، گفت دختر کوچولوی من! تو فقط یک دستمال کاغذی بیارزش هستی که باید جرت داد و بعد پرتت کرد توی تو سطل زباله…. مچاله ات می کنم …می اندازمت سطل آشغال….
بعد هی تکرار می کرد: تو دختر کوچولوی منی … بعد با خنده همینطور که منو محکم می کرد گفت اگه یه موقعی رو حرف من حرف بزنی تیکه بزرگه ات گوشته !!
عرشیا که نشسته بود رو تخت داشت سیگار میکشید با خنده بلند گفت: پس اینجا نظام ارباب رعیتیه واقعا؟!!! یعنی اگه رو حرف تو حرف بزنه تیکه بزرگه اش گوششه !!
فاطی که خیلی عرق کرده بود، گفت دقیقا همینه ….هیچوقت حق نداره تو حرف من نه بیاره…
… بعد منو نگاه کرد همینطور که داشت با دیلدو تلمبه میزد؛ بهم گفت: خلاصه کلام اینه که اگه خواستی زر بزنی یه موقع ….زر اضافی هیچ وقت نزنی. هر چی من گفتم همونه همیشه… منم که در اوج شهوت و تحقیر و لذت بودم و مغزم داشت منفجر میشد … گفتم چشم هیچوقت زر اضافه نمیزنم خودت میدونی … فاطی ول کن نبود می خواست مثلاً تا اونجایی که می تونه جلوی دوست پسرش برینه به من … ادامه داد اگه زر زیاد بزنی یه موقع چی میشه؟ چی کارت میکنم ؟ من گفتم من گه می خورم زر بزنم … زر زیاد بزنم می کنی منو … بیخیال جون هرکی دوست داری….چشم گه خوردم بی خیال ….بعد فاطی انگاری خسته شده بود، و منم کمرم درد گرفته بود از بس که کونمو بالا پایین کرده بودم … فاطی گفت تو چشام نگاه کن که موقع جر دادن سوراخ کونت، میخوام بهت زل بزنم…. و تلمبه زدنشو محکم تر کرد ….عین خربزه از وسط نصفم کرد …جرم داد قشنگ … با دستش لپّ کونمو گرفته بود هی می مالید … گفت با کونت برام عشوه بیا قرش بده
گفتم چشم … هی سعی میکردم کونمو بیشتر براش قمبل کنم … میگفتم جرم بده …من اینقدر حشری ام که دوست دارم منو جرم بدی از وسط تیکه تیکه ام کن … فاطی گفت تو جنده خانم! چه بخوای چه نخوای تیکه تیکه میشی الان اینجا …
خلاصه من سه بار ازضاء شدم اون روز …بعدش که بلند شدم؛ فاطی هم بلند شد و آروم بهم گفت تو نمی دونی چقدر ازم خون رفت پریود بودم همینطور داشت ازم خون میرفت … کم مونده بود به آمبولانس کارم بکشه …بهش گفتم روانی! خب چرا ول کن نبودی با اون حالت ؟ هر دو خندیدیم …خلاصه اون روز خداحافظی کردیم و رفتیم
بعد یادمه شبش شهاب بهم گفت پول فاطی رو براش زده ….و بعدش بهم گفت چه خوشگل شدی امروز … و گیر داده بود که سکس کنیم ! و دوبار هم اون منو کرد … شب که می خواستم بخوابم رسما داشتم عین آدم چوبی؛ قطعات بدنم از هم جدا میشدن …عین آب نبات چوبی داشتم آب میشدم …
چند روز بعدش یادمه که فاطی نهار اومد پیش من … بعد نهار چند تا پیک شراب زدیم… باز مست کردم …درباره سکس حرف می زدیم که گفت یادته میگفتی شهاب خیلی تریسام دوست داره ؟ گفتم آره….درواقع تنوع تو سکس به هر قیمتی …
فاطی گفت آفرین …می خوام یه برنامه سکس بزاریم سه نفری … تو و من و شهاب!!!
که جلوی شهاب بکنمت …!! با خنده گفتم لیوان شرایط پاشیدم بی طرفش … گفتم دیوونه !!! بیخیال … فاطی که خیس شده بود با خنده از روی صندلی پاشد …. بلند گفت روانی چیکار می کنی!! جدی گفتم دیوونه … بعد دوباره نشستیم …فاطی گفت بعداً برنامه شو بهت میگم… که چه نقشه ای کشیدم ….پرسیدم مگه شما دوتا …باهم انقدر دعوا نکردین؟ مگه قهر نیستین ؟
فاطی گفت نه بابا!! قهر کدومه کسخل ….شهاب رو بخشیدم باهاش آشتی کردم… من ازش پرسیدم راستی راستی آشتی کردین؟ یا آتش بس؟ فاطی گفت. آشتی کردیم … پرسیدم آخه اون جوری که شما بهم فحش میدادن و تو عصبانی بودی … من گفتم الان میرین همدیگه رو میکشیم …،،فاطی گفت خوبه حالا تو هم هیزم نریز … آتش بیار معرکه شدی ؟ یک چیزی اون گفت من گفتم بعد تمومشد رفت… من که آدم کینه ای نیستم … بالاخره داداشمه دیگه ….ممکنه هزار بار دعوا کنیم … ابلهان باور کنن … با خنده پرسیدم الان… الان … ابهان منظورت منم؟ با خنده گفت آره … دقیقا …با خنده بهش گفتم آخه گفتی عرشیا منو بکنه که چه میدونم ….میخواستی ازش انتقام سخت بگیری … با خنده گفتم …وعده صادق…منو قربونی کردی … انگار فقط من باید این وسط جر می خوردم تا دلت خنک بشه آره ؟ فاطی منفجر شده بود ار خنده ….منم همینطور… گفت آره دقیقا ً چقدر هم که تو بدت اومد … بعد فاطی با خنده تکرار می کرد وعده صادق …. وعده صادق …خب حالا کی به وعده ات عمل می کنی؟ گفتم چه وعده ای؟! فاطی با خنده گفت نمیخوای کادوی تولد بهم بدی؟!!
ادامه دارد ….
نوشته: مونا ز
ادامه…