نادر ونازنین 6
–
از نازنین خواسته بودم که ایمیلشو بهم بده یعنی
آدرسشو .. یه بهونه ای آورد و نداد و البته چند ماه بعد یه ایمیل و یه جی
میلشو بهم داد منتها اون روزها خودم به اسم اون و آیدی نازنین ایرانی یک جی
میل براش ساختم ولی تقریبا تا اون روزها یک کار الکی به نظر می رسید ..چند
روزگذشت من به اون بی توجه بودم فراموش کردم که چی می خواستم ..دیگه یواش
یواش داشتم ذهنمو عادت می دادم به این که از اول هم کارم اشتباه بوده نباید
خودمو این قدرپای بند می کردم .اما بعد ازچند روز از نازنین پیامی دریافت
کردم طوری که انگاری ازم گله داشت که چرا به انزوا رفتم و یه چیزی در همین
مایه ها … طوری که انگار دوست پسری نداشته تمام اینها شایعه بوده .. خیلی
عصبی شدم . حس کردم داره بهم دروغ میگه .. یا نمی دونه فرزاد همه چی رو
بهم گفته … یک لحظه جوش آوردم ولی محترمانه بهش گفتم چرا بهم نگفتی دوست
پسر داری ..فکر کردی من کی هستم ; منطق حالیم نمیشه .. و کلی حرف دیگه ..و
اونم اینا رو نوشت نازنین :سلام, طاقت نیاوردم .صندوق پیامتون که پر شد دیگه قاطی کردم اومدماینجا(جی میل ) چیه جریان این پیام آخرتون;من با کی ام;چیو دروغ گفتم;چیونگفتم;اصلا سر در نیاوردم والا از پیامتون.خواهشا واضح حرفتونوبزنید.والا نادرخان من کسی رو نمیپیچونم, شما در لفافه حرف میزنید.من چهمیدونم جریان چیه;حالا که اومدم اینجا خواهشا دیگه اونجا اصلا نه پیامبدید بهم نه عمومی خطاب قرارم بدید.انقدر که دری وری و فحش و بدوبیراهشنیدم این چند وقت خسته شدم والا.:-(منتظرموقتی
این پیام نازنینو که بهم ایمیل کرده بود دیدم شگفت زده شدم .. دریه حالتی
بین بهت و استرس بودم ..نمی دونستم منظورش چیه .. چرا داره خودشو می زنه به
کوچه علی چپ ; مگه اون فرزادو دوست نداره ; مگه سه سال باهاش نبوده
;مکاتبات ایمیلی ما شروع شدده بود .. دیگه درسایت واسه هم پیام نمی دادیم
.. اون شب بهم گفت که همه اینها یک توطئه بوده قسم خورد که با فرزاد دوست
نبوده و می خوان خرابش کنن اسم کسی رو هم برد که باهاش دشمنی داره تمام
نقشه ها زیر سر اونه .. وقتی نوشته هاشو می خوندم بیش از اونی که به قسمهاش
توجه کنم توجهم به حس خوبی بود که از شنیدن این خبر پیداکرده بودم . اون
روز یکی از بهترین روزای عمرم بود وقتی که نازنین بهم گفت با کسی دوست
نبوده ..همه اینا دروغ بوده . یک نقشه یک دسیسه ..طوری خوشحال شده بودم که
فکر می کردم نازنین به من جواب مثبت داده . آرامش خاصی داشتم انگار داشتم
رو ابرا پرواز می کردم ..هنوز بین من و نازنین اون انفجاری که باید روی
نداده بود ولی خود من منفجر شده بودم .. تازه فهمیدم که اون چند روز
چقدرعذاب کشیدم . با همه اینا وقتی که دونستم قبل از من کس دیگه ای بوده و
هست رضایت دادم که کاری به کارش نداشته باشم ..ولی حالا دیگه آتش زیر
خاکسترداشت شعله می زد .. حس کردم بازم می تونم به نازنین بگم عاشقتم دوستت
دارم .. مگه اون حس هیجان و سادگی منو نمی بینه ; شاید اونم دلش باهام راه
بیاد .. سعی می کردم مراقب حرفام و حرکاتم باشم . یه حسی بهم می گفت یه
روزی می تونم حرفای عاشقونه رو از زبونش بشنوم .. از زبونش و از دلش. اون
می تونه حس قشنگشو به خوبی نشون بده بیان کنه .. نازنین همش احساس ترس می
کرد .. گویی از عاشق شدن می ترسید ..می گفت من در عشق زیادی خواهم .. اگه
عاشق بشم خیلی حسودم .. دلم می خواد تمام توجه عشقم معطوف به من باشه .
طوری حرف می زد که انگار تجربه داره ..ولی هروقت در این زمینه ازش می
پرسیدم که چطوره این قدر اطلاعاتت قویه می گفت فلان همکارم , فلان فامیلم ,
فلان دوستم همچین سرنوشتی رو داشته برام تعریف کرده یا شاهدش بودم .ومن
ادامه نمی دادم ..دوست نداشتم کاری کنم که ناراحت شه .. خودمو پیشش یه
مظلوم قهرمان حس می کردم که شاید همین رفتار من در برابر فرزاد یه روزی به
نفعم تموم شه ..اون یه اخلاق عجیبی داشت ..خودش هم بار ها و بار ها می گفت
نازنین دو حالت داره یا بد بده یا خوب خوب ..حد وسط نداره .. حتی خودش از
این وضعیت انتقاد می کرد ولی حس می کردم شاید این توجیهی باشه برای سرپوش
نهادن بر یه سری کارهای غیر منتظره و تندش درآینده .. شایدم راست می گفت
ولی اون که می دونست این کارش اشتباهه چرا با این اشتباهش نمی جنگیدد ;!
… ادامه دارد … نویسنده : ایرانی