نادر و نازنین 149


هیچوقت وقت غروب دلت گرفته ; هیچوقت  غروبی اومده که اون لحظه از خدا آرزوی مرگو داشته باشی;.. امیدوارم هیچ وقت این آرزو رو نکنی .. خیلی درد ناکه .. خیلی تلخه … آدم انگار هزاران بار مرگو می بینه یا هزاران مرگو با هم می بینه ولی مردن هم آدمو زجر کش می کنه .. .. هر چندغیر از غروب  بقیه لحظه های زندگی هم همین آرزو رو دارم ولی وقت غروب خیلی بیشتر .. بازم داره غروب میاد یه چیزی به دلم چنگ میندازه .نمی دونم چرا اینا رو دارم به تو میگم .. شاید هنوزم حس می کنم همون نازنینی که یه روزی واسه آه کشیدنم ناله می کرد کنارمه
بذار کمی خوش باشم …تو که نمی تونی حرف بزنی .. بذار از طرف دو تایی مون حرفای عاشقونه بزنم .. درسته که توقع دوباره دیدنت و با تو دوباره بودنت رو ندارم ولی بذار در خیالم در آغوشت بکشم ..موهاتو سرتو نوازش کنم .. لبامو بذارم رو گونه ها ی تپلت .. روی گوشت همون جایی که میگی حساسه . یه خورده لج می کنی .. خودتو می کشی کنار .. سکوت می کنم .. فقط خیلی آروم با لبام میکش می زنم اون نر مه گوشتو … می خوای فاصله بگیری می خوای بگی هیچ حسی نداری .. با کف دستم موهاتو از سمت دیگه صورتت کنار میدم .. گرمای عشقو از گونه ات حس می کنم ….. ازم فاصله نگیر …دلم مال توست ..دلت مال منه .. فراموشت نمی کنم .. نگو که فراموشم کردی .. دوستت دارم نگو که دوستم نداری .. …. فعلا تا همین جا رو خوش باشم ..
تو فکر می کنی دارم بهت پیله می کنم ; چرا تو واسه یه بارم شده نمی خوای باورم کنی .. اون جوری که قبلا باور می کردی نه …نادر عاشقته دوستت داره … حرفای تکراری می زنم .. آیا بهم فرصت دادی که ببینی عمل من چطوره ; نگو ده  بار فرصت دادی .. همه اونا با یه بهانه ای از خط خارج شده … بهانه تلفن به دندانپزشکی … بهانه خواهش ازهمکارم که تو تهران پارس خونه داشت … بهانه بیماری … اینا به نظرت منطقی بود ; اما من با همه اینا ساختم و می سازم . نازنین من دوستت دارم … اگه واقعا دو تایی مون به خاطر دوری از هم عذاب می کشیم به خدا هیچ توقعی ازت ندارم . فقط می خوام پرواز با تو رو حسش کنم ..بوی تو رو حس کنم .. تو جون منی عشق منی … ناز منی ..مهربون منی .. قلب منی ..عمر منی … به خدا دوستت دارم ادعا نمی کنم … باورم کن … تو آرام دل منی .. نازنین ..
فکر کنم یکی دو تا از ایمیل های بالامو در قسمت های قبل آورده باشم ولی این جی میلی رو که فرستادم و در قسمت بعد می ذارم نازنین به ناگهان جوش آورد و چند برابرشو برام فرستاد . نشون می داد که داره حرص می خوره .. من اگه نازنینمو رهاش می کردم و بکنم این چاره کار نیست .. نشون میده که در قلبش دردی هست .. رنجی هست مشکلی هست . من نباید تنهاش بذارم . باید کنارش باشم .. اون باید حقیقتو بهم می گفت …مگه غیر اینه تا حالا حدود   ماه بعد از جدایی رو واسش صبر کردم پس من نخواستم تنهاش بذارم .. اگرم بهش پیام نمی دادم و اون جوابی نمی داد ولی قلبش چی ; پس این حرفا توی دلش بود .. دلش از جای دیگه ای پر بود و داشت رو من خالی می کرد … قلبی که عاشقه باید اون دلو همراهیش کرد .. و این جا من باید کنار نازنینم می موندم . تخملش می کردم .. حتی اگه به زوز شوهرش داده بودند یا داده باشند … اما منم گاه عصبی میشدم حق داشتم اون خردم کرده بود .  تنهام گذاشته بود . من باید حسش می کردم .. چه جوری از این راه دور حسش می کردم وقتی که همه چی رو بهم نگفته بود . من چی رو باید می دیدم ;! با این حال موندم .. موندم تا بهش بگم و نشون بدم حرفی که از دل یک عاشق درمیاد این نیست که باد هوا و هوس باشه .. یک عاشق می جنگه .. جنگ دردناک و سوزناکیه ولی بعضی وقتا لذتهای خودشو داره .. اون جا که حس می کنی قلب عشقت هم لبخندی می زنه .. و من گاه درمیان فریادهای نازنین واژه دوستت دارم رو حس می کردم .. دستاشو حس می کردم که به سمت من درازشده تا درآغوشش بکشم (بگیرم ) .. خیلی آزارم داده خیلی صبوری کردم

ادامه دارد … نویسنده : ایرانی

دکمه بازگشت به بالا