نادر و نازنین 34
چقدر دلم می خواست صدای دلنشینشو بشنوم ..همون صدایی که می دونستم به من آرامش میده . به من انگیزه میده تا با روز های سخت زندگی ام کنار بیام . من در سایت اشاره ای نکرده بودم که به این که دو تا پسر دارم دروغ هم نگفتم همیشه از پسرم حرف می زدم ولی هیچوقت نگفته بودم که یک پسر دارم .. واقعیتشو همون اول به نازنینم گفتم . اصولا من تزم این بود و هست جنگ اول به از صلح آخر . حتی چند سال سن من بیش از اونی بود که اون فکر می کرد این موضوع رو هم با هاش در میون گذاشتم .. طوری واکنش نشون داد که انگار خیلی خوشحال تر شده وقتی اینو فهمیده و بهم گفت اصلا برام مهم و ملاک نیست . من مردای جا افتاده رو بیشتر می پسندم .. گفتم موهام و دو طرف پیشونی ام جو گندمی شده .. رنگش کنم ؟ البته اینو برای وقت اولین دیدارمون در اواخر آذر 94 گفته بودم .. خیلی ناراحت شد و گفت من تو رو همین جوری قبول دارم . خوشم نمیاد از کار اون مردایی که مو ها شونو رنگ می کنن یه جلوه خاصی داره . مصنوعی نشون میده …. نظر نازنین این طور بود و می دونستم در بیشتر موارد حق با اونه .. ولی چند مورد دیدم که مردا موهاشونو مشکی کردند خیلی طبیعی باورم نمی شد .. بهشونم میومد ..ولی نازنین این طور نخواست . با این که من خودمم خجالتم میومد از دور و بری هام ولی حاضر بودم این کارو انجام بدم . وقتی این رفتار های نازنین رو دیدم .. وقتی دیدم اون این برخورد رو با من داره به من قوت قلب و اعتماد به نفس میده بیش از پیش بهش علاقه مند شدم .. و بیش از گذشته به این حرف نازنین ایمان آوردم که نازنین عاشق نمیشه اگه عاشق شه تا آخرش میاد .. حتی یک در بی نهایت هم فکر نمی کردم که اون بخواد تنهام بذاره . چون واقعا عشقشو نشون داد به خصوص در ماههای آبان و آذر و دی ماه 94 ..و اما تلفن زدن هامون .. یه چند روزی بعد از برگشتن من از مشهد در نیمه دوم مهرماه 94 شروع شد . گفت که برام تلفن می زنه .. هر بار که شرایطش جور باشه این کارو می کنه .. چند دقیقه قبلش به من اطلاع میده .. و این کارو در راه رفتن به سر کار بین ساعت 7 تا 8 صبح انجام میده ….همون اول طوری تعیین تکلیف کرد که میخ شدم . ولی خوشم میومد از این جور سیاست رفتن هاش .. با همه نغمه های عاشقانه ای که برام می خوند با همه دلدادگی هاش .. بهم گفت نادر توقع نداشته باش دقیقه ثانیه با هم تلفنی حرف بزنیم .. هفته ای یک بار ..منم یک پسر حرف گوش کن بودم .. گفتم چشم عشقم جونم , نازم هرچی تو بگی .. حالا بذار صدای همو بشنویم بعدا خدا کریمه … انگار داره جیره جنگی بهمون میده . .. دلم مثل سیر و سر که می جوشید .. چه جوری باهاش حرف بزنم .. چی بهش بگم ؟ اون چه جوری باهام حرف می زنه .. وای پسر اگه بگم به طور متوسط ماهی صد ساعت رو با هم حرف می زدیم اغراق نگفتم … ولی خب این خانوم بهم کوپن داده بود من که از همون اول نمی بایست خلاف می کردم و نق می زدم . وقتی صدای زنگ گوشی موبایلو شنیدم تمام بدنم به لرزه افتاد انگار تمام تنم یکسره در حال زنگ زدن بود . صداش یه صدای خاصی بود .. ترکیبی از صداهای لطیف و خشن و با سیاست و با عاطفه .. انگار هنوز نمی خواست مستقیما وارد حس عاطفی شه .. بیشتر دوست داشت نشون بده تز و عقیده و ایمانی رو که اون روزا یه مقداری ازش فاصله گرفته عقب نشینی کرده بود .. معتقدد بود که نباید عاشق شد ولی گفت که عاشق من شده . چشامو بسته بودم تا با آهنگ صداش برم به عالم رویا .. با لاخره نازنینم واسم زنگ زده بود . راستش زیاد یادم نیست چی به هم گفتیم چون ازبس برای هم نوشته بودیم و چت کرده بودیم که انگار حرفا همون حرفا بود … به نظرم همین حالا ز میاد .. به اندازه هزاران سال عذاب کشیدم ولی انگار همین حالاست که صدای اونو می شنوم .. طنین انداز دروجودمه ..وقتی یه خورده جدی می شد بهش می گفتم دوستت دارم .. تو فقط مال منی … می خنددید و سکوت می کرد .. به وقت خداحافظی بهش گفتم تو هم بگو دیگه .. دوستت دارم رو .. گفت خب من این جا هستم و دارم برات حرف می زنم پس واسه چیه ..واسه اینه که دوستت دارم دیگه ..اونم خیلی بلا بود .. منم خودمو به نشنیدن زده گفتم حالا یکی بگو دیگه .. اونم صداشو می آورد پایین تر عاشقونه ترش می کرد و می گفت نادررررر …نادرررررر وقتی این جوری حرف می زد انگار لطیف ترین صدای دنیا رو داشت .. به تمام تار و پودم به همه وجودم تا مغز استخونم .. توی خونم نفوذ می کرد . ..فقط چند بار ازم قول گرفته بود که نق نزنم به جونش ازش نخوام کوپن تلفن رو زیاد کنه هفته ای یک بار . چون به شنیدن صدا خیلی حساسه … وابستگی صوتی و روحی ایجاد می کنه ..منم گفتم می دونم نازنین جون درکت می کنم .. احترام می ذارم بهت هرچی تو بگی … و من با این کارش بیش از پپیش بهش وابسته شدم .. دیگه حس کردم بین ما چیزی به نام جدایی مفهومی نداره .. تازه بعد ها خیلی بیش از اینها عشقشو نشونم داد . … ادامه دارد …