نامردی بسه رفیق 128
–
نمی دونستم اون شبو شب شادی خودم فرض کنم یا شب اندوه .. می خواستم همه اینا رو واسه ستاره بنویسم . شاید واسه ستاره بیشتر و بهتر می تونستم بنویسم تا واسه خونواده ام .. آخه من یه مدت کوتاهی بود که با اون دختر صمیمی شده بودم . ولی پدر و مادر و خواهرمو یه عمری بود که باهاشون بودم و زندگی می کردم . هم خون بودم . مدتها زیر یه سقف زندگی می کردیم .. من و فرزانه مثل هر خواهر و برادر دیگه ای کل کل ها داشتیم ولی همیشه برد با من بود . بزرگ تر بودم .. با این که نازش خریدار داشت ولی منم پسر بودم ..گل به سری , کاکل زری ..