نامردی بسه رفیق 147
–
همون طراوت و همون طعمو داشت . همون خیسی همیشگی رو .. با زبون بی زبونی و با لبهای بی جونی کارمو انجام می دادم و اونم هوسشو نشون می داد .می دونستم داره پیاز داغشو زیاد می کنه . می دونستم که نمی تونم اونو به انتهای هوس و ارضا شدن برسونم . اعصابم به هم ریخته بود . دوست داشتم فروزان خوشگل من مال من باشه . من بتونم اونو ار گاسمش کنم . ولی دیگه نمی شد . شیمی در مانی پدرمو در آورده بود . توانمو گرفته بود . تمام بدنم داغون شده بود . یواش یواش باید لب مرگو می بوسیدم ..شکاف کوچولوی کس کوچولوش رو به خوبی حس می کردم . چونه مو به کسش می مالوندم . اون دستاشو گذاشته بود رو سرم و اونو به کسش می فشرد . مثل این که حس کرده بود چه عذابی می کشم .
-چت شده فر هوش . یه حس نو میدی داری . چرا بغض کردی . من فدات شم . تو چرا باید این بلا سرت بیاد . تو خیلی خوبی . تو خیلی مهربونی .. می دونست که درد من از کجاست . شایدم می دونست که من از این عذاب می کشم که نمی تونم در آمیزش اون توانایی لازم رو داشته باشم . شایدم متوجه شده بود که من دارم به این فکر می کنم که اگه اون یک مرد دیگه رو بخواد چی میشه … دیوونه بودم . شاید این ناتوانی من بود که در اون لحظات این افکار منفی رو به سراغم می فرستاد .
-می دونم خیلی خسته ات می کنم . اعصابت رو به هم می ریزم و ارضا نمیشی ..
فروزان : عزیز دلم این چه حرفیه که می زنی . من اگه خوشم نیاد که با تو رو در بایستی ندارم .
ولی می دونستم که فروزان یه فشار قوی می خواست تا ار گاسمش کنه . فروزان خودشو کنار کشید . بهم گفت که به پشت و طاقباز دراز بکشم و اومد رو من قرار گرفت … حداقل این یه تیکه رو دیگه کم نیاوردم . کیرم لاغر شده بود ولی درازیشو داشت . چقدر احساس آرامش و لذت و اعتماد به نفس می کردم وقتی فروزان کسش تنگشو گذاشت رو سر کیرم و سکان حرکتو در دستای خودش گرفت . برای لحظاتی به این فکر می کردم که وقتی که اون وقتا این کارو می کرد واسه این که زود خسته نشه زود حالتو عوض می کردم ولی می دونستم فروزان من با همه خستگیش داره کاری می کنه که هم من خوشحال شم و هم اون ..
-عزیزم .. کمرت درد می گیره …
-فرهوش .. حاضرم همه جام درد بگیره ولی دلم درد نگیره ..
نگاهم به سینه هاش افتاد … نمی دونم چرا کبودی دور سینه هاش کم بود .. ولی وقتی که میکش می زدم و با همون توان کم حس می کردم که باید شیر داشته باشه … دوست داشتم اش بپرسم مگه به سپهر کوچولوی ما شیر نمیده ; ولی استیل سینه هاش همون بود .. دستای بی حسمو گذاشته بودم روی باسنش و دو طرفشو آروم آروم باز و بسته می کردم . بدنش غرق عرق شده بود ولی یه لحظه دست از تلاش و فعالیت بر نمی داشت .
-آههههههه فر هوش .. وااااااییییییی کسسسسسم کسسسسسسم .. ..
هیچ حرکتی نمی کردم . تازه از حرکات اونم خسته و بی جان شده بودم . قلبم درد گرفته بود . انگاری خونو نمی تونست به همه جای بدنم برسونه . خون رگهام جرم زیادی داشت .. خوشم میومد .. ولی حس کردم دارم می میرم سرم گیج می رفت . چشامو بسته بودم تا فروزان حال کنه ..
-عزیزم عزیزم …داره ازم می ریزه .. خوشم میاد … فدات شم .. وقتی اون این جور حرف می زد و از ار گاسمش می گفت حس می کردم دوباره متولد شدم . احساس قدرت می کردم .
-فر هوش آبتو می خوام . نترس به سپهر شیر میدم بار دار نمیشم ..
-شاید این جوری نباشه .. اگه منی من آلوده باشه ..بیمارت کنه ..
ولی حالا اون طاقباز دراز کشید و از من خواست که بیام روش . صاف روش دراز کشیدم . سرمو کمی آوردم بالاتر .. حالا ضربان قلبم منظم تر شده بود .. آروم آروم کیرمو توی کس حرکت می دادم . و اون خیلی خوشش میومد .. با چشای خوشگل دریایی و آسمونی نگام می کرد . اون صورت سفید و اون موهای بلوند .. این زن مال منه ; باورم نمی شد . معجزه پشت سر معجزه .. نا باوری پشت نا باوری .. من با این همه باور ها چه می کردم . حس کردم منی من مثل آب روان توی کس عشقم به راه افتاده …. فوق العاده لذت برده بودم . اما نمی دونم چرا یهویی بی حال شده بودم . چشام سیاهی می رفت . اما فروزانو بغلش زده و سرموگذاشتم رو سینه اش و بعد یه پهلو کردم که سنگینی مو روش نندازم . …… ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی