نامردی بسه رفیق 169
–
و داستان از این جا ادامه پیدا می کنه با شرح ماجرا به زبان ستاره .. علتش رو در قسمتهای بعد میشه متوجه شد .. شاید به خاطر قصه های تلخ جدایی های تلخ زندگی باشه …ادامه ماجرا به زبان ستاره :
یه احساس عجیبی داشتم .. پزشکان ما رو نا امید کرده بودند . به ما گفته بودن که اون حداکثر تا یک هفته دیگه می میره … اینو پزشکان گفته بودند …. من باورم نمی شد که دیگه نمی تونم فر هوشو ببینم .. هر چند اون مال من نبود . دلشو داده بود به یکی دیگه . ولی من دوستش داشتم . با تمام وجودم دوستش داشتم .. نمی خواستم اونو از دستش بدم . برام باور کردنی نبود که اون می خواد تنهام بذاره .. که می خواد ترکم کنه . که می خواد ازم دور شه … همین که می دیدمش واسم از همه چی مهم تر بود .. نه اون نباید این قدر زود تنهامون می ذاشت . زمانه چقدر نامرده .. اون نباید ولمون می کرد . صد ها نفر بعد از خدا چشم امیدشون به اون بود … نمی دونستم چیکار کنم . به کی پناه برم . اشک از چشام راه افتاده بود … اونو مدام از بیمارستان به خونه می آوردند و از خونه به بیمارستان می بردند .. می شد اونو توی خونه هم تحت مراقبت قرار داد . راستش ازش هیچی باقی نمونده بود . گاه چشاشو باز می کرد و به گوشه ای خیره می شد .. یه دارویی براش تجویز شده بود که اونو نتونستن در بابلسر پیداش کنن … گفتن که در هلال احمر بابل میشه پیداش کرد … یه بیست کیلومتری اون ور تر . حوصله رانندگی نداشتم . از خونه اومدم بیرون .. چقدر هم شلوغ بود . تاکسی تلفنی هم نبود و فقط یه ماشین بود که یه مسافر می خواست اونم پشت … دیگه مجبور شدم کنار دو تا جوون دو تا از اون پسرای پر حرف بشینم . سرمو برده بودن … اما یه مدت که گذشت دیدم حرفای یکی واسم جالبه … ظاهرا یه پزشک متخصصی بوده که یک دوره فرا در مانی رو در یکی از کشور های خارج طی کرده بود … و مدام از این می گفت که چند تا بیماری سخت به این شیوه در مان شده … راستش من همچین چیزی رو برای اولین بار بود که می شنیدم . انرژی در مانی رو شنیده بودم که در مواردی تاثیر داشته و در مواردی هم بی اثر بوده . ولی اینو دیگه نمی دونستم چیه … محو سخنان اون دکتر شده بودم . دلم می خواست دیر تر به مقصد برسیم تا متوجه بشم چی به چیه . می گفت چند مورد بیماری سخت رو در رابطه با خونواده و غریبه ها در مان کرده .. اینا رو در صحبتاش با بغل دستی متوجه شده بودم . می گفت که این با انرژی در مانی فرق می کنه … اصلا دارویی در کار نیست . .. می گفت تمام بیماریهایی که در دنیا وجود داره و ما از اون به عنوان یک بیماری صعب العلاج یاد می کنیم یک راه در مان داره . هر بیماری در اثر فقدان یک چیزی به وجود میاد پس اگه اون عامل محو شده اش بر گرده , میشه به بهبود امید وار بود . فرا در مانی یک علم نیست یک احساسه .. که با تمام وجودمون به سوی خدا بایستیم و ازش بخواهیم .. نیازمونو بهش بگیم … راستش داشتم مشکوک می شدم که این دکتره یا نه … دین چه ربطی به پزشکی داشت ;!.. ولی در ادامه حرفای خیلی جالبی می زد .. می گفت علم و دانش رو یک نیروی عقلانی به وجود آورده که خارج از این حس و دنیاست . نیرویی که ما نمی تونیم درکش کنیم فقط می دونیم که هست . همین عقله که جهان رو تحت نفوذ خودش قرار داده . و خداوند اگه بخواد می تونه همه چی رو تغییر بده . همون خدایی که این علم و دانش جزیی از رحمت بیکران اوست … پسر خوش قیافه ای بود .. به سر و وضعش هم نمیومد که اعتقادش تا این حد قوی باشه …
یه نهیبی به خودم زدم و گفتم چرا ما آدما باید فکر کنیم که ایمان و اعتفاد قلبی مال آدماییه که بد می پوشن و نا مرتب هستند و اهل تمیزی نیستن .. و فر هنگ و با کلاس بودنو در لوکس زندگی کردن می دونن ….
می گفت فرا در مانی با انرژی در مانی فرق می کنه . این یک مقوله ای از رحمت الهیه . گاه ممکنه حکمت خداوندی به گونه ای باشه که اون رحمت و نعمتی رو که انتظارشو داریم به ما نرسه .. نمیشه در همه حال توقع داشت ولی تا به حال این آمار هایی که گرفته شده نتیجه داده ..
یعنی ممکنه فر هوش رو هم بشه این جوری نجات داد ;.. نه … اصلا با عقل جور در نمیاد . اگه این جور باشه که دیگه پزشکا یی که بیماران سخت دارن باید برن سماق بمکن .. ولی جون بیماران خیلی بیشتر از این ارزش داره که بخواد از در آمد پزشکان کم شه … این کار که ضرری نداره .. سود جویی هم درش نیست . این جا درمانگر خداست .. در مان پیشش کاری نداره فقط باید بخواد … بی اراده بغضم تر کید .. … ادامه دارد …. نویسنده ….. ایرانی