نامردی چرا ؟!
–
من و دوستم از بچگی با هم بودیم و هردومون هم کارمون مغازه داریه . اون وسایل ساختمانی می فروشه و منم وسایل برقی و الکتریکی و مغازه ما هم پیش همه . فقط تنها تفاوت ما اینه که اون چند ماهه ازدواج کرده و من هنوز مجردم . هردومون سالمونه من اسمم هوتنه و اونم هوشنگ اسمشه و زنشم که به چشم خواهری خیلی خوشگل و تو دل بروست و فتنه گر فتانه اسمشه . یه دو سالی ازمون کوچیکتره . من و هوشنگ بر نامه مجرد بازیهای خودمونو فراموش نکردیم و هر وقت یه فرصتی گیر میاریم میریم جنده بازی . هرچی بهش میگم تو زن داری پسر این کارا چیه میگه نه اولا این کارا یه حال و هوا و لذت دیگه ای داره و هم این که من رفیق نیمه راه نیستم درسته زن بردم ولی اون روزای با هم بودنو و با هم خوش گذروندنو هر چند وقت در میون باید زنده کنم . باری اینا به یه کنار, هفته ای چند بار واسه چند دقیقه هم که شده به خونه شون که سر می زدم فتانه رو با یه وضع عجیبی می دیدم . اصلا رعایت نمی کرد . همیشه لباسای سینه چاک می پوشید و با شلوارای کون نما جلوم ظاهر می شد . هر چند این کون نما بودن اون رودر خیلی ازخیابونای خودمون می شد به خوبی دید ولی این جور سینه چاک بودن و لبای کلفت و هوس انگیزش که همیشه اونو براقش می کرد و نگاههای خاصی که بهم می انداخت از حشری بودن اون می گفت . واقعا نمی دونستم چه بر خوردی باهاش داشته باشم . البته اون زن دوستم بود و من اهل نامردی هم نبودم . از طرفی شایدم زن بیچاره نظر و تمایل خاصی نداشت و این جور خودمونی بودنش اونو وادار کرده بود که این جوری هوس انگیز و بی خیال در مقابل من ظاهر شه و از طرفی این ما مردا هستیم که خیلی بی جنبه ایم و از این چیزا که می بینیم همش فکر می کنیم فلانی آماده کوس دادن و حال دادن به ماست . ولی واقعیت غیر از اینه و این نشون دهنده بی شیله پیله بودن اون زنه هست . هوشنگ که خیلی باهام خودمونی بود می گفت که این زنش خیلی حشری بوده و انگار هیچوقت سیر مونی نداره .. درهر حال من که با خودم خیلی می جنگیدم تا از تماشای هیکل وسوسه انگیز و طناز فتانه حالی به حالی نشم . درهر حال اوضاع و احوال به همین ترتیب پیش می رفت من و هوشنگ هفته ای یه بار جنده بازی رو داشتیم تا این که یه توفیق اجباری واسه دوستم پیش اومد که واسه یه ماهی باید دور از شهر و دیارش می بود . جریان از این قرار بود که چون پدرش مرده بود اونم کارشو درست کرده بود که به عنوان جانشین بره حج تمتع .. تنها نگرانیش همسرش بود و این که چشم چرونای دور و بر خیلی زیادند و هر چند به همسرش اطمینان داشت و بهش تو صیه کرد که بره خونه باباش اینا یا خونه پدر شوهرش ولی با این حال سفارششو به منم کرد و حتی به فتانه هم گفت در غیاب من اگه چیزی لازم داشتی مشکلی واست پیش اومد این هوتن جان از یه داداش هم واسم بالاتره . می تونی ازش کمک بخوای . فقط سعی کن شبا تنها خونه نخوابی . یا این که به داداشت یا یکی بگی بیاد پیشت باشه .. خیلی دلم می خواست منم باهاش می رفتم ولی به این نون و ماستها نبود . بدون هوشنگ هم جنده بازی رفتن چنگی به دل نمی زد و یکی دو ماهی رو باید تو خماری می موندم تا دوباره آماده شه .. درهر حال اون رفت و من موندم و دو تا مغازه و دو تا شاگرد . باید به کار و کاسبی اونم توجه می داشتم و حسابی کنترل می کردم که خرید و فروشش با هم هماهنگی داشته باشه .. هنوز یک روز از پروازش نگذشته بود که دیدم ساعت ده شب فتانه واسم زنگ زد و ازم خواهش کرد که یه سری به اونجا بزنم . طوری حرف می زد که انگاری چند نفر بهش حمله کرده باشن . زود خودمو رسوندم اونجا .. ای که هی بازم همون ریخت و قیافه منتها این بار شیطانی تر و میکاپ شده تر با مژه های مصنوعی بلند و ابروانی کشیده و پودر و روژغلیظ .. هرچند خیلی خوشگلش کرده بود ولی من و هوشنگ بیشتر جنده هایی رو که می کردیم همچین حالتایی داشتند . تو صورتش خیره شده بودم و در همین افکار بودم که صدای اون منو از خواب گران بیدار کرد -چی شده هوتن ماتت برده ;/; -هیچی حواسم بود جای دیگه .. اونو پشت میز ناهار خوری نشسته دیده بودم . وقتی از جاش بلند شد ودامن کوتاه بالای زانو و پاهای لختشو تو دیدم انداخت شیطونو لعنت کرده و سرمو اونور کردم .-ببخشید مشکلی پیش اومده . کسی اذیتتون کرده ;/; اگه وسیله ای چیزی می خواین بهم بگین من براتون تهیه کنم وگرنه رفع زحمت کنم .-حالا چه عجله ای . چرا همش می خوای فرار کنی . فرض کن منم مثل هوشنگ خان . تو هم مثل برادرم -البته فتانه خانوم . سایه خواهری شما از سرم کم نشه . سینه های درشتشو که از پشت بلوز نصف و نیمه اش بیرون زده بود می دیدم دلم یه جوری می شد . -هوشنگ که نیست واقعا جاش خالیه . این روزا دزد زیاد شده . به داداشام گفتم بیان اینجا شبو پیشم باشن ناز داشتن .. می خواستم ازت خواهش کنم اگه ممکنه یه امشبو اینجا بمونین .. -امکان نداره فتانه خانوم -واسه چی آخه . به همین زودی قولی رو که به هوشنگ خان دادین فراموش کردین ;/; اینه رسم رفاقت ;/; خدا بگم زبون این زنا رو چیکار کنه . مار رو از تو لونه شون می کشه بیرون . یه ظرافت خاصی این لهجه اش داد که نه نتونستم بگم . اصلا معلوم نبود شامو چه جوری خوردم . فتانه عادت نداشت زود بخوابه . در عوض تا لنگ ظهر می گرفت می خوابید . کاری نداشت و بچه ای هم نداشت که اذیتش کنه . هفته ای یکی دوبار هم کارگر می آورد خونه تا به اموراتش رسیدگی کنه -فتانه خانوم من باید دو تا مغازه رو اداره کنم اگه اجازه می فر مایید برم بخوابم . یه نگاه شیطانی بهم انداخت و یه اخمی کرد و گفت باشه هر جور راحت ترین .. تو یه اتاق دیگه غیر از اتاق خواب یه تشک و ملافه و بالشی بهم داد و منم یه نفسی به راحتی کشیدم و چشامو گذاشتم رو هم . ولی خوابم نمی برد . از این که در حق دوستم و این امانتی که به من سپرده نامردی نکرده ام احساس رضایت می کردم . خوشحال بودم . ولی این حالت فانتزی و نیمه سکسی فتانه رو هم نمی تونستم از یاد ببرم و همش چهره اونو تو خاطرم مجسم می کردم . من عادتم این بود که خیلی راحت بخوابم لباسامو غیر از شورتم در می آوردم . همین کارو کردم هنوز لامپو خاموش نکرده بودم که دیدم فتانه با پشت دست چند تا به در زد و بدون این که منتظر پاسخم شه وارد شد . وقت نکردم که برم زیر ملافه قایم شم تا منو با یه شورت و کیر و بیضه های ورم کرده داخل شلوار نبینه . ولی دیگه کار از کار گذشته بود . اون وارد اتاق شده بود . خیلی خجالت کشیدم -اوووووووه ببخشید فکر نمی کردم شما آماده خواب شده باشین اومدم ببینم چیزی لازم نداشته باشین .. چند لحظه ای گذشت تا متوجه شدم که اونم وضع بهتری از من نداره . یه لباس خواب خیلی کوتاه و فانتزی تنش کرده بود که فقط اززیر کوس تا وسطای سینه اشو می پوشوند . می شد گفت یه دو وجبی می شد . وقتی اونو از پشت دیدم کونش تا قسمتای بالا بیرون ریخته بود وفرصت تمرکز نداشتم تا ببینم خط شورتش کجا عمود شده . -نه فتانه خانوم ببخشید من به این صورتم . عادت دارم موقع خواب راحت باشم . -فقط می خواستم یه چیز دیگه بگم و اون این که من عادت ندارم شبا تنها بخوابم . می ترسم . -من که تو این خونه ام . اگه خدای نخواسته اتفاقی بیفته شما تنها نیستین -درسته ولی اگه یکی بیاد یهو گردنمو بگیره بخواد خفه ام کنه چی ;/; جواب هوشنگو چی می خوای بدی ;/; میخوای بگی این جوری از امانتش نگه داری کردی ;/; درسته که یه دوست خیانت در امانت کنه ;/; لعنت بر شیطان بازم حریف فتنه گریش نشدم . قبول کردم که برم رو تخت کنارش بخوابم وخواستم پیژامه ای شلوار راحتی و از این جور چیزا پام کنم که بهم اجازه نداد -هوتن جان میخوام که راحت باشی . منزل خودته . خودتو اذیت نکن . منم جای زن داداشت . جای خواهرت .. تو این اتاقی که بودم فکر کنم دو سه ساعته خوابم می برد ولی داخل اتاق خواب و روی تخت دو نفره با زن خوشگل حشری دوستم فکر نکنم تا صبح هم خوابم می برد . خودمو زیر ملافه پیچوندم به فتانه که هیچی تنش نکشیده بود ونمای کونش همه ریخته بود بیرون پشت کردم . عجب غلطی کردم این امانتو قبول کردم . اگه این زنه خودش خرده شیشه نداشته باشه من یکی دیگه مشکل بتونم مقاومت کنم و می ترسم کار دست خودم بدم . خسته شده بودم از بس جنده کرده بودم و از طرفی تا هوشنگ برگرده قصد جنده بازی هم نداشتم . چشامو گذاشتم رو هم . راستش عادت نداشتم در این مسیر بخوابم . باید سرمو می ذاشتم سمت چپ . یه نگاهی به فتان انداختم . اون سرش اون طرف بود و منم فوری مسیرمو عوض کردم . حالا هردومون گردش به چپ داشتیم . اون سرش به طرف بیرون تخت بود و منم سرم به طرف اون بود . یه نیمساعتی گذشت -هوتن بیداری ;/; -جوابشو ندادم ولی می دونستم مردمک چشام داره تکون می خوره .. وااااااای واااااای اون چیزی که نباید می شد داشت می شد . فتانه از همون پشت اومد نزدیک تر و کون لختشو به شورتم چسبوند . اگه می خواستم عقبی برم می افتادم پایین و جلویی هم که بیشتر می چسبیدم به کونش . یه خورده کونشو رو شورتم حرکت داد . کیرم لحظه به لحظه شق تر می شد -حالا بیداری و جواب ما رو نمی دی ;/; -فتانه خانوم این چه کاریه که می کنی . به هر سازی که زدی رقصیدم ولی دیگه این یکی رو نمی تونم تحمل کنم -خیلی دلت بخواد الان همه جونای کوچه واسش صف کشیدن ولی من اهلش نیستم که به هر کی که از راه برسه حال بدم . تا حالا جز با هوشنگ با هیشکی دیگه هم نبودم . تازه تو می خوای به وصیت و سفارش دوستت عمل کنی مگه اون نگفته که هر نیازی که من دارم تا اونجایی که از دستت بر میاد بر آورده کنی ;/; خب اینم یه نیازه دیگه .. وسوسه شده بودم . می دونستم با این کوس شرات منطقی خودش آخرش فریبم میده ولی بازم دلم نمیومد در حق هوشنگ نامردی کنم . ما نون و نمک همو خورده بودیم .. -نه فتانه خانوم من نمی تونم . من این کارو نمی کنم . نامردی تو ذات من نیست . تقصیر من چیه تو یه زن حشری و هوسبازی .. -هوتن طوری باهام حرف می زنی که انگار من یه جنده ام . بهم بر می خوره -من در حق دوستم نامردی نمی کنم -نامردی چرا ;! .. در اینجا یه توجیهی کرد و دلیلی آورد که واقعا ضربه فنی شدم و لالمونی گرفتم .. -ببینم وقتی شما دونفری میرین جنده می کنین وقتی شوهرم سرم شیره می ماله و تو چیزی بهم نمیگی این نامردی نیست ;/; این خیانت نیست .;/; یعنی ما زنا این قدر بد بخت بیچاره ایم ;/; این قدر در مانده ایم ;/; کسی نیست که از حق ما دفاع کنه ;/; شما تاحالا با زنای زیادی طرف بودین ولی من حالا خواستم فقط با تو باشم . اونم چون شوهرم نیست و نیاز دارم . این گناهه ;/; کدوم نامردی ;/; نامرد شما ها هستین . معلوم نبود این گریه ها رو کجا آماده کرده داشته و منم اشکاشو پاک کرده واونم خودشو انداخت تو بغلم و تا بیام ببینم چه خبر شده دیدم افتاد روم و لبامو شکار کرد و طوری لباشو به لبام چسبونده بود که تکونش نمی تونستم بدم و خودش فقط باهاشون بازی می کرد و میکشون می زد . کوسشو روی کیرم اونم از پشت شورتها حرکت می داد و منم دستم خود به خود رفت رو قاچای کون لختش . طوری کوسشو رو کیرم می گردوند که منو بیش از اندازه شهوتیم کرده بود و هرچی ریاضت کشیده بودم و آب کیرمو فرستاده بودم اون عقب همه یهو خالی شد داخل همون شلوار . لباشو از رو لبم بر داشت و گفت خب بد که نمی گذره این جوری داشتی به خودت و من عذاب می دادی ;/; راست می گفت . فقط به مویی بند بود . شورت خیس شده از آب کیرمو کشید پایین و گفت تا حالا نونی رو که آغشته به آب کباب بوده خوردی ;/; من که باهاش خیلی حال می کنم کیر خیس منو گذاشت تو دهنش -آهههههه نهههههه نههههههه اووووووفففففف فتانه سوختم .. -بسوز بسوز تا دیگه هستی مثل بچه ها ناز نکنی .. حقته که کوسمو بهت ندم تا بفهمی که یه من ماست چقدر روغن داره ولی حیف که خودمم میخوام . -ببین فتان می تونی یه دور بگردی و کونتو بندازی رو سرم ;/; اونجوری هم تو می تونی کیرمو بخوری و هم من کوستو بلیسم . همین کارو هم انجام داد . اوخ وقتی لبه های لباس خوابشو دادم بالا و اون کون بر جسته و سفید و براقشو دیدم خیلی سریعتر از اونچه که فکرشو می کردم تسلیم شدم و زبونمو کشیدم روش . به همون اندازه که از ساک زدن زن دوستم لذت می بردم از مکیدن و لیسیدن کونش کیف می کردم . شورت نازکشو کشیدم پایین .-بیارش پایین تر کونتو بچسبون به دهنم واااااایییییی عجب چیزیه . کونشو به دو طرف باز کردم . کوسش از بس کوچولو و نقلی بود وسط کون گنده و بر جسته اش گم شده بود . بااین که چسبیده به دهنم بود نمی تونستم میکش بزنم اون تسلطو نداشتم ولی زبونمو می تونستم تو کوس خیسش فرو کنم . شاید این اولین باری بود که داشتم با یه جنس درست و حسابی حال می کردم . از ته کیر تا نوکش دچار یه لذت خاصی می شد که انگار هرچی آب داشتم می خواست بریزه تو دهن زن . لحظاتی رو این جوری سپری کردیم و بعد دوتایی در کنار هم قرار گرفتیم لباس خوابشو از تنش در آوردم . وقتی اونو لخت لخت روبرو خودم می دیدم داشتم به حرفای هوشنگ فکر می کردم که می گفت که زنم حشریه و مرتب بهش می رسم . ولی این زنی که من می دیدم انگار دست نخورده بود . از کوس بگیر کون بگیر صورت بگیر و پوست تنش .. یه لک هم نداشت ولی سینه هاشو بگو . خیلی تعجب بر انگیز بود . عکسای سکسی دخترای جوونی رو دیدم که سینه هایی فوق العاده داشتند فوق العاده زیبا و شکیل ولی سینه های فتانه چیز دیگه ای بود . لبام رفت طرف سینه هاش و دست اونم رفت طرف کیرم و کیرمو به کوسش می مالید .. -هوتن تو منو کشتی . روی تخت حرکت کرده بودیم و اون زیر من قرار داشت . سرش از لبه تخت کج شده و دستاش آویزون شده بود . تازه فهمیده بودم که کوس به چی میگن -اوووووففففف دردم میاد دردم میاد کیفم داره … آخخخخخخ هوتن هوتن … به همه جام برس تمام تنم میخواد و می خاره -بگیر بگیر کیرمو بگیر .. یه جوری می کردمش که دیگه جلو فریادشو نمی تونست بگیره -بزن عزیزم . دنیا حالا زیر کوس من و کیر توست . کون لق بقیه آدما بذار حالمونو بکنیم . دستمو در همون حال که می گاییدمش می کشیدم رو پا ها و کمرش تا همیشه اونو حشری و هوسی داشته باشم . -فتان فتان عزیزم درسته می خورمت . من امشب قورتت میدم .-بخور بخور همه جامو بخور اول خوب همه جامو میک بزن گاز بگیر بلیس بعد بخور . اگه نجویده بخوری رودل می کنی عزیزم .-حتی موهای بلند و بلوند سرت هم هوس منو زیاد می کنه -واسه همین بود که ناز داشتی بیای طرفم ;/; -دیگه این قدر به روم نیار دیگه . هرلحظه در حال گشتن روی تخت بودیم یه دور دیگه زدیم و این بار سرمون طرف دیوار قرار گرفت کف دو تا دستمو گذاشتم رو دیوار و با نیروی بیشتری فتانه رو می گاییدم -نهههههه نهههههه نههههه هوتن این جوری داری منو زود ارضا می کنی -عزیزم شب دراز است و قلندر بیدار . هنوز تا بر گشتن هوشنگ یه ماهی مونده -از برگشتش نگو بذار حالمونو بکنیم . من همین الانشم به تو معتاد شدم . دوستت دارم -منو دوست داری یا سکسمو -هر دو تاشو هوتن هر دو شو . درسکوت هوس به عشقبازی خودمون ادامه دادیم . فتانه جیغی کشید و آروم شد . پاهاشو به دو طرف باز کرد . چشاشو بسته بود . منم پس از این که لحظاتی دست از گاییدنش کشیده و اونو گذاشتم تا به حال خودش باشه و از حالت مستی و خماری بعد از ار گاسمش لذت ببره اونو بوسیدم و گفتم عزیزم حالا دیگه نوبت منه که خودمو خالی کنم -صاحب اختیارمی سرورمی هوتن . هر جور دوست داری . آبم ریخته و حالا آب تو رو می خوام با چند تا ضربه رفت و بر گشتی کیر داخل کوس دیگه منفجر شدم .-جاااااان فتااااااان بگیرررر داره می ریزززززه آب کیییییرررررر داررررره تو کوسسسسست می ریزه -فداششششش میششششم بده خیلی تششششنه امه . ثواب می کنی .. اوخ که چقدر سنگین و پر آب بودم و خودم نمی دونستم . با جهش و ریزشی منتظر بودم که آبم کم شه ولی خیلی خالی کردم .. چقدر حال میده تمام وجودم از لذت داره می لرزه فتانه -چقدر آب داشتی هوتن . از بس ریختی از حلقم داره می زنه بیرون … چند دقیقه تو بغل هم آروم گرفتیم . اونو بوسیدم و نوازشش کردم . مثل عاشق ومعشوق با هم راز و نیاز می کردیم . دوباره یاد هوشنگ افتادم و نامردی که در حقش کرده بودم .-فتانه فکر نمی کنی که کار بدی کردیم و من در حق رفیقم نا رفیقی کردم . -حالا که کارتو تموم کردی و حالتو کردی و تا یه ماه دیگه و بعدشم می خوای از این کا را بکنی این حرفو می زنی ;/; یادت باشه اول کار بهت چی گفتم . اون منو سپرده دست تو که نیاز های منو بر طرف کنی . تازه تو داری در حقش لطف می کنی . اگه این هوس شدید منو از راه به در می کرد و منحرف می شدم اون وقت چی می شد ;/; تو داری منو از ارتکاب گناه نجات میدی حالا من متعلق به توام . طوری حرف می زد که نمی فهمیدم جدی میگه یا شوخی می کنه . وقتی بهش خیره نگاه کردم فکرمو خوند و یک آن دو تایی مون زدیم زیر خنده . فکر کردی دیوونه شدم که این حرفا رو می زنم . آره من دیوونه توام . این فکرا رو از سرت به در کن . دل آدم باید پاک باشه . خیانت و نامردی و نا رفیقی چیه . من و تو نیاز داریم و باید کمبود همو جبران کنیم . بیا هر جوری دوست داری ادامه بده و با من حال کن . اونو دمرش کردم و این بار کونشو با کرم چرب کردم . هوشنگ بهم گفته بود که تا به حال کون زنشو نگاییده . اصلا اون از کون کردن خوشش نمیومد . حتی جنده هم که می خواست بهش کون بده اون قبول نمی کرد . چه کیفی داشت که من کون زنشو افتتاح می کردم . این قدر با مشتاش به تخت کوبید و لبشو گاز گرفت تا با تحمل درد شدید یه خورده از کیرم رفت توی کونش . -صبر داشته باش . طاقت بیار . چقدر کوس بدی . این طرف هم واسه خودش یه حالی داره .. -فدای کونت فتانه . -اگه تو بخوای در بست مال خودته همیشه واسه همیشه . -آره عزیزم واسه همیشه می خوام همیشه . دوستت دارم . کیرمو بیشتر تو کون فتان فرو کردم و اون اونقدر درد رو تحمل کرد تا همه چی واسش عادی شد . پس از چند دقیقه خیلی روونتر از قبل کونشو می گاییدم . کوسش که تنگ تنگ بود و این سوراخ کونش کیپ و چسبون بود . کیرمو قفل کرده بود و به زور می تونستم اونو حرکتش بدم . اقلا طوری کونشو حرکت می داد که دیگه نتو نستم جلو خودمو بگیرم و یه بار دیگه خالی کردم و بازم بعد از سکس همدیگه رو بغل زدیم -هوتن نمی دونی چقدر از این حرکت تو خوشم میاد که بعد از سکس منو می بوسی و نوازشم می کنی …. یکماه تمام کار هر شب ما این بود .. فردای روزی که حاج آقا هوشنگ می خواست از سفر زیارتی بر گرده فتانه بهم یه التیماتوم خاصی داد . -ببین هوتن من شاید راجع به هوشنگ اونقدر حساسیت نداشته باشم که در مورد تو دارم . اگه منو می خوای دیگه نباید بری دنبال زنای هرزه . تازه خودتم که آپارتمان مجردی داری و هر وقت اراده کنی میام پیشت . -آخه اگه هوشنگ بخواد با هم بریم تفریح و دنبال این کارا من چی بهش بگم .. -غصه اونو نخور . هوشنگ میگه بیا بیفتیم تو چاه تو باید قبول کنی ;/; از خودت اراده داشته باش -خب ممکنه مشکوک شه چرا من این قدر تغییر روحیه دادم -نمیدونم من زرنگم اگه بری جنده بازی امکان نداره نفهمم . -اگه برم و جنده رو نکنم چطوره . تازه مگه خودت نمی گفتی این چیزا مسئله ای نیست -با من یکی به دو نکن … عجب گیری افتاده بودیم . اگه این حاج آقا بگه بریم جنده بازی من چیکار کنم . ته دلم دیگه نمی خواست این کارو بکنم . زن حاجی هوشنگ برام بس بود . راستش وقتی اونو گاییدم دیگه از هر چی جنده بدم اومده بود … هوشنگ هم بر گشت و دید و باز دید ها انجام شد .. یه روز که منو تنها گیر آورد گفت هوتن جان ما یه عمره که با هم رفیقیم میخوام یه چیزی بهت بگم که می دونم خوشت نمیاد وبه هر حال باید قبول کنی .. دلم مثل سیر و سر که می جوشید اون اگه موضوع من و زنشو فهمیده باشه نباید این جور شروع می کرده . پس چی میخواد بگه -هوتن جان من که رفتم مکه متحول شدم . منو ببخش دیگه نمی تونم به زنم خیانت کنم و برم دنبال عیاشی … در دل خیلی خوشحال شده بودم و با خودم گفتم عوضش این حالا زنته که بهت خیانت می کنه . این حرکت هوشنگ خیلی خوشحالم کرد -باشه رفیق هر چی تو بخوای و بگی .خوشحالم که متحول شدی . تو یک حاجی واقعی هستی . فقط اگه امکان داره یه دوساعتی هوای من و مغازه و شاگردو داشته باش یه کار واجب دارم بر می گردم … رفتم خونه هوشنگ تا این خبر خوشو به فتانه بدم -عزیزم قبل از این که سکس کنیم اول این مژده رو بهت بدم . شوهرت نه تنها توبه کرده منم دیگه دنبال هرزه گردی نمیرم از این به بعد فقط مال توام … پایان .. نویسنده.. ایرانی