نقاب انتقام 37
–
ببینم سهراب این دختر خاله ات باهات دعوا داره ;/; صداش تا این جا میاد . نکنه بهش گفتی با دوست دخترتی لجش گرفت . من که حرفی ندارم اگه یه وقتی دوستش داری بهم بگو من خودمو از زندگیت می کشم کنار .. -ببینم ناراحت شدی ;/; تقصیر من چیه .. دستمو از رو موبایل بر داشتم . سیمین واسه خودش داشت سر و صدا و تهدید می کرد . دوست داشتم بهش بگم که خفه شه ولی نمی تونستم این حرفو کنار بهشته بگم . آخه پیش خودش نمی گفت که این چه پسر خلیه که داره به دختر خاله اش میگه خفه شو ;/; بد جوری نگران جان بهشته بودم . دلم می خواست یه گوشه ای غیبم بزنه و با سیمین حرف بزنم ولی نمی تونستم بهشته رو ناراحتش کنم .. هوا سرد شده بود . -سهراب خیلی ناراحتی . نمی دونم علتش چیه مثل این که این دختر خاله جون جونی حواستو پرت کرده هروقت زنگ می زنه یه جوری میشی . ببینم ..-بهشته بس کن . من جزتو کسی رو دوست ندارم . تو تنها عشق منی و من عاشق تو هستم . اگه غیر این بود حالا تورو اینجا نمی آوردم و برات حرفای عاشقونه نمی زدم . -من نمی دونم سهراب من درس داشتم و به خاطر تو و خودم اومدم این جا اگه بازم می خوای حرصم بدی بگو دیگه اصلا باهات بیرون نیام . دیگه نه من نه تو . -حالا چرا این قدرعصبی میشی دختر -من عصبی نمیشم تو عصبی هستی -بهشته .. -بله -دوستم داری ;/; -سکوت کرد و لباشو ورچید -حالا جوابمو نمیدی ;/;-تو که خودت خیلی زرنگ بودی . خب من همون که الان باهاتم یعنی چی ;/; یعنی این که دوستت دارم و دلم می خواد که با تو باشم . پس این قدر برام ناز نکن . ولی سهراب تو یه خرده که چه عرض کنم یه خیلی مرموزی . من از کارات سر در نمیارم . توی دلم گفتم تو که هنوز هیچی رو ندیدی فکر می کنی مرموزم اگه سر از بقیه چیزا در بیاری اون وقت چه فکری می کنی . نمی دونستم که از کجا منو زیر نظر دارن . دوست داشتم ماشینمو بذارم همونجا باشه و با یه آژانسی خودمو بهشته رو از اون محیط خلاص کنم .. می خواستم اونو به حال خودش بذارم و برم یه تلفن بزنم نمی تونستم . -عزیزم میای بریم یه چیزی بخوریم -نه اشتهای چیزی رو ندارم . فقط دلم می خواد همین جا بشینم و تو هم برام حرفای قشنگ بزنی . بگی که فقط منو دوست داری و این تلفنهایی که میشه همش تصادفیه . من نمی دونم چرا هر وقت میاییم بیرون این دختر خاله جونت از کجا بو بر دار میشه . ببینم تو قبلا دوستش داشتی ;/; یا اون عاشقت بوده ;/; -بهشته فکر کنم بهتره ببرمت خوابگاه به درسات برسی . این جوری خیلی داری خودتو اذیت می کنی . تازه یه روزه که به هم اظهار عشق کردیم . -آره فکر کنم دلتو زدم . هنوز هیچی نشده ازم خسته شدی . یادت رفت چند ساعت پیش برای دیدنم چه شور و حالی داشتی ;/; چند ساعت واسم صبر کردی تا منو ببینی ;/; -بهشته من همون آدمم . تو چرا این قدر حساسی . من که فرقی نکردم . دوستت دارم . باور کن . خیلی بیشتر از اون چه که فکرشو بکنی .. -درسته که زیاد باهات نبودم ولی حس می کنم که می خوای ازم فرار کنی . یه جورایی می خوای که من پیشت نباشم . به هر کلکی بود اونو سوارش کرده و تا اونجایی که می تونستم پامو رو گاز فشار می دادم . مثل دیوونه ها می رفتم . -مثل این که خیلی واسه شام عجله داری .. ترس برم داشته بود . حاضر بودم بد ترین بلا ها سرم بیاد ولی بهشته نفهمه که جریان زندگی من چیه . و چرا می خوام انتقام بگیرم و اینا کین که در تعقیب منند و مهم تر از همه اون اگه می فهمید که من با چند تا زن دیگه رابطه داشتم و سها زنم بوده .. از کجا حالیش می کردم که مورد سیمین نا خواسته بوده . وجریان سها هم چی بوده . با سرعتی سر سام آور خودم و اونو رسوندم به مشهد .اونو رسوندمش خوابگاه و قبل از این که بره پیشونیشو بوسیدم . -بهشته من دوستت دارم . می دونم خسته شدی و حالت گرفته شد و اصلا بهت خوش نگذشت . اصلا نفهمیدم براچی زود بر گشتیم . -می دونم تو می خواستی شامو بری خونه خاله ات . حالا من همش به این فکر می کنم که اونجا چی می گذره و چه خوابی برات دیدن . . دلم نمی خواست ازش جداشم دوست داشتم که لحظات بیشتری رو با اون بگذرونم . نمی دونم چرا کارم به این جا کشیده شده بود . اون از گذشته تلخ من که یک غارتگر ثروت زیادی از منو تصاحب کرده بود و منو با عشق قلابی خودش فریفته بود و اینم از یه عشق واقعی که می خواستم ازش لذت ببرم و نمی تونستم . می دونم عشقمو از خودم رنجونده بودم ولی با این حال از این که تونستم اونو سالم و سر حال برسونمش خونه خوشحال بودم . از این به بعد باید دو تا رو مامور اون می کردم که مراقبش باشن . تر تیب کارو دادم . رفتم طرف خونه بلوار دانشجوی خودم . ماشین بنز رو از اون خونه خارج کرده بودم . این جوری بهتر بود . شماره تلفن خونه رو هم به بهشته داده بودم تا مثلا اگه خواست از یه کیوسکی , دانشجویی زنگ بزنه زیاد ضرر نکنه . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی