نقاب انتقام 52

باز که تو پیدات شد . من یه حرفو چند بار باید بهت بگم . -داری ازم انتقام می گیری ;/;هنوز هیچی نشده رفتی با یکی دیگه دوست شدی ;/;بهشته در حالی که لباشو می جوید گفت اون دیگه به خودم مربوطه . اگه زنت بودم شاید می تونستی تا حدودی اختیار دارم باشی . -منم ازت  می خوام باهام ازدواج کنی . این اشتباهتو ندید می گیرم . -اگه یک بار دیگه جلوم سبز شی از اونی که دیروز دیدیش خواهش می کنم تا یه مدت مراقبم باشه تا از دست تو در امان باشم . -بهم بگو دیگه دوستم نداری ;/;-من هیچوقت دوستت نداشتم . فکر می کردم دوستت دارم . -تو که قبلا طور دیگه ای حرف می زدی .-از آدمایی که باهاشون بودم چیز دیگه ای یاد گرفتم . -بهشته نرو این جوری ولم نکن -بگو چه جوری ولت کنم . من که اینجا خونه مستقل ندارم که وقتی دم درخونه وای می ایستی دوست پسرمو ببینی که از در خونه میاد بیرون یا میره داخل .-بهشته ازت انتظار شنیدن این حرفا رو نداشتم .-من که نمی خواستم این حرفا رو بزنم . تو خودت مجبورم کردی . من بیشتر از اونی که بخوام حرف بزنم عمل می کنم . -این جور باهام رفتار نکن . من هر کاری کردم به خاطر تو بود . به خاطر تو .. در همین لحظه سها واسم زنگ زد -گوشی رو بگیر و به خاطر من دوباره برو پیشش -توازکجا حدس زدی که اونه -آخه کدوم دیوونه این وقت صبح باهات تماس می گیره . الان یه جایی همین دور و براست . برو سهراب من و تو به جایی نمی رسیم . اگه ادعای دوست داشتن منو داری بیشتر از این عذابم نده .. رفتم روبروی صورتش قرار گرفتم . -یه بار دیگه بهم بگو دوستم نداری ;/; چشات اینو نمیگه . به من بگو چرا داری باهام این کارو می کنی . چرا کاری می کنی که به تو بد بین شم . -من از کجا می دونستم که تو دیروز می خوای بیای پارک ;/; وقتی این حرفو زد و فهمیدم که کاملا منطقی گفته انگاری که رو قلبم کارد کشیده باشن . پاهام سست شد و به رفتنش نگاه می کردم . دیگه حرکتی نمی تونستم بکنم . حتی نای فریاد زدن و صداش کردنو نداشتم . اون با بی رحمیتنهام گذاشت . شاید حقم بود ولی هرچی فکر می کردم هرگز این نیتو نداشتم که باهاش مبارزه کنم . هر گز . برروی نیمکتی وزیر درختان بلندی نشستم . -بیا سوار شو .. بیا مرد . تحویلت نمی گیره . چقدر منت می کشی . بیا عزیزم من خودم بی منت در اختیار تو هستم . خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد . خواهان کسی باش که خواهان تو باشد . سرمو بالا آوردم . چشام پر اشک شده بود . سها صدام می کرد که سوار شم . بی خیال ماشین خودم شدم و مثل مسخ شده ها سوار ماشینش شدم .-سهراب اگه حالتو می گیره بگو من حالشو بگیرم . نمی تونم ببینم کسی اذیتت می کنه . اصلا اون واسه چی داره اینجا درس میخونه . کی گفت هزار کیلومتر  دور از خونه اش باشه . به زودی کاری می کنم که بره به شهر خودشون .. اون این حرفو با زهر خندخاصی می زد . یعنی پارتی داره و اونو می فرسته بره تهرون ;/; ولی با شناختی که از این عفریته داشتم می تونستم حدس بزنم که اونو می خواد بکشه .من باید مراقب می بودم . کاملا مراقب که اون نتونه کار احمقانه ای انجام بده . روسریشو داد عقب -ببینم سهراب از این مدل مو خوشت میاد . از رنگ شرابی چطور ;/; به صورت سفیدم میاد ;/; هر جور که خوشت میاد بگو واست همون جوری شم . خیلی بی احساسی سهراب یه چیزی بگو .. داشتم به این فکر می کردم یعنی من این عوضی رو یه روزی دوستش داشتم و عاشقش بودم ;/; اون که جز مرگ  و تهدید و قاچاق و آدم کشی و پول پرستی هیچی سرش نمیشه .   -ببینم دیشب کجا بودی .. وسایل گریم بود توی کیف دستی من. -خیلی دنبالت بودم ولی نمی دونم کجا رفتی . -ببینم مگه تو تعقیبم می کنی ;/; -تعقیب که نه ولی هواتو دارم که دخترای خطر ناک از راه به درت نکنن . آخه این شهر پر از گرگه . گرگ هایی که در کمین آدمند و یهو به آدم حمله می کنن . -یکی از اون گرگها خودتی . ماشینو نگه داشت و صورتشو گرفت سمت من .-توچشام نگاه کن . فکر می کنی نگاه آهوی خوشگلتو بتونی به یه گرگ تشبیه کنی ;/; چطور دلت میاد منی روکه با همه گرفتاری و کارم به تو اولویت داده و نگران تو هستم و سایه به سایه میام دنبالت تا  به تو گزندی نرسه آزارم بدی .  یواش یواش داشت باورم می شد که اون عاشقم شده . شایدم این نوعی غرور بود . غرور از این که نمی خواست شکست بخوره و احساس شکست بکنه . بهشته گیجم کرده بود . اصلا من واسه چی سوار ماشین سها شده بودم . اون منو داشت کجا می برد . من نمی خواستم باهاش برم . چرا مث بچه ها بی اراده شده بودم . چرا همش باپای خودم می خواستم برم توی دام . -سها باهام کاری داشتی ;/; -این چه سوالیه که می کنی . اگه از این به بعد دقیقه ای از هم دور موندیم باید بپرسی سها کاری داشتی ;/; .. خیلی پررو و حاضر جواب بود . خیلی هم خوشگل . چشای خوشگل و لبای یاقوتی و ابروهای تاتو کرده اش و گونه های تپلش دوباره داشت وسوسه ام می کرد ولی نگاه آخر بهشته رو به یاد آوردم که هنوز رنگ و بویی از عشقو داشت هرچند دیروز اونو با یکی دیگه دیده بودم ولی یه حسی بهم می گفت که هنوز دوستم داره … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا