نقاب انتقام 63
–
ببین سها اون پنبه رو از گوشت در آر . من با کسی شوخی ندارم . تو واسه خودت یک باند قدرتمندی و یا در اختیارت داری . می تونی منو هم از سر راه خودت بر داری . من از مرگ ترسی ندارم . -من بدون تو می میرم -ببینم از این حرفا چند بار در زندگیت زدی . به چند نفر گفتی .. -اونی که از ته دلم باشه رو فقط به تو گفتم . -از کجا می دونی که حالا داری از ته دلت و با تمام وجودت این حرفو به من می زنی . شاید بازم اشتباه می کنی -نه سهراب چون خودم این بار با آگاهی دارم میگم .. بد جوری سوتی داده بود . -پس تو میگی که قبلا ریا کارانه به هر کی که دلت می خواست فریبش بدی گفتی که دوستش داری ;/; -چیه سهراب داری محاکمه ام می کنی ;/; -نه می خوام با تو صحبت کنم که گفتن تو از عشق یه پوشالی بیش نیست . تو واسه هیچیک از حرفات ارزش قائل نیستی . شاید دلتم یه وقتی یه چیزایی رو بپذیره اما واسه خواسته های خودت هم ارزش نمی ذاری . فقط همینو می دونم که تو دوستم نداری . عاشقم نیستی .-سهراب دیگه من چیکار کنم . برات بمیرم ;/; -نه فقط منو نکش . آدم نکش .. -قول میدی با من بمونی ;/; دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم و ادامه بدم صحبتامو ولی می خواستم ازش قول بگیرم -سها از من باج نخواه . نشون بده که ارزش دوست داشتنو داری .. با این حرفم اونو در یه وضعیتی قرار دادم که حداقل تا چند روزی می تونست خیالم از بابت بهشته جمع باشه که آسیبی بهش نمی رسه ..-سهراب اگه می خوای بهت ثابت کنم برای تو هر کاری می کنم ولی اگه بازم حس کنم که به خاطر اون نمی تونی دوستم داشته باشی …. -ببین من تا چند روز نمی تونم تکون بخورم . همش تقصیر توست . پس حالمو بیشتر نگیر . باهاش خداحافظی کردم . حالم بد شده بود . سرم گیج می رفت و همه جا رو تار میدیدم به اعصابم فشار اومده بود . به عشقم فکر می کردم . تقریبا مطمئن بودم که امروز رو اتفاقی براش نمیفته . دلم واسش تنگ شده بود . چند تا ملاقاتی داشتم و دوباره سرم خلوت شد . خاله پیشم مونده بود .. دلم می خواست بهشته رو ببینم .. بعد از ظهری بود که خاله جون که واسه چند دقیقه ای رفته بود بیرون یرگشت و گفت سهراب سها داره دنبالت می گرده اون از کجا خبر دار شده که تو مریضی و اینجایی . -خاله تو رو که ندید -نه .. می دونستم حالتو بد می کنه چیزی نگفتم یعنی منو ندید .. واااایییی رنگم پریده بود . خاله جون نگی من شوهرش بودم .. پاک گیج شده بود . نمی دونست چی دارم میگم -پس تو چیش بودی . حالا چه جوری واسش تو ضیح می دادم . ممکن بود هر لحظه سر برسه و گند کار در بیاد .. -خاله من که جراحی پلاستیک کردم دوباره باهاش دوست شدم خودمو معرفی نکردم .. -امان از دست شما مردا . خدا شما رو می شناخت که گفت یک مرد می تونه چند تا زن بگیره -خاله جون بعدا برات توضیح میدم . حالا وقت این حرفا نیست . -من ازش بدم میاد سهراب . اون تو رو خونه خراب کرده -حالا هم می خواد همچین کاری بکنه . عاشق شوهر سابقی شده که نمی دونه قبلا شوهرش بوده . تازه شوهرم داره -وای خاک عالم .. … می دونستم اون از زیر سنگ هم که باشه منو پیدا می کنه .هرچند که پیدا کردن من کار دشواری نبود . -خاله جون اون تو رو می شناسه شاید تعجب کنه اینجایی . خواهش می کنم فعلا این جا رو ترک کن . برو ته سالن ودستشویی .. اگه به طرف در ورودی بری بهش بر خورد می کنی .. -اون هنوز نتونسته وارد اینجا شه . گفتن ده دقیقه صبر کن تا وقت ملاقات -خدا رو شکر خاله رفت بیرون و من داشتم با خودم فکر می کردم که به این زنیکه پررو چی بگم . به محض این که خاله پاشو گذاشت بیرون اون وارد شد .فکر نکنم متوجه شده باشه . چون اگه این طور بود باید صدای سلام علیک اونا رو می شنیدم . وقتی هم که دیدمش بیشتر متوجه شدم که خاله رو ندیده . با اون دسته گل بزرگی که دستش گرفته بود و از سرش رفته بود بالاتر نمی تونست به خوبی جلوشو ببینه . یه جعبه شیرینی هم اون دستش بود . -ببینم سها فاتحه خونی می خواستی بری ;/; .. واسه این که یه خورده هم اونو دمغ نکنم و یاد اذیت کردن بهشته نیفته گفتم دستت درد نکنه . زحمتت زیاد شد -واسه عشقم هر کاری می کنم این که چیزی نیست -ثابت کردی . -متلک میگی ;/; -نه راستشو میگم . اومد بالا سرم و لبمو بوسید . -چیکار می کنی یکی ما رو می بینه .. چه تیپی هم به هم زده بود . بوی عطرش فکر کنم در تمام سالن باید پیچیده باشه … خیلی خوشگل شده بود . یعنی واقعا دوستم داره ;/; .. داشته باشه برای من چه اهمیتی داره . اون وقتی که باید دوستم می داشت نداشت . حالا به درد خودش می خوره ..یعنی در واقع به درد خودشم نمی خوره . -اگه کاری داشتی چیزی خواستی من میام اینجا و پیشت می مونم و کاراتو انجام میدم . -سها خانوم شما رسالت دیگه ای داری که ازش می مونی . همکارات منتظرتن . -چه کاری مهم تر از مراقبت از عشق و شریک آینده زندگی من . … ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی