نمازخانه مدرسه دخترانه

این داستان حدودا واسه ده سال پیشه واسه همین جزئیات خیلی خیلی ریز رو یادم نیست اما تا جایی که یادم بیاد تعریف میکنم و داستان کاملا واقعیه.
من اواخر کلاس پنجم که بعد از عید بود به سن بلوغ رسیده بودم.با دوستم مبینا که اون موقع بهم نگفته بود که به سن بلوغ رسیده یا نه خیلی حرفای اونجوری میزدیم و روی کاغذ عکس آلت و سینه های زن و مرد رو میکشیدیم و به هم نشون میدادیم و کلا از اول خیلی حشری بودیم حتی یه بار این نقاشی ها رو مامانم داخل جیب مانتو مدرسم دیده بود ولی من یجوری پیچوندمش.
من از اول ریزه میزه بودم اما سفید.
همون کلاس پنجم بعد از عید یه روز با مبینا تو نمازخونه مدرسه تنها نشسته بودیم.معلممون اون ساعت نیومده بود ما فقط تو نمازخونه بودیم با یه پیرمردی که اومده بود برق نمازخونه رو درست کنه من خیلی گرمایی بودم بخاطر همین مقنعمو درآورد و یکی دو تا دکمه بالای مانتوم رو باز کرده بودم و هی مانتوم رو باز تر میکردم و یقمو فوت میکردم که خنک شم اون موقع سینه هامم یه مقدار درومده بود نمیدونم چرا جلو پیرمرده رعایت نمی کردم پیرمرده بالای نردبون بود و یادمه که به بهونه دیدن بیرون از پنجره برمیگشت سمت من و هی زیر چشمی نگاهم میکرد.
تا اینکه اومد پایین و اومد طرف ما.گفت سلام خانوما خوبید بعدش زیاد حرفاشو یادم نیس ولی داشت سر صحبت رو باز میکرد.حالت قهوه خونه ای نشست نمیدونم چی به این حالت نشستن میگن ولی لاتی یا قهوه خونه ای بود برگشتم دیدم یا خدا خشتکش پاره اس و شورت هم پاش نیست با مبینا یه نگاه به هم کردیم و زیر لب خندیدیم ولی خب دروغ نگم منم یکم کرمم گرفته بود چون تا حالا از نزدیک ندیده بودم.صورتی و تر و تمیز و بدون پشم ام بود به مبینا گفت دخترم میری به آقایی که دم در حیاط وایساده بگی بیاد؟اون که رفت مرده خودشو از پشت چسبوند به من.واقعا داشتم کیرشو حس میکردم قفل کردم و هیچی نگفتم بهش.اینم دید کاریش ندارم یکم مانتومو از پشت داد بالا هیچی از زیر تنم نبود بعد کمربندشو باز کرد شلوارشو یکم داد پایین و بهم گفت یکم جابجا شو منم خودمو از زمین یکم دادم بالا سریع شلوارمو پایین تر کشید و خودشو چسبوند بهم و یکم رو باسنم خودشو بالا پایین کرد قشنگ خیس بودن و سفت بودنشو حس میکردم.نمیدونم بخاطر سنم بود یا خجالت کشیده بودم هیچی نمیگفتم لال شده بودم البته بازم میگم منم خیلی حشری بودم از اول و دلم یکم میخواست.اخرش حرکتشو تندتر کرد بعد محکم بغلم کرد و یه ریزه ام ناله کرد و گفت باید برم دستشویی.سر جمع پنج دیقه ام نشد منم شلوارمو کشیدم بالا تا مبینا نیاد ببینه.بعدا هم بهش نگفتم چیشد.
کلا یکی دو بار بدنم کیر یه مرد رو لمس میکنه.چون خجالتی ام نتونستم با پسری هم ارتباط برقرار کنم که به رابطه ختم بشه.

نوشته: پگاه

دکمه بازگشت به بالا