نوبتی رو سحر
سحر دختر دوست داشتنی من. انقدر دوسش دارم که حاضرم تمام خواسته هاشو عملی کنم. حتی اون غیرمعقولاش. من تو دوران دانشجوییم یه خونه مجردی گرفته بودم چون با محیط خوابگاه حال نمیکردم. این داستانم برمیگرده به 10 سال قبل، جایی که من خیلی حشری بودم و میتونستم تمام شبو با سحر، سحر کنم . ما همیشه با هم درس میخوندیم و خیلی با این موضوع حال میکردیم. چون هم من بهتر متوجه میشدم هم اون. تا اینکه سال آخر شد و یه درس خیلی سخت بهمون افتاد. ما همیشه خدا با هم سکس میکردیم و این رفته رفته برامون تکراری شده بود. دوست داشتیم یه چیز جدید امتحان کنیم. سحر پیشنهاد داد که یکی از امتحانای میان ترم همون درس سخته رو به شیوه ی جدیدی بخونیم تا هم یه تنوعی تو سکسمون بشه هم ببینیم میتونیم با این روش از پسش بر بیاییم یا نه. وقتی برام تعریف کرد من خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی خاطرش برام عزیز بود قبول کردم. قضیه از این قرار شد که اون یکی از دوستای پسر دانشگاهشو که از یکی از رشته های دیگه بود ولی درسش با ما مشترک بود رو بیاره خونه و من و اون پسره نوبتی سحر رو بزاریم لبه تخت طوری که زانوهاش پهن تر از عرض شونه هاش و کمرش در گودترین حالت ممکن باشه. بهتون بگم که سحرِ من زیباترین و کشیده ترین پاهایی که تو عمرم از دختر دیده بودم رو داشت طوری که وقتی تو خونه راه میرفت من فقط به پاهاش نگاه میکردم و اونم عمدا رو پنجه پاهاش راه میرفت تا من بتونم تمام خطوط ساق پاهاش رو ببینم و شهوتم چند برابر بشه. اهل ورزش نبود ولی هیکلش با یه ورزشکار زیاد فرقی نداشت. خلاصه اینکه قرار شد سحرم تو این موقعیت قرار بگیره و جزوه رو بزاره جلوش. یه کپی از جزوه هم روی میز تحریر باشه و من و اون پسره نوبتی بیفتیم به کس داغ و خیس سحر جونم. موقعی که من انقد داخل سحرم بودم که میتونستم تقریبا با نوک کیرم ورودی رحمشو حس کنم و سحر داشت با انقباض عضله های کسش کیر منو تو واژنِ گوشتی و پر از برجستگیش میچلوند، اون پسره یه صفحه با سحر میخوند و از هم سوال می پرسید. طبیعت و اون ناله های گوشنواز از سحر در نمیومد ولی تو اون سکوت و درس پرسیدن و درس پس دادنا لذت دیگه ای نهفته بود. خلاصه وقتی اون یه صفحه تموم میشد من میرفتم پشت میز و اون پسره میومد جای من و همین کارو تکرار میکردیم تا زمانی که آبمون میومد. خداییش درسو بد یاد نمی گرفتیم ولی اون حالت سکس خیلی فوق العاده بود. وقتی اون پسره رو میدیدم داخلش شهوت و حرصم واسه کردنش بیشتر میشد واسه همین تمرکز میکردم تا درسو زودتر و بهتر یاد بگیرم تا دوباره سُر بخورم تو سحرم. قرار گذاشته بودیم تقه محکم نزنیم تا سحر زیاد تکون نخوره و بتونه راحتتر بخونه. واسه همین وقتی داخلش بودیم خیلی آروم جلو و عقب می رفتیم و همین باعث میشد خیلی بهتر از فضای تنگ و چسبناک و غلیظِ داخلِ سحر لذت ببریم. خلاصه اینکه شما هم اگه شرایطشو دارید امتحان کنید بد نیست. شاید درس نخونید ولی لذت خواهید برد.
نوشته: اِمران