نگاه عشق و هوس 14

یک زن وقتی که اراده کنه خیلی کارا ازش بر میاد . سارا اینو برای خودش اثبات کرد ..وقتی سارا این موضوع رو با سعید در میون گذاشت اون از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه ولی سعی کرد  شادی خودشو به گونه ای نشون نده که سارا متوجه شه . اما زن تلاش  کرد از چهره پسر نوجوونی که واسه خودش مردی شده بود  فکر و احساسشو بخونه . سعید به این فکر می کرد که باید کارشو به بهترین نحو ممکن انجام بده . با این که درسش خوب بود و می تونست سه چهار کلاس پایین ترو به خوبی تدریس کنه ولی همون یکی دودرس ریاضی رو سعی کرد مطالعه کامل تری داشته باشه که به عنوان یک معلم هم بتونه خودشو نشون بده و سهیل هم ازش خوشش بیاد و اونم بیشتر به خونه شون سر بزنه .
 اون ساعاتی که  سعید می خواست واسه تدریس بیاد دل تو دل هیشکدومشون نبود . سارا واسه دقایقی می رفت جلو آینه . با این که تا حدودی از  سهیل خجالت می کشید ولی ترجیح می داد که پیش سعید کم نیاره . گاه یه شوکی برش وارد میومد .. بازم می رفت توی فکر .. و اون زمان وقتی که نمی تونست به خودش بقبولونه که همه اینها یک خواب و خیاله با خودش مبارزه می کرد  سرزنش و نکوهش خودشو شروع می کرد اما هیچوقت نمی تونست با خودش پیمان ببنده که فکر سعیدو از سرش دور کنه .. به خودش می گفت  چرا من باید به نگاهش جواب بدم . چرا اون سالهاست که همون حرکاتو داره .. تا به کی می خواد همین جوری باشه . تا به کی باید سیستم بین من و اون به همین صورت باشه ; نههههه نههههه … نمی دونم چیکار کنم . من دو راه دارم یا باید به این وضع.. به این موش و گربه بازیها و نگاههای دزدکی و آشکار خاتمه بدم ..تمومش کنم .  یا معشوقه اون بشم ..  فکر تموم کردن این لحظات با دنیای شیرینی که واسه خودم درست کردم برام کشنده هست .. اگه بخوام به همین صورت هم پیش برم نگرانی و شاید هم حسرت , منو از پا بندازه . نگرانی به این خاطر که اون تا چند وقت دیگه میره دانشگاه .. همیشه که به این صورت خجالتی و محجوب نمی مونه شاید  یه دختری بیاد و خیلی راحت اون حرکاتی رو که من انجام ندادم انجامش بده و تورش کنه اون وقت جز حسرت چیزی برام نمی مونه .. آره من خیلی بزرگ تر از اونم ولی یه حسی در من به وجود اومده که داره قلقلکم میده . من با این احساس بیگانه نیستم  .. و فکر می کنم که نمی خوام بیگانه باشم . دوست دارم اونم اینو بدونه . درکم کنه .. و در میان سه گزینه این که من معشوقه اون باشم , در کنارش باشم ,  جسم و روح خودمو متعلق به اون بدونم و بتونم زندگی زناشویی و خانوادگی خودمو هم کنترل کنم از همه اینا می تونه بهتر باشه .
 سارا و سعید سعی می کردند  به بهانه های مختلف  سر صحبتو با هم بازکنن .. جالب این جا بود با این همه سلام و علیک و احوالپرسی در منزل بازم اون برنامه آسانسور و تعقیب وکمک کردن به زن  در حمل وسایل خریداری شده ادامه داشت . هر وقت سارا  بو و سایه سعیدو حس می کرد تا اون جایی که می تونست صبر می کرد و دور و بر شو ور انداز می کرد که  اون کجاست . البته پسر اکثرا خودشو نشون نمی داد .دوست داشت سارا همه چی رو تصادفی بدونه ولی دیگه خط همو خونده بودن . زن همچنان با خود و افکارش درگیر بود .
سارا یه روز کلی خرید کرده در حال بر گشتن به خونه بود که پسرش سهیل اونو دید و وسایلشو گرفت و رفت به طرف خونه . سارا این بهونه رو آورد که منتظر یکی از دوستاشه ..  داشت با خودش فکر می کرد که آیا عشق اون به سعید فقط یک هوسه ; یک نیاز ; نیاز به این که با مرد جوونی باشه که خوش اندام تر و خوش قیافه تر از شوهر ش باشه . بتونه بهش یه حس تازه بده ;  یه احساس نشاط و جوانی ;  اگه اون با سکس با یه غریبه خودشو ارضا کنه می تونه یه خط بطلانی بر این عشق بکشه .. از این فکرش داشت دیوونه می شد که یک ماشین پرشیا ی شفید جلو پاش ترمز زد ..یه لحظه ترسید
 -سوار شو .. خانوم سوار شو ..
 به غیر از راننده یکی هم اون جلو نشسته بود .. هر دو تا شون خیلی خوش قیافه و خوش بدن بودن . حالا بهترین موقعی بود که سارا می تونست جواب خودشو بده . اون سعید رو هم درست در همین لحظات دید که  با  مادرش وارد خونه شد . ظاهرا به این علت  نیومده بود سمت   سارا,  هم این که سهیلو دیده بود که وسایل مادرشو گرفته و از طرفی مادرش هم یهویی رسیده بود .. اگرم می خواست بره سمت سارا بدون تردید مادرش تعجب می کرد . ..
سارا می تونست سوار اون ماشین شه و دیگه به همه چی پشت پا بزنه .. اون دو پسر سارا رو زن خیابون گرد فرض کرده بودن . اما زن عاشق  سرشو انداخت پایین و به سمت خونه رفت .. اون فقط به سعید فکر می کرد و این که نباید به عشقش خیانت کنه . شوهرشو ازیاد برده بود . ببین سعید اون قدر عاشقتم که جز تو به هیشکی بله نمیگم …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا